ورژن اجرا شده این شعر در “اسپری ۸۷” را از اینجا دانلود نمایید.
اشعهی کانال را
ماه بازتاب میکند
اشعهی کانال
بستنیام را آب میکند
دستکش ِ مارک دارم
و آدامسی که دهانم را میجود
کفشِ آدیداس دارم
با داستانی که رودخانه اش
ترجیح میدهد خانه را از استکان بخورد.
آب از آب تکان نمیخورد
نمیخواهد این آب تکان بخورد.
دو بال دارم به این شکل :
که یکیاش مصدوم است
وقتی که از هم باز میکنم
با فرشتهی خصوصیام پرواز میکنم
دو بال دارم که یکی را بال ندارم
میخواهم پر باز کنم
به جایی آن سوی بالُنها
به آن سوی گالنها
ولی حال ندارم.
دیگر مجال ندارم
آیندهی روشنام
توی شلوار آیندهی تاریکم ریده است
و آنقدر جویده است
که به جای ای کاش میگوید ای کاه !
ای کلاه !
آرزویی ندارم به جز عارضه
با سری که میخواست به آسمان بخورد.
آب از آب تکان نمیخورد
نمیخواهد این آب تکان بخورد.
حالا که در قفسم
همچنان دارم مینَفَسم،
وقتی که بمیرم
آنگاه دوباره زاده میشوم
و باز گاده میشوم .
وقتی که بمیرم
هنوز جنگ خواهد بود
کـون دنیا هنوز تنگ خواهد بود
و من بر روی صلیب خصوصیام
فریاد برخواهم آورد :
-
- “الا یا ایها الچوپان
-
- الا ای خسرو خوکان !
-
- الا ای خودروی ملّی
-
- الا یا ایها الپیکان !
-
- ادِر کاساً و ناولها
-
- و ما وِلها در این صحرا
-
- و ما غرقاً در این دریا
-
- و ما از گردن آویزان
-
- و ما از ابرها ریزان
کاری نمی توان کرد
جز کار کردنی را
راهی نمی شود رفت
جز راه رفتنی را
چیزی نمی توان گفت
جز چیز گفتنی را
باید قیام کرد
باید کلام ِ ختم را
ختم ِ کلام کرد.
از نو باید ترانه شد
در کوچه ها روانه شد
مُشتی نثار ماه کرد
از نو باید گناه کرد”
آنگاه دوباره زاده میشوی
و باز گاده میشوی
وقتی بمیری.
دیروز خداوند خصوصیِ متعالام به من تلفن زد
و گفت که در مسابقه اس ام اس برنده شدم
من درآوردم از چه خوب
و بالهای یک پرنده شدم.
خدا به من زمین خصوصی داد و من چرنده شدم
خدا به من پول خصوصی داد و من درنده شدم
دریدم و دریدم
تا به درّه رسیدم.
دیدم دوباره در پیشگاه نکیرم !
آنگاه دوباره زاده میشوم
و باز گاده میشوم
وقتی بمیرم.
خدا ادارهی اماکن
و الکتریسیتهی ساکن است
خدا سازمان محترم صدا و سیمان و
امضای روی دسته چک است
خدا آخرین ضربهی ایستگاهیست
او پنج بعلاوهی یک است
در دل من چیزیست
مثل یک کینهی تلخ
مثل فــاکِ دم صبح
دورها آقایی است
که مرا میپاید . . .
من فردا خواهم مُرد
و نزد خدا باز خواهم گشت
و از آنجا
بوسیلهی تلویزیون
با شما ارتباط مستقیم برقرار خواهم کرد.
اینجا، استودیو صدا و سیمان مرکز بهشت
و من غرق در امید و آزادی
غرق در لیبرال دموکراسی
و غرق در گه.
* * *
به من نگو که وجود داشتم
میان یک مشت دندان
من فقط یک مشت بودم.