ترجمه : بابک سلیمی زاده
تفاوت ها میان امر فردی و امر اجتماعی رخ نمی دهند، چراکه نزد ما میان این دو تفاوتی وجود ندارد. هیچ سوژه ی گفتن(enunciation) ای در کار نیست، بل هر نام خاص امری جمعی ست، هر سرهم بندی، پیشاپیش امری جمعی ست. تفاوتها به هیچ وجه میان امر طبیعی و امر مصنوع هم رخ نمی دهند چراکه این هر دو به ماشین و مبادلات آن وابسته اند. و نیز میان امر خودبخودی و امر سازمان یافته، از آنجا که مسئله تنها بر سر یکی از شیوه های سازمان یابی است. و نیز میان امر چندپاره و امر متمرکز، از آنجا که متمرکز شدن خودش یک سازمان یابی است که بر یک چندپارگی سخت تکیه می کند. تفاوتهای موثر از میان خطوط می گذرد، حتی اگر هر کدام درون ماندگارِ دیگری باشند. به همین دلیل است که مسئله ی شیزوکاوی و مطالعات عملی (pragmatics)، و خرده سیاست، هیچگاه بر سر تفسیر کردن نیست. بل دقیقا متضمن پرسش است که خطوط شما چیست، فردی یا گروهی، و چه خطراتی در هر کدام موجود است؟
قطعات صلب شما چیست، ماشینهای دودوئی و ورارمزگذاری شما چیستند؟ چراکه حتی اینها نیز بطور حاضر-آماده به شما داده نشده اند؛ ما صرفا بوسیله ی ماشینهای دودوئیِ طبقه، جنس، یا سن تقسیم بندی نشده ایم : ماشینهای دیگری هستند که ما دائما تعبیه می کنیم، می سازیم بدون اینکه بدانیم. و چه خطراتی وجود دارد اگر بخواهیم این قطعات را بسرعت و عجولانه منفجر کنیم؟ آیا این خودِ ارگانیسم را نمی کُشد، ارگانیسمی که خودش ماشینهای دودوئی را دربر دارد، حتی در اعصاب و در مغزش؟
خطوط ارتجاعی شما چیست، جریان ها و آستانه های شما چیست؟ مجموعه ی قلمروزدایی های نسبی و بازقلمرودهی های متناظر شما چیستند؟ و توزیع سوراخهای سیاه : سوراخهای سیاهِ هر یک از ما کدامند، سوراخ هایی که یک حیوان در آن کمین کرده یا یک خرده فاشیسم در آن رشد می یابد.
خطوط پرواز شما چیستند، آنجا که جریانها با هم در آمیخته اند، آنجا که آستانه ها یک نقطه ی مجاورت یا گسست بدست می آورند؟ آیا آنها هنوز قابل قبول و مناسب اند، یا اینکه پیش تر در یک ماشین ویرانگری و خود-ویرانگری که یک فاشیسمِ مولار را بازسازی می کند به هم رسیده اند؟ ممکن است این اتفاق بیافتد که سرهم بندیِ میل یا سرهم بندیِ گفتن به انعطاف ناپذیرترین خطوطش، و ابزارهای قدرتش تقلیل یافته باشد. سرهمبندی هایی هستند که صرفا دارای این گونه خطوط اند. اما خطرات دیگری در پس هر کدام از آنها کمین کرده است، خطراتی بس ارتجاعی تر و لزج تر، که در آنها هر کدام از ما یک قاضی هستیم، تا وقتی که زمان و زمانه جاری ست. این پرسش که «چگونه است که میل می تواند به سرکوب خودش میل بورزد؟» به یک دشواری نظری واقعی منجر نمی شود، بلکه هر زمان موجب بسیاری از پیچیدگی های عملی است. همینکه ماشین یا «بدن بدون اندام» باشد، میل هم هست. اما بدن های بدون اندامی هستند که حالتِ محفظه های خالیِ برآماسیده را دارند، به این خاطر که اجزاء ارگانیکِ آنها با سرعت و شدتِ زیاد از حدی منفجر شده اند، یک «اُوِر دوز». بدن های بدون اندامی هم هستند که سرطانی و فاشیستی اند، در سوراخ های سیاه یا ماشین های فسخ. میل چگونه می تواند با از پیش بردنِ سطحِ درون ماندگاری اش و همنواختی اش که هر زمان علیه این خطرات قد علم می کند، از تمام این موارد سبقت گیرد؟
هیچ دستورالعمل کلی ای وجود ندارد. ما به تمام مفاهیم سرتاسری و یکپارچه ساز پایان داده ایم. مفاهیم هم حتی رویداد هستند. آنچه در مورد مفاهیمی نظیر میل، ماشین، یا سرهم بندی جالب توجه است، این است که آنها تنها به میانجیِ تغییرپذیری هاشان واجد ارزش اند، در بالاترین تغییراتی که به بار می آورند. ما در پی مفاهیم بزرگ و دندان های پوکی مانند قانون (THE law)، ارباب (THE master)، و شورش های «بزرگ» (THE rebel) نیستیم. ولی این بدین معنا نیست که بخواهیم در کـوسِ کشته ها و قربانیان تاریخ، و شهادت های رخ داده در گولاگ ها بدمیم و نتیجه بگیریم که «انقلاب ناممکن است، اما ما متفکران باید به ناممکن بیاندیشیم چراکه ناممکن تنها به میانجیِ اندیشه ی ما وجود دارد!» به نظر ما هیچگاه کوچکترین گولاگی وجود نمیداشت اگر قربانیان آن از گفتمانی که امروز کسانی که بر مزار ایشان می گریند برگزیده اند، خودداری می کردند. قربانیان می توانستند به شیوه ای دیگر زندگی کنند تا جوهری ببخشند به کسانی که امروزه به نام آنها مرثیه سر می دهند، به نام آنها فکر می کنند، و سعی می کنند به نام آنها به دیگران درس بدهند. این نیروی زندگی بود که می توانست آنها را برانگیزد، نه تلخیِ آنها؛ اعتدالِ آنها، نه جاه طلبی شان؛ کم اشتهایی شان، نه پر اشتهایی، همانطور که زولا گفته است.
ما سعی کردیم کتابی برای زندگی بنویسیم، نه کتابی محتویِ گزارشات، یا محکمه هایی برای مردم یا اندیشه ی ناب. مسئله ی انقلاب هرگز بر سر خودبخودیِ اتوپیایی در مقابلِ سازمان یابیِ دولتی نبوده است. ما وقتی الگوی ساز و برگ دولتی یا سازمان یابیِ حزبی که تحت سلطه ی آن ساز و برگ شکل گرفته است را به چالش کشیدیم، با اینحال به ورطه ی طرحِ بدیل های عجیب و غریب نیز نیافتادیم: نه به یک دولت/وضعیتِ طبیعی و یک خودانگیختگیِ دینامیک توسّل جستیم، و نه سعی کردیم به متفکر خودخوانده ی یک انقلاب ناممکن تبدیل شویم که همین ناممکن بودن برایش منبعی از لذت است. مسئله همواره سازمانی بوده است، و نه ایدئولوژیکی: آیا سازمانی ممکن است که بر پایه ی ساز و برگ دولتی شکل نگیرد و حتی پیشاپیش از دولتی در حال پیدایش خبر ندهد؟ شاید یک ماشینِ جنگی با خطوط پروازش اینگونه باشد. برای قرار دادن «ماشین جنگی» در تقابل با ساز و برگ دولتی در هر سر هم بندی ـ حتی یک سرهم بندی موسیقایی یا ادبی ـ لازم است که درجه ی مجاورت به این یا آن قطب را ارزیابی کنیم. اما چگونه یک ماشین جنگی، در هر حوزه ای که باشد، می تواند مدرن گردد، و چطور می تواند خطرات فاشیستی اش را دفع کند، وقتی که توسط خطرات تمامیت خواهانه ی دولت احاطه شده است، خطرات ویرانی اش در مقایسه با پیامدهای بقای دولت. به شیوه ای مشخص، این امر بسیار ساده است، این امر هر روزه برای خود اتفاق می افتد. اشتباه است که بگوئیم: یک دولت کلیت ساز در کار است، ارباب و صاحبِ نقشه های خودش است و محوطه هایش را توسعه می دهد؛ و در مقابلش یک نیروی مقاومت هست که شکلِ دولت را می پذیرد حتی اگر این به معنای تسلیم شدن ما باشد، و یا به ورطه ی مبارزات خودبخودی یا جزئی درافتد، حتی اگر موجب خاموش شدن و مغلوب شدنِ همیشگی گردد. مرکزیت یافته ترینِ دولت ها به هیچ وجه ارباب و صاحبِ نقشه های خود نیست، بل یک آزمایش گر نیز هست، و تزریق ها را به اجرا می گذارد. قادر نیست به درونِ آینده نگاه کند: اقتصاددانانِ دولتی خود را عاجز از پیشبینیِ حجم پولی اعلام می کنند. سیاستِ آمریکایی مجبور است خود را با تزریق های تجربی پیش ببرد، نه با برنامه هایی مبتنی بر حقیقت و طرح هایی قابل توضیح. چه بازیِ طاقت فرسا و دروغینی در پیش گرفته اند آنها که از اربابی زیرک و عالی رتبه سخن به میان می آورند، تا از خود تصوّری همچون یک متفکر مذهبی، زوال ناپذیر، و «بدبین» عرضه کنند. قدرت ها در امتداد خطوط متعدد و پیچیده ای تجربه های خود را به اجرا می گذارند، ولی از میان اینها، تجربه هایی از نوع متفاوت نیز سر بر می آورد، محاسبات بی نتیجه، ترسیم خطوط فعالِ پرواز، جستجو برای ترکیبِ این خطوط، افزودن سرعتشان یا کاستن از سرعتشان، ابداع سطح همنواختی، قطعه به قطعه، همراه با ماشین جنگی ای که خطراتی که در هر مرحله ممکن است با آنها مواجه شود را می سنجد.
آنچه موقعیت ما را مشخص می کند ورای و در عین حال در همین جنبه ی دولت است. ورای دولت های ملی، پیشرفت بازار جهانی، قدرت کمپانی های چند ملیتی، و طرح ریزی یک تشکیلات «نجومی»، گسترش سرمایه داری به تمام پیکر اجتماع، و به وضوح شکل دادن به یک ماشین انتزاعیِ عظیم که جریان های پولی، صنعتی، و تکنولوژیکی را فرارمزگذاری می کند. در عین حال وسائل استثمار، کنترل، و مراقبتی که هر آن ماهرانه تر و پراکنده تر، و به معنایی مولکولی می شوند (کارگران کشورهای ثروتمند ضرورتاً در چپاول کشورهای جهان سوم نقش ایفا می کنند، مردان در فرااستثمارِ زنان نقش ایفا می کنند، و الخ). اما ماشین انتزاعی با کارکرد بدش، کمتر از دولت های ملی مستعد لغزش نیست، دولت هایی که قادر نیستند این کارکردها را در قلمرو خودشان یا از قلمرویی به قلمرو دیگر تنظیم و تعدیل کنند. دولت دیگر در حیطه ی اختیار خود وسائل سیاسی، نهادی، یا حتی مالی ای را ندارد که او را قادر سازند تا از پس زنی های این ماشین جلوگیری کند؛ تردید داریم که بتواند استناد کند به اشکال قدیمی ای نظیر پلیس، ارتش ها، بروکراسی ها، حتی بروکراسی های اتحادیه تجاری، موسسات جمعی، مدارس، خانواده ها. لغزش های بزرگی که در این جنبه از دولت اتفاق می افتند، خطوط شیب دار یا خطوط پرواز را دنبال می کنند و اساساً تمایل دارند به : ۱) محدود کردن قلمروها، ۲) مکانیسم های مطیع سازیِ اقتصادی (مشخصه های تازه ی بیکاری، و تورم. ۳) چارچوبهای تنظیمیِ پایه ای (بحران مدرسه، اتحادیه های تجاری، ارتش، زنان، . . . )؛ ۴) ماهیت مطالبات که کیفی می شوند به همان اندازه که کمی بودند («کیفیت زندگی» به جای «سطح زندگی»).
تمام اینها برسازنده ی آن چیزی هستند که می توان حقِ میل ورزیدن اش نامید. شگفت انگیز نیست که انواع مسائل اقلیتی (مسائل زبانی، قومی، ناحیه ای، جنسی، یا مربوط به جوانی) نه تنها در قالب صورتهایی از آنارشیسم، بل در قالب اشکال انقلابی و امروزینی سر برآورده اند که بار دیگر به شیوه ای کاملاً درون ماندگار هم اقتصادِ جهانیِ ماشین را و هم سرهم بندی های دولت های ملی را به چالش می کشند. به جای قمار کردن بر سر ناممکن بودنِ همیشگیِ انقلاب و بازگشت فاشیستیِ یک ماشین جنگی به طور کل، چرا اینطور نیاندیشیم که گونه ای تازه از انقلاب در شرف ممکن شدن است، و اینکه تمامی انواع دگرگون کردن، دگرگون کردن ماشین های زنده ای که جنگها را هدایت می کنند، ترکیب می شوند و یک سطح همنواختی را ترسیم می کنند که در سطح سازمان دهی جهان و دولت ها نقب می زند و آنها را تحلیل می برد؟ چراکه باید گفت جهان و دولت هایش ارباب و صاحب نقشه های خود نیستند، همچنانکه انقلابیونی که محکوم به تغییر این دولت هایند نیز اینگونه اند. همه چیز در قالب بازی هایی متغیّر رخ می دهد، «پیشاپیش، پساپس، و پساپیش . . . » پرسش در مورد آینده ی انقلاب پرسش مناسبی نیست، چون تاجائیکه به این پرسش مربوط می شود، بسیاری از مردم هستند که انقلابی نمی شوند، و درست به همین دلیل هم هست که این انقلاب انجام می شود، و این پرسش هست تا از مسئله ای اساسی تر ممانعت کند: پرسش از شدنِ انقلابیِ مردم، در هر سطح و در هر جایگاهی.