دسته بندی
زمینپارهها / سنوور باپوری
یا (برای تمامی مرزهایی که از باد پیاده میشوند و به هیچ رودخانهی دم روستایی به اشتباه نمیپیچند) دلتنگی خاطره ای است که مرور سیرش نمیکند. از دلتنگی نیست که زبانت بند آمده. فاصله در “از کی و از چی؟” معنا میگیرد. وقتی طوری بیتعلقی که تصوری از جایی و کسی برای نزدیکشدن […]
ک کلاهیِ کاغذ زیاد مصرفکن / سحر حاجیلویی
این داستان تقدیم است به سین و آی با کلاه در شهر متمدن «ناراحت»[1] کاغذ از پرمصرفترین اقلام مصرفیست. چند هزار سال و چندی پیش، آخرین کاغذها هم از آخرین درختهای شهر ساخته شدند. و صنعت کاغذ و چوب و چاپ و چاپگر و چوببُر و چوببَر و بارِ چوب و چه و […]
بخشهایی از «آگوا ویوا» / کلریس لیسپکتر
ترجمه: اشلینگ لیلاییون با چنان شادیِ عمیقی همراه است. سبحانالله. فریاد میزنم: سبحانالله. تسبیحی آمیخته با حزینترین ضجّهی آدمی از دردِ جدایی اما غَریوی با لذّتی اهریمنی، چون اینک دیگر کسی جلودارم نیست. هنوز میتوانم از منطق بهره گیرم – من ریاضی خواندهام، که جنونِ منطق است – اما اکنون خونآبه میخواهم – […]
کابینِ ابدی / پروا آتی
همین الآن درحالیکه با دست راست کولهام را گرفتهام و با دست چپ برگهی مجوز ترددم را، از حیاط بازداشتگاه زدم بیرون. همانطور که خنده و ذوق با هم توی گلوم گیر کردهاند و دعوا دارند کدام اول بزنند بیرون، کوله را زمین میگذارم و برگه را با دقتِ یک حبسکشیدهی وسواسی و دقیق تا […]
خیابان شماره ٢٣ / بختیار حمهسور
ترجمه: ژیار هومر جلوی دکهی روزنامهفروشی میایستی. در روزنامهای، زن و مردی اینور و آنور تختخوابی نشستهاند، زن رویش را به پنجره کرده و مرد به سقف. روزنامه را تا میکنی و زیر بغلت میگذاری. صندلیای خالی میبینی. روبهروی صندلی فروشگاهی است. ماشینی جلوی فروشگاه پارک شده؛ بیامو است. روی سردرِ فروشگاه نوشتهای است، به ورود […]
پاتوق / آوات پوری
چایخانهها هر کدام عرف و هنجار خاص خودشان را دارند. اگرچه همهشان برای نمردن از گرسنگی و محتاج دستِ این و آن نشدن ساخته شدهاند، اما خوب هر کدامشان به ضرورت مساحت خُردی از شهر را اشغال میکنند، یعنی که بخاهند یا نه مجبورند عرفها و هنجارهای محلهای که درش هستند را رعایت کنند. اگر […]
چالههای تودرتو / آوات پوری
(این داستان تقدیم است به سونی که میلادش پژواکِ جیغترینِ رنگهاست از توی کمسوترینِ پرتوها) رنگها را تنها توی تاریکی میتوان دید، چپیدن توی اعماق شب و زل زدن به نقطهای که تاریکیاش متمایزترست از تاریکیهای دور و اطرافش. بعد از توی آن حفرکردنِ چاهی که بشود از تهش به خودت زل بزنی، اوه! […]
جنگجوی فناناپذیر / محمد مهدی نجفی
نه رفتن از این در مقدّر است، نه ماندن و پا پس کشیدن از آنچه چشم بهراهم دارد. ماندهام، نه! درماندهام. ناگزیرم به رفتن. اما چه رفتنی؟ مگر نه اینکه رفتن از اینجا برگشتنی است دلهرهآور بهدرون آنچه دیرزمانی است بیهیچ چشمداشتی پشت این در گذاشتهام. رفتن از اینجا بهعقب چرخاندن کله است. چشمدوختن […]