ترجمه : بهنام صدر
ایران، عراق، و کره شمالی. در درون نظم جدید جهانی، نقشها و نظم ها از طریق تعارض با “دولتهای سرکش” بازتعریف شده اند. این بازیِ در حال تکاملیست میان ایالات متحده، چین، اروپا و روسیه.
جنگ امپراتوری در جریان است، و با پیوستگی و توافق درونی در حال توسعه و گسترش است. ابتکار عمل امریکایی، نیرو.ی محرکی که در پس جنگ است، کم کم میرود که تسلیم شرایطی شود که توسط حاکمان دیگرِ زمین وضع میشوند. نقش حسّاس سازمان ملل در حال انتقال به مجلس سنای امپراتوریست. جنگ، همچون پایهای جهانی از حقانیت و همچون نمایش برجستهی قانون امپراتوری، خود را در تمام اشکالش جلوهگر میسازد، و همانطور که توسعه مییابد، قدرت امپراتوری نیز بهمراه آن گسترده میشود. دکترین نظامی جدید، که توسط حکومت آمریکا در بیستم سپتامبر ۲۰۰۲ علنی شد، طرح استراتژیکی که دار و دستهی بوش وقتی که، پیش از فروپاشی برجهای دو قلو، به قدرت رسیدند ارائه دادند را کامل کرد : دستیابی به قدرت برتر نظامی توسط ایالات متحده، و متعاقب آن عیبجویی معاهدهی ضد موشکهای بالیستیک (ABM)، و ساخت یک جانبهی سیستم دفاع موشکی (“فرزند جنگ ستارگان”). پس از یازده سپتامبر ۲۰۰۱، نبرد در افغانستان، که در سطحی جهانی نخستین مرحلهی جنگ با تروریسم را بنیان نهاد، معناهای متعارف و غیرمتعارف جنگاوری را به هم گره زد، و نیز عملیات پر شدت و کم شدت پلیسی را. امروزه دکترین نظامی جدید در حس عادی و دفاع مقدماتیاش، حقِ امپراتوری در مداخلهی مستقیم علیه دشمنان بالقوه پیش از آنکه تهدیدشان جامهی عمل به خود بپوشد را، مشخص میکند. این نظریهی جنگِ پیشگیرانه است.
جنگِ پیشگیرانه تنها یک دکترین نظامی نیست؛ این اصلِ سازندهی استراتژیِ امپراتوریست. سند صریح متعلق به ۲۰ سپتامبر حکومت امریکا اینگونه توضیح میدهد : جنگ پیشگیرانه تنها وسیله و ضروریترین وسیله است برای دفاع از آزادی، عدالت، دموکراسی و رشد اقتصادی، علیه تروریستها و ستمکاران. همچنین اضافه میکند که دغدغهی اصلی این جنگ پیشگیرانه بایست سه “دولت سرکش” یعنی : عراق، ایران، و کرهی شمالی، باشد. برای بخش مشخصی از افکار عمومی و همپنین برای دیپلماتهای برخی کشورها این همچون حکم دربارهی “محور شرارت”، بهمراه سلسلهای از اعلانات یک جانبه گرایانهی نمایندگان کاخ سفید و سگهای نگهبان آن، تعلیق یا توقف کامل پیوند میان دکترین نظامی و استراتژی اصلی امپراتوری را نشان داد. این در واقعیت رخ نداد. برخلاف، این حکم فهرست موادی را نشان داد که بحث اصلی قدرتهای جهانی حول محور آنها بوجود آمد. این فکر تا بحال به ذهن هیچ آدم معقولی خطور نکرده که عراق، ایران و کره شمالی واقعاً بتوانند مشکلات اساسیای برای قدرتی نظیر آمریکا بوجود آورند، آنهم آمریکایی که پس از پیروزیاش بر کمونیسم بینالملل میتواند دعوی قدرت مقتدر نظامی را داشته باشد.
اکنون قدرت نظامی آمریکائی، که کاملا نامتناسب و نابجا است، میبایست لازم و ضروری هم بشود؛ باید یک ابرقدرت مطلق باقی بماند، البته نه چندان نسبت به سه “قدرت شریر” ، بلکه بیشتر نسبت به قدرتهای دیگر جهان : محور شرارت استعارهای است از مشکلاتی که قدرت سلطنتیِ ایالات متحدهی آمریکا در سه منطقهی استراتژیک در پایان جنگ سرد با آن مواجه است. اروپا، روسیه و چین نشان دهندهی قطبهای مسئلهدار نظم تازهی جهانی هستند. اکنون، عراق یک نشان ثانوی از مسئلهی اروپایی است ( و طبعاً مسئلهی ژاپن نیز هست) که در نقاب تجهیزات انرژی نشان داده شده است : بدون تامین آنها اقتصاد اروپایی نمیتوان ادامهی حیات دهد و تجهیزات کنترل انرژی آن در کلیهی عملکردهای محدودهی زیست ـ سیاسیِ قدرت در قارهی کهن در کار است. از سوی دیگر، ایران (منطقهی پیرامون دریای خزر) زیر شکم لطیفِ رشد و ترقی روسیه را نشان میدهد. کرهی شمالی منطقهی میانی دریای چین است. امپراتوری چگونه در این مناطق بنیادین سازمان مییابد؟ امروزه، در حضور یک ابرقدرت نظامی آمریکائی، ساختمان مادی آن برای شدن چیست ؟ چگونه حکومت نظامی قدرت سلطنتی قرار است بر فراز نظم جدید امپراتوری بطور پیشگیرانه حفظ شود؟
این محرز است که در امپراتوری فعالیت منحصر بفرد قدرت نظامی ـ یا ترجیحاً، عملکرد سلطه طلبانه ـ برای تامین مرکزیت و ثبات فعالیت قدرت جهانی چندان کافی نیست. ضمنِ اینکه ۱۱ سپتامبر نشان داد ( با مدارک و شواهد وحشتناکش !) که ایالات متحده به هیچ وجه یک منطقهی امن هوایی نیست. بحران اقتصادیِ متعاقب آن ـ نه تنها در سطح تولید بلکه خیلی بیشتر در سطح مالی و پولی ـ ثابت کرد که در امپراتوری، سلطنت نمیتواند دوام یابد مگر با توافق اشرافیت جهانی. بدینترتیب، جنگ در درون هستهاش بحثی دارد بر سر ساختمان امپراتوری، و بخصوص، تا آنجا که اروپا علاقه مند است، اهمیت و نقش اشرافیت اروپایی در آن. شیراک و شرودر نه صلحطلب اند و نه جنگ طلب : آنها تنها دارند با بوش بر سر جایگاه سرمایه داری اروپا در ساختمان امپراتوری بحث و مذاکره میکنند. تصمیمات عمده دربارهی جنگ با تروریسم یا جنگ متعارف با ستمکاران گرفته نمیشود، بلکه بحث آن بر سر فرمهای هژمونی و درجات نسبی قدرتی است که نخبگان کاپیتالیست آمریکایی / یا اروپایی در تشکیلات نظم تازهی جهانی خواهند داشت. تصمیمات پیشگیرانه حقیقتا ربط زیادی به جنگ ندارند بلکه بیشتر به برتری از لحاظ بازار در مناطق سطح پائین تشکیلات امپراتوری مربوط اند.
واکنش توده ها نسبت به چنین موقعیتی چه باید باشد؟ چگونه با این بازی امپراتوری در افتیم، که حالا دیگر تمامیت خواه و جنگاور شده است، با نیرو و میل دموکراسی؟ چگونه از جنگ دوری کنیم، و در هر حالتی علیه آن مبارزه کنیم، آنهم در عین نبرد برای دموکراسی، دموکراسی واقعی توده ها، در مقیاسی جهانی؟
دو پیشنهاد ممکن برای اکنون. اولین گزینه مربوط به عرصهی نبرد است. امکان نبرد علیه ساختمان امپراتوری بدون عمل در مقیاسی جهانی نیست. قدرت امپراتوری در سراسر ارتباط جهانی میان دولتهای ملی و نظامهای منطقهایِ قدرت کاپیتالیست توسعه مییابد. این سوژهها در نظام استثمار کاپیتالیستی ـ در طریقی کمابیش متناقض، اما همواره با توافق و همبستگی نهایی ـ شرکت میکنند. اکنون مقاومت در برابر جنگ امپراتوری تنها از طریق فراروی از کشور و منطقهی خویش ممکن است؛ و تنها در سطح شبکههای جهانیِ مقاوت امکانپذیر است. ناسیونالیسم، حتی و مخصوصا آنگونه ای که توسط چپ از آن حمایت میشود (که اغلب در میان کشورهای قبلا استعماری و کشورهایی که به شدت محتاج و وابسته اند همچون در امریکای لاتین، یافت میشود) نشان دهندهی خطری بزرگ است، و همچنین رواج دادن این توهم که قانون امپراتوری که مبتنیست بر استثمار کاپیتالیستی را میتوان در سطح یک دولت ملی تحت نفوذ در آورد و مغلوب ساخت. در واقعیت، تمام نیروهایی که در مقیاسی جهانی عمل میکنند تنها در صورتی اثر بخش خواهند بود که واقعاً عمل کنند و موجب کنشی بشوند، آنهم بصورتی پست مدرن، بطور متقاطع و در جایجایِ جهان.
برای نمونه، عملکرد دو نیروی عمدهی بنیادگرا را پیش میکشیم ـ نیروی صهیونیستی و نیروی اسلامی : آنها شبکه هستند، مخصوصا اینکه در قلمروهای ویژهای قرار دارند، اما بطور خاص در افکار عمومی فعال هستند و در بدنهای گزینشی کشورهای کلیدیِ عمدهی کاپیتالیستی، در شبکههای اطلاعات و دارایی و غیره. اینها عرصههایی نیستند که ما به آنها علاقهمند باشیم، چراکه ما بنیادگرا نیستیم . . .
اما در همان زمان که عنوان کردیم که تنها عرصهی مناسب نبرد و تشکیلات زمینهی جهانی آن است، به مرحلهی دوم کنش رسیده ایم : کنش ضدّ کاپیتالیسم. در اینجا سوسیال دموکراسی خودش را بعنوان یک مانع و مشکل نشان میدهد که باید در مقابل آن ایستاد. بهرحال، مقاومت باید با مهاجرت همراه باشد، بدینترتیب، به منظورِ نه شرکت در ساختمان جدید امپراتوری ( و حتی نه بعنوان مردمان مطیع و تودههای متحد)، بلکه برای مقابله با ساختمان جهانی سرمایه و ساختمان امپراتوری که بر جنگ پیشگیرانه و همراه با دموکراسی توده ( که بر مبنای مازاد تولید فکری و اخلاقی پرولتاریا شکل گرفته) بنا نهاده شده است. اما دموکراسی توده چیست؟ نیروی سوبژکتیویتهی سازمانیافتهی جدید چیست؟ “مشاوره با کامپیوترهای” نسلهای مولّد تازهی ما چیست؟
.