ترجمه : بابک سلیمی زاده
در پدیده هاى تاریخى مانند انقلاب ۱۷۸۹، کمون [پاریس]، انقلاب ۱۹۱۷، همیشه یک بخش از رویداد هست که به جبرگرایى اجتماعى و یا سلسله مراتب على غیرقابل تقلیل است. تاریخ نگاران چندان به این نکته علاقه مند نیستند : آنها بعد وقوع امر واقع دوباره از علیت آن مى گویند. در عین حال خود رویداد یک چند شقه گى، و گسستگى در علیت است. یک انشعاب ، یک انحراف بى قانون است، وضعیتى ست ناپایدار که بسترى تازه از امر ممکن را پیش روى ما مى گشاید. در فیزیک، Ilya Prigogine از حالتى صحبت مى کند که در آن کوچکترین تفاوت ها بجاى اینکه در تلاش براى فسخ خود باشند، بر وجود خود پافشارى مى کنند و در آنجا پدیده ى مستقل تشدید مى شود. یک رویداد مى تواند برگردانده شود، واپسرانده شود، پذیرفته شود، تسلیم شود، ولى هنوز چیزى در ان باقى مى ماند که هیچگاه منسوخ و قدیمى نمى شود. تنها خائنان مى توانند بگویند که منسوخ شده است. رویداد امرى کهن است، کسى نمى تواند بگوید منسوخ شده است. راهى ست به درون امر ممکن. و همانطور که تا اعماق درون افراد وارد مى شود، تا عمق یک جامعه نیز نفوذ مى کند.
فى الواقع پدیده هاى تاریخى اى که از آنها نام بردیم با جبرگرایى ها و علیت باورى ها همراه بودند اما متعلق به ذات و طبیعت ویژه اى بودند. مى ۶۸ متعلق به نظم یک رویداد محض است. رها از تمامى علیت هاى معمولى و هنجارى. تاریخ آن “رشته اى از ناپایدارى ها و نوسانات وسعت یافته” است. در مى ۶۸ هیجانات، جست و خیزها، نعره ها، کله خرى ها، و توهمات بسیارى وجود داشت. اما این آن چیزى نیست که به حساب بیاید. آنچه سر زدن یک پدیده ى خیالى بحساب مى آید ناگهان ممکن مى شود، مثل آنکه یک جامعه ناگهان آنچه را که در درون اش تحمل ناپذیر مى نمود پیدا کند و امکان تغییر را دریابد. این یک پدیده ى جمعى ست به این شکل که “یا به من امکان را بده، و یا خفه ات خواهم کرد”. امر ممکن پیشا وجودى نیست، بلکه توسط رویداد آفریده مى شود. امرى حیاتى ست. رویداد یک هستى تازه مى آفریند، یک سوبژکتیویته ى نو تولید مى کند (ارتباط تازه اى با بدن، با زمان، با تمایل جنسى، با محیطى فورى و بى واسطه، با فرهنگ، و با کار) .
وقتى جهشى اجتماعى رخ مى نماید، کافى نیست که پى آمدها و نتایج اش طبق خطوط على اقتصادى و سیاسى ترسیم شود. اجتماع مى بایست مستعد شکل دادن به عاملیتهاى جمعى اعلان و بشارتى باشد که سوبژکتیویته ى تازه اى را به بار مى اورد، در چنان طریقى که خودش بسوى جهش و دگرگونى خودش میل کند. این یک وجهه ى واقعى از باز آرایى نیروهاست. سیاست جدید آمریکایى و جهش و ترقى ژاپنى ها مطابق است با دو نمونه ى مختلف باز آرایى سوبژکتیو. در میان انواع ساختارهاى مبهم و حتى ارتجاعى. لیکن آنان ابتکار و خلاقیت کافى را براى به بار آوردن یک دولت اجتماعى جدید که مستعد پاسخدهى به خواسته هاى یک رویداد است تولید کردند. اما برعکس در سال ۶۸ در فرانسه، مسئولین دست از این تصور بر نداشتند که “همه چیز خواهد خوابید”. و البته همه چیز خوابید اما تحت وضعیتهایى فاجعه بار . مى ۶۸ نه نتیجه ى یک بحران بود و نه واکنشى به یک بحران، بلکه دقیقا مخالف این بود. خود بحران رایج در فرانسه بود، بن بستى که دقیقا به خاطر عجز و ناتوانى جامعه ى فرانسه در خاتمه دادن به قضیه ى ۶۸ رشد کرد. جامعه ى فرانسه بى لیاقتى و ناتوانى بنیادینى در خلق یک باز آرایى سوبژکتیو در سطحى جمعى، یعنى آنچه مى ۶۸ خواستار آن بود، از خود نشان داد. در این صحنه، این چگونه مى تواند یک باز آرایى اقتصادى را فراهم آورد که بتواند همواره انتظارات “چپ” را برآورده سازد؟ جامعه ى فرانسه هیچگاه به نفع مردم جلو نیامده است : نه در مدرسه، نه در محل کار . تمام آن چیزى که تازه بود منزوى شده بود یا به یک کاریکاتور تقلیل مى یافت. امروز ما شاهد جمعیت Longwy هستیم که به آهن و فولاد خود چسبیده اند، دامداران به گاوهایشان، و الى آخر . آنها چه کار دیگرى مى توانند بکنند؟ هر اعلان جمعى با یک هستى و موجودیت تازه، با یک سوبژکتیویته ى جمعى تازه، توسط واکنشى که نسبت به رویداد ۶۸ بوجد آمد در هم شکسته شده بود، حتى توسط “ایستگاه هاى آزاد رادیویى”. هر زمان که رخ مى نمود، امر ممکن به کلى بسته مى شد و از دست مى رفت .
در همه جا مى توان به بچه هاى ۶۸ برخورد، حتى اگر خودشان از اینکه چه کسى هستند آگاه نباشند. هر کشورى به طریقى آنها را تولید مى کند. موقعیت آنها خیلى بالا و مهم نیست. اینها مدیرانى جوان نیستند. اینها به طور غریبى لاقید و بى تفاوت اند و به همین دلیل از لحاظ ذهنى در جایگاه درستى قرار دارند. آنها از خود خواه و خودشیفته بودن دست کشیده اند، اما به خوبى مى دانند که هیچ چیز امروز مطابق با سوبژکتیویته ى آنها و انرژى بالقوه شان نیست. آنها حتى مى دانند که همه ى اصلاحات اخیر علیه آنها بسیج شده اند. آنها تصمیم گرفته اند که تا آنجا که مى توانند کار خودشان را انجام دهند. آن را باز و گشوده نگه مى دارند، و بر امر ممکن سماجت مى ورزند. این کاپولا ست که چهره ى شاعرانه اى از آنها را در قالب Rusty James خلق کرده است. بازیگر این نقش، Mickey Rourke اینگونه شرح مى دهد : “این شخصیت در آخر خط قرار دارد، در لبه ى پرتگاه. او از نوع یک فرشته ى دوزخى نیست. او مغز دارد ، معناهاى خوبى استنتاج مى کند. اما هیچ درجه ى دانشگاهى ندارد. و همین مجموعه است که او را به سوى دیوانه شدن سوق مى دهد. آگاه است که هیچ شغلى براى او وجود ندارد چراکه مى داند که زرنگ تر از آن است که کسى او را به خدمت بگیرد “(Libération, February 15, 1984).
نهادهایى که ما براى افراد بیکار، بازنشسته، و یا در مدرسه مى سازیم، “موقعیتهاى رهایى” کنترل شده اى هستند. افراد معلول هم نمونه اى از آنهاست. تنها باز آرایى هاى سوبژکتیو که واقعا بطور جمعى رخ مى دهند چیزهایى شبیه کاپیتالیسم لجام گسیخته ى تیپ امریکایى، یا بنیادگرایى اسلامى مانند ایران، یا آیینى افریقایى ـ امریکایى همچون در برزیل هستند : اشکال وارونه ى یک ارتدکسى تازه (باید نئو پاپ گرایان اروپایى را هم به این فهرست اضافه کرد ) . اروپا چیزى براى پیشنهاد دادن ندارد، و بنظر مى رسد فرانسه دیگر جاه طلبى اى بیش از این نمى تواند داشته باشد که نقش رهبرى اروپاى امریکایى مآب شده و فوق مسلح را بخود بگیرد که باز آرایى اقتصادى لازم را از بالا تحمیل مى کند. اما بستر امر ممکن در جاى دیگرى خوابیده است. در امتداد محور شرق ـ غرب، در صلح جویى، تا جاییکه قصد دارد نه تنها روابط میان ستیزه و جنگ افزارها را، بل همدستى و توزیع میان ایالات متحده و جماهیر شوروى را منحل کند. در امتداد محور شمال ـ جنوب، در یک انترناسیونالیسم تازه، که دیگر نه فقط بر وصلت و وحدت با جهان سوم که بر پدیده ى جهان سومى شدن (third-worldification )در خود کشورهاى ثروتمند تکیه مى کند (سیر تکاملى کلان شهرها، کاهش نقاط مرکزى شهر، پیدایش یک جهان سوم اروپایى، آنچنانکه پل ویریلیو آن را تئوریزه کرده است) . تنها در این صورت مى توان امید راه حل هایى مبتکرانه و خلاق داشت. اینها باز آرایى هاى خلاقى هستند که مى توانند به حل بحران اخیر کمک کنند و جاى مى ۶۸ عمومیت یافته، و انشعاب و نوسان وسعت یافته را بگیرند .