ورژن اجرا شده این شعر در “اسپری ۸۷” را از اینجا دانلود نمایید
عشقال
سوگند به هر چه گند و گه
که گاهی گُندهتر میشوم از نیمکت ذخیرهها
سایز شلوارم از پایم میرود تا خرما
تا شیرهها
به کرمان میرود
ازکرمها
تا زیرهها .
آن زیر میرها چیزی به جز جِر اگر یافتی
جار مزن
چون من دیدم که شلوارم را
پشت کوه انداختی
پشت کوه افتادهام
شلوارم را به کوهپایه دادهام
و پایم شد شایعهای
که شهر را از این رو
به آن روی سگش میکند انشاالله
ماه
چون سگک
بر کمربند سیاه میدرخشد
چون تو
که میدرخشی
مثل شلواری
که از رانم رانده نشد
راننده شد
راننده نیستم
دست به فرمان نبوده ام
گوش به فرمانم
قد و بالای تو رعنا رو برانم !
. . .
من یک تاجرِ جِر خوردهام
که به جز حاج
هیچ زنبور عسلی نمیباشم
قبل از اینکه حاجِ آقا باشم
کاج ِ خانومام
تو عاجِ فیلی
من عاجِ خیلی.
با این همه «ع» شدهای عین عزرائیل
ببخشید ! رژیم عشقالگرِ من
رژیم نگرفتهام که گرفتار شوم
ای مراجع غذایی ! منِ لاغر چرا باید لولهی خودکار شوم ؟
تولهی کفتار شوم
ابروی دلدار شوم
بیمهی بیمار شوم
مردهی سیّار شوم
زندهی بر دار شوم
مخلصِ سرکار شوم ؟
با این همه «ع» شدهام عینِ عینکم
( البته یه کم !)
من یک تاجرِ فر خوردهام
که به جز شال
هیچ گردنی نمانده برام
اگر این گردن را به گردن نگیرم
پس چه را بگیرم به کجام ؟
به جز بچههام
که دیگر بچهای نمانده بِزام
به جز تو که کجایی؟
به جز دستهات که اتوبانِ تهران- قم است
به جز پاهات
که غدیر خم است.
تو غدیرِ کجایی
که درصدی از برودتِ هوایی ؟
من غدیرِ همین مرغداریام
و هیچ جوجهای نمانده برام
به جز تو
و آخرین گلهای علی دایی.
پدرم پایش را معامله کرد با یک استکان چای
من در خانه یک حبّه قند بودم
خوابیده بودم کنار نعلبکی
بوی گند نمیدادم
سوگند میخورم !
شما چه میخورید ؟
چای بیاورم یا ترکمنچای ؟!
شما پدرِ مرطوبی برای من بودید
از خوبیِ شما هر چه بگویم دستکم گفتهام
از پای شما هر چه بگویم از شکم گفتهام
پدرِ من شکمِ من است
پدرِ شما شکل چیست؟
شکلِ چی نباشد بهتری ؟
شکل چیتوز باشد تازهتری
یا شکل ترمز نباشد بیحد و اندازهتری ؟
شکل تربت پاک آن حضرت باشد سرکهنمکیتری
یا شکل تربت پاک این حضرت باشد پیاز جعفریتری ؟
با جام باده راحتتری
یا با بادِ پیژامه ناراحتتری ؟
تو من را اذیت نمیکنی
آزار میدهی.
تو پلید نیستی
کلیدی.
زیر حسینیهام زار میزنی !
تو با دلار من را دار میزنی.
من تو را دوست دارم
چون دوستی ندارم
و به جز پیژامه
هیچ بادی نمیپیچد
در کچلی
که موهای خودم است .
من تو را دوست دارم
چکار کنم
دستِ خودم نیست
پای خودم است !
آه عشق من آیا
ازدواجِ ما انفجارِ تنور بود؟
اگر نبود پس من چرا اینقدر گرمم است؟
به خاطر جهندم است
یا صادراتمان کم است؟
چرا مریضم میکنی؟
مگر مرض داری؟
چرا ترکم میکنی؟
تَرَک مگر ندارم؟
مرض مگر نداری؟
تو خیلی سرکارِ علّیهای !
چه بسا کمکهای اولیهای !
تو کمکهای انساندوشانهای !
تو دوش دیدم که ملائکی !
تو همان ضربهی ایستگاهیِ جانانهای !
ولی ای جان من ! جانان من !
ای هوای پاک !
تو باز هم خیلی پلیدی
و خیلی هوادارانِ تیم رئالِ مادریدی .
و من به همراه تمام هواداران رئال مادرید بود
که از خانه زدم به چاک !
* * *
بازین چه شورش است که درآوردهای؟
آشپز که چند تا بشود خانه آشپزخانه میشود؟
این همه قابلمه
این همه کفگیر
این همه منکر
این همه نکیر
چرا گیر دادهای به منِ حصیر؟
دست بردار از دستهام
به خدا از دست و پای تو خستهام
ولی ای همای رحمت
تو پس از رفع زحمت
دیگر همای رحمت نیستی
بلکه همای تمام مستضعفان جهانی !
ولی ای پهنا !
ای پهناور
ای بادی بیلدینگ !
کدام یک برای تو قابل باور بود ؟
اگزوز خاور
یا شیر سماور؟
من شیرِ همین سراسرم
منتها بادی
و اگزوزِ همین مادرم
منتها بیلدینگ !
خیاطی که شلوارم را دوخت
در آتش جهندم سوخت
اگر بخواهم همه را منجمد کنم
باید آنقدر سرد بشوم
که سردُمدار شوم
سرِ هر چیز دُمِ همان چیز است
بستگی دارد که از کدام سمت سرِ کار باشید !
من نه از سمتِ قبله
که از سمتِ قبیلهام کارم
و از هر سری که بگیرید مخلصِ سرکارم !
من تو را دوست دارم
ولی داس ندارم
پس چگونه چمن بزنم
وقتی که چمن
اینهمه پُر شباهت است به زنم
. . .
حالا وقتش است
به حول و قوهی این داس
ابروهایم را بر میدارم
و به جایش مرغداری میکنم احداث.
من را کتک بزن
آآآآآآآخ
پرهای من را بِکَن
اووووووووخ
آنقدرتا زندگیام را پَرِ مرغ بردارد.
من عاشق پر مرغم
باشد که دریاها پُر از پَر مرغ باشد
خیابانها از پَر مرغ باشد
بیابانها از پر مرغ باشد
خانهها از پر مرغ باشد
آشپزخانهها از پر مرغ باشد
رودخانهها از پر مرغ باشد
وقتی که همه جا از پر مرغ باشد،
حالا پیدا کنید تخم مرغ را .
باشد؟
مرغی که پرپر میشود
وزنش سبکتر میشود !
حتی اگر تمام جوانان وطن پرپر شوند
باز هم کفاف مرغداری را نمیدهند
پس گزیدهتر آن است که از پاکستان پر وارد کنیم !
الا ای مرغهای وارداتی !
با این کــونِ تنگ
به جنگِ چه کسی میروید؟
من دچار تنگیِ نَفَسم
شما دچار کجای تنگید
که در این مقیاس مایهی ننگید؟
بجنگید بجنگید
در این تَنگ بجنگید
در این جنگ چو تَنگید . . .
.
.
.
.
.
.
همهتان کُــسمشنگاید !
* * *
تمام این پرها را که جمع کنم
میتوانم برایم بالگردن بسازم
تا از این مرغدونی بپروازم !
ساعتِ پروازم به وقتِ کجا میشود کی؟
پرواز مستقیم گرفتهام به دُبی
بیا تا بریم سفر دبی دبی
منو با خودت ببر دبی دبی !
به دُبی که میرسم همه چیز دو برابر میشود
هم خوشبختیام
هم جهان پهلوان تختیام.
من بیش از آنکه خوشبخت باشم، خوشم
و پیش از آنکه بدبخت باشم، بدم
وقتی که تمام جوانان وطن پرپر شوند
من رئیس سازمانِ لیگِ برتر میشوم
دیگ میسازم
و با تهدیگ خواهر میشوم
میروم تا عاج فیل
از پَر سبکتر میشوم.
من یک تاجر تنها هستم
که به جز جِر
چیزی تجارت نکرد.
آنها من را آزار میدهند
و نمیدانند که من یک تنهای تاجرم
آنها با انگشت به من اشاره میکنند
و نمیدانم
منظورشان منم
یا انگشت؟
من دچار پریشانیِ خاطرم.
آنها خیلی بیمعرفت
و تازه خیلی کرانههای باختری رود اردناند !
من یک تنهای تاجرم
که از اینجا تا جهندم
پابرهنه دوید
و به جز پا
هیچ حوریِ برهنهای ندید.
دوستانِ من
شیخ مکتوم بِن راشد المکتوم
هدیه تهرانی
و تمام مرغداریهای این حوالیاند.
از بس پُر از بخیهام
جداتر از بقیهام
صفای صورتت بیا
یا مرتضا ! یا مرتضا !
عشق منی، تو دامنی
من سگِ درگاه توام کجا ؟ کجا ؟
چی میشد کبوترِ گنبدِ گندهی تو باشم لاشم
خستهام ، پای پیاده آمدم سوی تو، آشم، لاشم
کردهام سر توی خیمه
میخورم خورشتِ قیمه
قیمهات باشم چی میشه؟
توُ دلت جا شم چی میشه؟
قُرمهام من، تو غریبی
تو غروبی
تو چه خوبی !
یا غریب الغُرَبا !
قبلهی من قباله شد
قدّ بلندِ دامنام
به قُدقُدا حواله شد
دویدهام تا بخیه
تو رفتهای با بقیه
حوالهات به مابقی
گذشتهای، تو سابقی !
شفاعتم نمیکنی
تو راحتم نمیکنی
قایمکی مکیدهام
تو باغچهی تو ریدهام
دویدم و دویدهام
به قدقدا رسیدهام
تق تق تق
کیه ؟ کیه ؟
– منم منم مادرتون !
– خواهر و مادرم تویی !
بی در و پیکرم تویی.
تو
من را
مصدوم میکنی
برانکارد که میآورند
من را نمیبرند
چمن را میبرند !
من یار شماره ۱۰ تیم رئال مادرید بودم
وقتی که مادرم افتاد توی سوراخ ِ ۱۰
من زیر دوش بودم با ملائک
وقتی که برگشتم
دیدم که من تشتم
مادرم صابون.
با صابون به جهندم میروم
تو کجا میروی
با این همه جهندم
توی پستانت ؟
و این همه صابون
توی . . . بوم !
* * *
وقتی خوابهایت به پایان میرسند
بیداریات دوباره میخوابد
و خوابی جدید
خوابی که غیر از خدا هیچکس ندید
آغاز میشود
چراکه ما همگی
یک خطای باصرهایم.
مردم در خانهاند
پلیس در خیابان
مُشتها در جیب
جیبها خالی
تحصیلات عالی
پشتها خم
آرزوها کم
ما در محاصرهایم.
و من به مشایعت مرغها و صابونها
در میان تشویق بیحد و حصر جوانان غیور وطن
میروم به جهندم
به دیاری که باید پُر از پَر شود
پُر از پَر است.
منتها نمیدانم چرا
هیزمش اینهمه تَر است !
ما همه منجمد میشویم
وقتی که منجمد شویم
شاید که متّحد شویم … !
. . .
برای سی مرغ سی بیل گذاشتم
تا مرغها بیل بزنند
بلکه خروس شوند
خرس شدند !