مایندموتورمسکّن / داستانی از ساموئل بکت - مایندموتور
تماسآرشیوخانهجستجو
مسکّن / داستانی از ساموئل بکت

در تاریخ January 26, 2013

ترجمه ی پیمان چهرازی

نمی دانم کِی مُردم. همیشه به نظرم رسیده در پیری مُردم، حدود نودسالگی، و چه عمری، بدن من هم همراهی‌اش کرد، سراپا. ولی امشب، تنها در جای خواب سردم، حس می کنم از روز پیرترم، شب، وقتی آسمان با تمام روشنی‌هایش بر سرم ریخت، همانی بود که غالباً از زمان اولین برخوردهایم با زمین سرد به آن خیره شده بودماز آنجا که امشب هراسان‌تر از آنم که، در انتظار لخته های سرخِ قلب، تکه‌هایی در دیواره‌ی روده‌ی بزرگ، تا قتل بطئیِ پایانی در کاسه‌ی سرم، حمله‌ی نهایی به آخرین ستون‌های استوار، و خوابیدن با اجساد، به صدای پوسیدنم گوش کنم. پس برای خودم قصه‌ای می گویم، سعی می کنم و برای خودم قصه‌ی دیگری می گویم، تا سعی کنم و خودم را آرام کنم. و اینجاست که حس می کنم پیرم، پیر، حتّا پیرتر از روزی که افتادم، کمک خواستم، و رسیدممکن است بعد از مرگم با این داستان به زندگی برگردم؟ نه، به من نمی آید بعد از مرگم به زندگی برگردم. […] دریافت متن کامل داستان