شب شکمِ گندهاش را روی پیشخوانِ پنجرهام میاندازد تالاپ چشمهای پارانوئیدم را انگار مردمی نیست . از دیو سفید پای در بند تا کارگاه نساجی منتهی الیه سمت راست کوچه مان یک ناجی با اسب سفید زآهن به میان یکی کمربند دارد می تازد لیکن به گزارش شاهدان عینی وقتی به ما میرسد تنها […]
ترجمه: وحید ولی زاده
ترجمه: بهنام صدر