مایندموتورخواندنِ یک مبارزه / بابک سلیمی زاده - مایندموتور
تماسآرشیوخانهجستجو
خواندنِ یک مبارزه / بابک سلیمی زاده

در تاریخ November 12, 2011

:: پرونده ی رئالیسم انتقادی در ادبیات ایران ::

 

صفحاتِ گم شده: اگر حذف صفحاتی از کتاب، جابجا کردن آنها، و یا چاپ چند برگه ی سفید در میان رمان، جزئی از تمهیدات زیباشناختیِ رمان پست مدرن غربی ست، برای نویسنده ی ایرانی این نه فقط امری زیباشناختی بل امری اجتماعی و تاریخی بوده است. برای او این نه یک تمهید ادبی، بلکه یک تبعید اجتماعی است. او از عرصه ی نمادین تبعید شده است، و کتابِ این تبعیدی را نه در کتابفروشی ها بلکه در دستفروشی ها می توان یافت. فارغ از مسئله ی مضمون و محتوا، آنچه در مورد این ادبیات حائز است فرمِ رویت پذیریِ آن در جامعه است. نکته ای که کمتر به آن توجه می شود. گاهی به علت کیفیت پائین تکثیر یا چاپ افست، برخی صفحات کتاب مغفول مانده است، برخی ممکن است جابجا شده باشند، یا حتی ممکن است بدون آنکه صفحه ای سفید در کار باشد، بدون آنکه شما متوجه شوید، چند صفحه از میانه های کتاب در فرایند تکثیر حذف شده باشد. اینها تجربه های شخصی من است در مواجه با نوشته های کسانی چون هرمز شهدادی، بهمن فرسی، رضا دانشور، غلامحسین ساعدی، عباس نعلبندیان، و الخ. تجربه ای که ممکن است هر یک از ما حین خواندن کتابهایی از این دست داشته باشیم. نقد فاضلانه و نقد ادبی ژورنالیستی، که هر دو در اقیانوس فقر و خشکسالی غوطه ورند، درباره «موضع» اثر ادبی سکوت اختیار می کنند. موضعی که نه فقط در محتوای اثر، بل در موقعیتی که اثر اختیار می کند قابل تشخیص است. موضعی که بر «تنِ کتاب» نقش بسته است، قبل از آنکه در محتوای آن منعکس شده باشد. اینکه اثر در کجای جامعه قرار گرفته است. چگونه دیده می شود، یا به بیان بهتر، چگونه آنچه در دیدن رویت ناپذیر است را، با نحوه ی حضور خود، و یا با غیاب خود، با کلمات ناخوانای خود قابل دیدن می کند، اینها هیچکدام برای اینگونه نقدها مسئله نیست. گویی که اثر جنبه ای جاودانی و یا طبیعی دارد، و تنِ خود را از یک تاریخ سرشار نمی یابد.

در مقابل، پژوهشی که خواننده ـ در مواجه با صفحات گم شده ـ به آن برانگیخته می شود بدل به پژوهشی اجتماعی می شود. ما کتاب را با صفحات گم شده اش می خوانیم. با کلمات ناخوانایش. گاهی هم ممکن است به دنبال صفحاتِ گم شده برویم و اگر آنها را جایی پیدا کنیم به صورت دست نویس به لای صفحات کتاب بیافزائیم. کتابی دو رگه می سازیم. ردّی از تقلای خود بر آن حک می کنیم. این با کوشش «خواننده» در رمانِ «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری….» نوشته ی ایتالو کالوینو که می توان آن را یک ابداع زیباشناختی دانست تفاوت دارد. در رمان کالوینو این صفحاتِ مغفول و تلاش برای بازیافتنِ آنها به یک بازی زیباشناختی تبدیل می شود، حال آنکه صفحات گم شده ی کتابهای افست و فتوکپی در ایران، ردّ یک مبارزه را بر خود دارند. مبارزه ای که خواننده نیز بدان فراخوانده می شود. مبارزه ای در دل زبان؛ در دل کلمات.

نویسندگانی مانند عباس نعلبندیان نمود یک انقلاب استتیکی در ادبیات و تئاتر بودند. انقلابی استتیکی که نقشی میانجی از فکر انقلاب تا تحقق انقلاب ۵۷ را بازی میکرد. انقلاب اجتماعی بدون این انقلاب استتیکی غیرممکن بود؛ و با اینحال، این نوشته ها توسط همان انقلاب (از همان روز اول) سرکوب شد و سیاستِ پوپولیستی که راست و چپ را زیر یک پرچم گرد می آورد صدای اقلیتهایی از این دست را خفه کرد؛ صحبت از «فعلاً» [بخوانید برای همیشه] کنار گذاشتن تفاوت ها به خاطر وحدت بود، و بدین منوال انقلاب به عنوان امری نو، نیروهایی کهنه را از قعر تاریخ با خود همراه آورد. اما از خلاف آمدِ عادت بود که گم شدنِ صفحات و کلمات آن انقلاب استتیکی، در نهایت به تصویری گویا از گم شدنِ مردمی بدل شد که دیگر در قربانگاهِ جنگ و تابوت های صندوق اخذ رای جز در هیات یک جنازه دیده نشدند.

صفحاتِ گم شده: برای توصیف یک زبانِ ازخودبیگانه از چه زبانی باید استفاده کرد؟ چگونه می توان یک پدیده را زیر نور تاریخ مشاهده کرد وقتی که همین حرکت و مسیری که به تاریخ معنا بخشیده است، به نظر می رسد که زیر انبوه شن ها مدفون گشته است. راست می گویند، ریسمانی که نسل ما را به جلوه های رادیکالِ سیاست، ادبیات، و هنر دهه های سی، چهل، و پنجاه وصل می کند، عملاً طی سالهایی خونین قطع شده است و ما از هر نظر پادرهوائیم. شاید خیلی از ما کتابهای نسل قبل را خوانده باشیم. اما نسبت به آنها دارای هیچ «پرسپکتیوی» نیستیم. حتی وقتی به آنها فکر می کنیم نمی توانیم اندیشه، سیاست، و ادبیات مان را در یک پرسپکتیو بنگریم. این موضوع، تا آنجا که به ادبیات و اندیشه به مثابه یک «سلاح» مربوط می شود، حاکی از بی سلاحی و بی چیزی وضعیت ماست. همانطور که هیچ پرسپکتیوی نداریم، هیچ افقی را هم نمی توانیم متصور باشیم؛ یا اگر تصور کردیم، عملِ ما در تضاد با آن تصور [کاذب] جلوه گر می شود.

ما به یک «حفاریِ انتقادی» نیاز داریم. نه برای بیرون کشیدن گذشته ی تمام و کمال خود، بل برای فهم این فراموشی، و ساختنِ یک تاریخ از آن. تاریخِ محکومان نه یک کتاب کامل، بل ورق پاره هایی است که زیست خانه بدوشِ آنها را ساخته است. تاریخ ما نه روی پوستین های نفیس، بل همچون «ورق پاره های زندان» بزرگ علوی روی کاغذ قند، کاغذ سیگار اشنو، و پاکتهای میوه و شیرینی نوشته شده است. ما را چاره ای نیست جز ابداع این تاریخ بر حسب تکه پارگی اش و بر اساس فراموشی اش. حفاریِ انتقادی عمل ناگزیرِ منتقد است در شرایطی که از زیر خاک، تنها می تواند تکه پاره هایی از یک بنای عظیم را بازیابد که با هزار و یک ترفند ایدئولوژیک به ما حقنه کرده اند که این تکه پاره های گسسته را با هم رابطه ای نیست.

این صفحات گم شده: همچون امری «ناموجود» هستند. اما به محض آنکه خوانده شوند و با لفظ «این» به آنها اشاره شود، امکان پرسشی تازه از «وجودِ امر ناموجود» را مهیا می کنند. خواندن نمی گوید این چه معنایی می دهد، توسط چه کسی نوشته شده است، خواندن می گوید «این هست». این رویکرد به جای آنکه بخواهد به امر ناموجود صورتی بیرونی ببخشد، آن را همچون ردهای یک مبارزه می خواند. تنِ کتاب با حضور آرام و خاموش خود، گویای خشونتی ست که از آن تن گذشته است و ردّی از خود بر جای گذاشته است: صفحات گم شده، نارسایی های چاپی. عمل «خواندن» سرنوشتی دیگر را برای «خواننده» رقم می زند. باید تارهای تاریخ را دوباره تنید. اینبار نه با ذهن، بل با تنِ خود. و با تنِ کتاب. کتاب تنهاست، به این معنا که تکین است. این کتابها تنها هستند، ولی تا آنجا که گواه جمعیتی مدفون در زیر صفحات خویش اند.

مبارزه ای در دل تاریخ، یعنی در دل کلکسیون دیدن ها و گفتن ها، که خواننده بدان فراخوانده می شود. عملِ نوشتن، با فرم بیان خود، خواندن را نیز به یک «کنش» تبدیل می کند. و به این معنا نوشتن و خواندن رابطه ای دیگرگونه با تاریخ برقرار می کند. تاریخی که عبارت از پیمایشِ سطوحِ کنش است نه ژرفای معنای کنش. تاریخی که از کلمات کنش می سازد و آخرین امید ماست تا بار دیگر کلمات را از بار بی خاصیت شان در جامعه ی اطلاعاتی امروز آزاد سازیم. انبوه کلمات و نامهای بزرگ در یک ستون روزنامه ی اصلاح طلب. تبادل انبوه اطلاعات، انبوه نام ها و اصطلاحات نظری ـ و حتی انقلابی ـ بر زبان جوان تازه به دوران رسیده ی خرده بورژوا.

آنچه می تواند این صفحات گم شده را بازپس گیرد توسط خود این ادبیات پیشاپیش هرز رفته است: یک قضاوت. که به سرنوشت ها سر و سامان می دهد. قضاوتی که خود وجود ندارد بل تنها پیغامبران یا نمایندگانی دارد. شیفت از فرمِ شاه به فرم وکیل و نماینده در انقلاب مشروطه تنها تغییری در سوژه ی قضاوت بود. مرجع قضاوتِ تفکر نیز نماینده و پیغامبری دارد که در نمایشنامه ای از عباس نعلبندیان در هیات فیگوری به نام «پرسنده» ظاهر می شود که اتفاقاً چیزی نمی پرسد بلکه توصیفاتی از «قاضیِ مهربان عادلِ بی خطای درست اندیشه ی ما» ارائه می دهد. و سرانجام می بینیمکه آن پیام آورِ حقیقت و قضاوت، دلقکی دیوانه از کار در می آید. اسم کامل نمایشنامه ازین قرار است: «صندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم و به شب دراز خاموش سرد بیابان نگاه کنیم.» اما پارادوکس این عنوان در این است که بدن های محکوم و بدسرنوشتِ این نمایشنامه «هرگز نمی توانند بنشینند». آنها هر کدام از جایی تبعید شده اند و هرگاه می گویند بگذار اندکی بنشینم و بیاسایم، به هذیان های خود در حالت ایستاده ادامه می دهند. آنها به ناممکنیِ قضاوت تبعید شده اند، بی آنکه با خود بگویند «کاشکی قضاوتی در کار می بود». این تبعید از جایی به جایی نیست، بل تبعید از تبعید است.

لحظه ای تصمیم ناپذیر که در داستان «آقای ص.ص.م، از هفت تا نه و نیم» هم دیده می شود. مردی که هوس قتل به سرش می زند اما در نهایت چاره ای جز کشتن خویش ندارد. آقای ص. ص. م بدون آنکه از چرایی این هوسِ تشویش آفرین و ناگزیر بپرسد، در نهایت خود را در این عمل مفعول می یابد و نه فاعل. او ناچار به اجرای منفعلانه ی آن هوس پوچ است. همچون نویسنده ای که هوس نوشتن به سرش می زند، اما در نهایت ـ و قبل از هر چیز ـ چاره ای جز مبارزه با خویشتن و سرکوب خود به عنوان نویسنده ندارد. نعلبندیان به ما می آموزد که اگر هوس قتل به سرش زده باشد و آنگاه چاره ای جز کشتن خویش نداشته باشد، تنها راه کشتن خویش «نوشتن» است. او دشمن مردم است، اما به شرط آنکه دشمن خویش باشد.

صفحات گم شده:همانطور که مبارزه مستلزم دست شستن از همه چیز است، همانطور که نویسنده به مثابه مبارز از همه چیز دست می شوید و روح خود را به وسوسه ی نوشتار می فروشد، خواندنِ یک مبارزه نیز مستلزم چنین دست شستنی، و اغواشدن توسط چنین وسوسه ای ست. خواندنِ صفحات گم شده، کسی که می خواند را به یک مبارز تبدیل می کند. چنین نویسندگانی افتخار این را داشتند که آن امر نانوشته در قالب یک فرمِ اجتماعی، شکلِ صفحات گم شده را در آثار آنها بگیرد. صفحاتی که هر خواندن را به میانجی امر خوانش ناپذیر ممکن می سازد. این نوشتار جز به میانجی یک زندگی، یک مبارزه ی فروتنانه در بطن تاریخ قابل تجربه نیست.

خواندن عبارت از خانه کردن در همین «صفحات گم شده» است. ارتباط تاریخی نسل ما چنان قطع شده است که گویی این نوشتن ها و این مبارزات هیچگاه وجود نداشته اند. صفحات گم شده را نمی توان بازیافت یا به آنها باز گشت؛ ما را چاره ای جز «ابداع» آنها نیست. حفاریِ انتقادی در پی ابداع این نوشتن هاست. خواندنِ یک مبارزه نه عبارت از بازسازی مبارزه ای در گذشته، به همان شکل، در زمان حال، بل عبارت از وادار کردنِ آن مبارزه است به اینکه «نوشته شده باشد». هر کتاب برای آنکه مبارزه ی خود را اجرا کرده باشد نیازمند خواننده ای ست که آن را وا دارد که نوشته شده باشد. فراتر از شخصی که آن را نوشته است، یا به عبارتی درست در جایی که آن شخص در فرایند نوشتن از خود فراتر رفته است. از خود و هنجارهای زمان و زبانِ از خودبیگانه ی خود دست شسته است. خواندن باید درست در اینجا بایستد. از پسِ زمانِ تاریخ، در صفحات گمشده فضای تاریخ را بسازد. فضایی که اجازه می دهد کتاب مبارزه ی فروتنانه و آشتی ناپذیرِ خود را در بطن تاریخ اجرا کرده باشد. ما قبل از آنکه مبارزه کنیم، پیش از هر چیز نیازمند این هستیم که مبارزه مان تاریخ داشته باشد. چنان مبارزه کنیم که گویی این مبارزه ای در تاریخ است و نه مبارزه ای در تقویم. حفاری انتقادی یک مبارزه ی مسلّحانه در دل کلمات است. مبارزه بر سر اینکه چه چیز گفته شده است.