ترجمه ی پیمان چهرازی نمی دانم کِی مُردم. همیشه به نظرم رسیده در پیری مُردم، حدود نودسالگی، و چه عمری، بدن من هم همراهیاش کرد، سراپا. ولی امشب، تنها در جای خواب سردم، حس می کنم از روز پیرترم، شب، وقتی آسمان با تمام روشنیهایش بر سرم ریخت، همانی بود که غالباً از زمان اولین برخوردهایم با زمین سرد به آن خیره شده بودم. از آنجا که امشب […]