مایندموتورمصاحبه با ژرژ باتای درباره ی ادبیات و شر - مایندموتور
تماسآرشیوخانهجستجو
مصاحبه با ژرژ باتای درباره ی ادبیات و شر

در تاریخ September 09, 2010

ترجمه: سمانه مرادیانی

باتای در پیش گفتار ادبیات و شر (La Littérature et le Mal, 1957) می گوید « ادبیات بی گناه نیست، او گناه کار است و باید بر این خصلت خود صحه گذارد.» در این اثر کلمه، گوشت، و شیطان با تیزنگری ژرفی در آثار چند نویسنده ی بزرگ بررسی و وانموده شده اند: بودلر، بلیک، کافکا، پروست، ژنه، دوساد و … .

ژرژ باتای، مقاله نویس، نظریه پرداز فلسفه و رمان نویس فرانسوی را گاه «متافیزیسین شر» می نامند. او در موضوعاتی نظیر اروتـیـسـیسم، مرگ، زوال، و قدرت و ظرفیتِ ابتذال تأمل می کرد. او ادبیات سنّتی را برنمی تافت و بر این نکته پای می فشرد که هدف نهایی فعالیت روشنفکرانه، هنری، یا مذهبی باید به نیستی کشاندن فرد عقل مدار در عملِ تخطی گر و استعلایی یک جماعت باشد. رولان بارت، ژولیا کریستوا، و فیلیپ سولرز شورمندانه درباره ی این اثر باتای نوشته اند. رولان بارت داستان چشم باتای را نیز به خاطر درآمیختن انحرافات جسمانی (سوماتیک) و متنی بسیار می ستود.

« تنها ادبیات می تواند فرایند شکستن قانون را، بی توجه به ضرورت ایجاد نظم، آشکار کند – فرایندی که بدون آن برای قانون پایانی متصور نیست.» (ادبیات و شر)

* * *

 

سنخست می خواهم درباره ی عنوان کتاب از شما بپرسم. از کدام شر حرف می زنید؟

ب: به باور من دو گونه ی متضاد از شر وجود دارد. اولی به ضرورت درست انجام شدن فعالیت انسان و به بارآوردنِ نتایجِ مطلوب مربوط است و دیگری عبارت است از تخطی کردنِ عامدانه از برخی تابوهای بنیادی. مثلِ تابوی قتل یا تابوهای علیه بعضی امکان های جنسی.

سیعنی در انجام دادن و عمل کردن به شر؟

ب: بله.

سآیا عنوان کتاب گویای آن است که ادبیات و شر جدایی ناپذیر اند؟

ب: بله، من بر این باور ام. ممکن است این امر در نگاه اول چندان آشکار نباشد، اما به نظر من اگر ادبیات از شر دوری و کناره جویی کند، بی درنگ ملال آور می شود. ممکن است این باور عجیب به نظر برسد. با این وجود، معتقد ام خیلی زود آشکار می شود که ادبیات مجبور است به تشویش بپردازد. و این که تشویش به خاطرِ چیزی ایجاد می شود که به راه خطا می رود، چیزی که بی شک به چیزی بسیار شرارت بار تبدیل خواهد شد و وقتی خواننده را بر آن می دارید که آن را ببیند یا دستِ کم او را با امکان داستانی با پایانی شرارت بار، به لحاظ کاراکترهایی که او را دل مشغول خود می کنند، مواجه می کنید، (در اینجا منظورم آن چیزی است که رمان ها به آن می پردازند)، وقتی خواننده در چنین موقعیت ناخوشایندی قرار می گیرد نتیجه ای که حاصل می شود ایجاد تنشی است که ادبیات را از حالت ملالت بار آن درمی آورد.

سپس نویسندهها، یعنی هر نویسندهی خوبی، با نوشتن در حال ارتکاب گناه است؟

ب: بیشتر نویسنده ها از این امر آگاه نیستند. اما من فکر می کنم امکان مجرمیتِ ژرفی در ادبیات وجود دارد. نوشتن نقطه­ مقابل کار کردن است. این سخن ممکن است منطقی به نظر نرسد. با این حال، همه ی کتاب های مطرح، تلاش هایی هستند که در مسیری خلافِ کار واقعی انجام شده اند.

سمیتوانید یک یا دو نویسنده را نام ببرید که گناهِ نوشتن را احساس کرده اند، کسانی که فکر کرده اند چون نویسنده هستند مجرماند؟

ب: دو نویسنده از این نظر نمونه هستند که درباره ی آنها در کتاب ام نوشته ام: بودلر و کافکا. هر دوی آنها می دانستند که جانب شر را گرفته اند و در نتیجه گناهکار اند. در مورد بودلر این امر از عنوانی که برای اصلی ترین نوشته هایش انتخاب می­کند آشکار است، یعنی «گل­های شر». در مورد کافکا این امر آشکارتر هم هست. او فکر می کرد هنگامی که می نویسد دارد خلاف آمال خانواده اش عمل می کند و از این رو خود را در موقعیتی گناه کارانه قرار می دهد. در حقیقت خانواده ی او به او فهمانده بودند که گذراندنِ عمر به نوشتن عملی شرارت بار است، که عمل درست در زندگی اختصاص دادن خود به فعالیت های اقتصادی است، و اگر کار دیگری انجام دهی، داری کاری شر می کنی.

ساما اگر نویسنده بودن گناه کار بودن به خاطر عملی باشد، پس برای کافکا و بودلر نویسنده­ بودن همچنین مستلزم این است که فرد خیلی مسئولیت پذیر نباشد. [باتای سخن او را قطع میکند: این عقیده ی خانواده های آنها بود.] این احساس گناه برای آنها چیزی کودکانه است. و شما فکر میکنید بودلر و کافکا هنگام نوشتن به خاطر کودکانگی شان احساس گناه میکردند؟

ب: فکر می کنم این مسئله خیلی روشن است، به این ترتیب، آنها احساس می کردند در موقعیتی مشابه موقعیت یک کودک در برابر والدین اش قرار دارند. کودکی که شیطان و بازیگوش بوده و همواره احساس گناه می کند، چراکه گاه به پدر و مادر عزیزش هم فکر می کند که همیشه به او می گویند چه کاری نباید بکند، یا این که می گویند که انجام کاری، به قدرتمندترین معنای کلمه، شریرانه بوده است.

ساما اگر ادبیات کودکانه باشد، اگر نویسنده ها به خاطر کودکانگی شان احساس گناه می کنند، این به این معنا نیز تواند بود که ادبیات کودکانه است؟

ب: من فکر می­کنم چیزی ذاتاً بچگانه در ادبیات وجود دارد. این امر ممکن است با ستایشی که از ادبیات می­شود و من نیز در آن سهیم هستم ناسازگار به نظر برسد. اما من باور دارم این حقیقتی ژرف و بنیادین است که اگر به ادبیات از نقطه نگاه یک کودک نزدیک نشوید، هیچ­گاه نخواهید فهمید که معنای حقیقیِ آن چیست. این به این معنا نیست که به ادبیات از منظری پست تر نگاه شود.

سشما کتابی دربارهی اروتـیـسیسم نوشتهاید. آیا فکر می­کنید اروتـیـسیسم نیز در ادبیات بچگانه است؟

ب: مطمئن نیستم که از این لحاظ ادبیات چیزی متفاوت و جدای از اروتـیـسیسم باشد، اما فکر می کنم باید خصلت بچگانه ی اروتـیـسیسم را در کل مورد توجه قرار دهیم. احساس کردنِ اروتـیـسیسم، افسون شدن همچون کودکی است که می خواهد در یک بازیِ ممنوعه شرکت کند. و یک انسانِ افسون شده با اروتـیـسیسم، شبیهِ کودکی است در مقابلِ پدر و مادرِ خویش. او از آنچه ممکن است برایش اتفاق بیافتد می ترسد، اما هیچ­گاه از انجام آن کار باز نمی ایستد مگر آنکه دلیلی برای ترسیدنِ خود پیدا کند. برای او کافی نیست تنها کاری را انجام دهد که بزرگسالان نرمال خود را دلمشغول آن کرده و به آن رضا داده اند. او باید مرعوب شود. باید خود را در همان موقعیتی ببیند که وقتی کودک بود می دید، و دائماً در معرض ترس از سرزنش شدن و حتی تنبیه شدن به شکلی غیر قابل تحمل باشد.

سممکن است این سؤال به ذهن خطور کند که آیا شما این کودکانگی را تخطئه می کنید یا نه، اما من می­خواهم به عنوان کتاب شما بازگردم؛ یعنی ادبیات و شر. به نظر من شما نه ادبیات را تخطئه می کنید و نه شر را. ممکن است درباره ی ایده های این کتاب بیشتر برایمان بگویید؟

ب: این کتاب بی شک یک اعلام خطر است. می گوید خطری در میان است، اما ممکن است زمانی که خطر را بفهمید دلایل خوبی برای محکوم کردن آن داشته باشید. و من فکر می کنم این برای ما بسیار مهم است که با خطری مواجه شویم که خود ادبیات است. من فکر می کنم این یک خطر خیلی بزرگ و واقعی است، اما اگر با این خطر مواجه نشوید انسان نخواهید بود. و نیز فکر می کنم در ادبیات است که می­توانیم چشم­انداز انسانی را در کلیت آن ببینیم. چرا که ادبیات نمی­گذارد… به ما اجازه نمی دهد بدون دیدن طبیعت بشری در تخطی گرانه ترین جنبه ی آن زندگی کنیم. کافی است به تراژدی ها توجه کنید، مثلاً به شکسپیر. در همین ژانر مثال های بسیار دیگری هم وجود دارد. و در نهایت، این ادبیات است که برای ما امکان آن را فراهم می کند که بدترین ها را بشناسیم و نیز به ما می آموزد چطور با آنها مواجه شویم، چطور بر آنها غلبه کنیم. خلاصه آنکه، انسانی که در بازی شرکت می کند در همان بازی است که نیروی غلبه بر آن چیزی را پیدا می­کند که بازی را از وحشت می آکند.