ترجمه: بابک سلیمی زاده
زیستتکنولوژی و جهانیشدن
صحبت از «مبادلات زیستشناختی» انواع تصاویر غریب را برمیانگیزد. در دورانی که ایدز و زیستتروریسم بر عناوین تسلط مییابد، ممکن است اکثر ما گرایش یابیم که از مبادلات زیستشناختی به نفع کردارهای گوناگون تدافعی یا پیشگیرانه اجتناب کنیم. با اینحال مبادلات زیستشناختی همواره در بخشهای مراقبت بهداشتی و زیستتکنولوژی اتفاق میافتد. «بانکها»ی مختلف که مواد زیستشناختی (خون، اسپرم، تخمک) را نگهداری میکنند مرتباً در گردش مایعات تنانه مشارکت میکنند. به همین ترتیب، بافتها و اندامها مرتباً (بهطور قانونی یا غیرقانونی) به منظور فراکاشتن توزیع میشوند. در سطحی بیشتر روزمره، ملاقاتی از پزشک معمولاً شماری از مبادلات زیستشناختی را دربردارد، از نمونههای خون یا ادرار تا دادههای زیستشناختیِ استخراجشده و تجریدشده در پرتوهای اشعه X یا مطالعات فشار خون، که همگی راه خود را در فایلهای پزشکی بر یک کامپیوتر مییابند.
معانی زیستشناختی و اقتصادی دوگانهی اصطلاح مبادلهی زیستشناختی بازتابدهندهی طبیعت دوگانهی چنین کردارهایی است. مواد زیستشناختی از طریق مجموعهای از تکنیکها و تکنولوژیها (نقلوانتقال، تلقیح، فراکاشتن) بهطور تحتاللفظی از یک بدن به بدن دیگر حرکت میکنند. به این معنا، آنها گونهای از شبکه را شکل میدهند که در آن مواد زیستشناختی میان گرههایی که میتوانند بدنهای فردی یا نظامهای نگهداری («بانکها») باشند سیلان مییابند. اما چنین شبکهای کاملا زیستشناختی نیست، زیرا توسط نظامهای تکنیکی، دارویی، و حقوقیای پشتیبانی میشود که بدنها و مواد زیستشناختی را میانجیگری میکنند. بیمارستانها، تکنولوژیهای دارویی، و قوانین ویژهای که دربردارندهی تخصیص و اهدای این مواد هستند در این شبکهی زیستشناختی مشارکت میکنند. این یعنی، از میان سایر معانی، که مجموعهای از پروتکلها این شبکه را اداره میکند، پروتکلهایی که تضمین میکنند این مبادله هم به گرههای فردی (بیماران، بیمارستانها، شرکتهای بیمه) و هم به شبکه به عنوان یک کل منفعت میرساند.
پروتکلهایی که این شبکههای زیستشناختی را اداره میکنند اغلب در طبیعت خود اقتصادی و حقوقیاند و فیالواقع اغلب در ستیزهاند وقتی که بحث بر سر موضوعات جدلآمیزی چون مالکیت و توافق مطرح است. اختلافنظرها پیرامون حقامتیاز خطوط سلولی و ژنها، گزینش ژنتیکی در بیمهی سلامت، تشخیصهای پیشاالقاء در لقاح مصنوعی، بازاریابی بافتها و اندامهای زیستمصنوعی، و شمار وسیعی از عناوین پرسشهایی بنیادی را مطرح میکند: آیا یک فرد بدن خویش را «دارد»، و اگر چنین است، آیا این دارایی زیستشناسیِ او را به عنوان «مالکیت» برمیسازد؟ تحت چه شرایطی افراد اجازه مییابند که اندامها، سلولها، یا دیانای خود را بفروشند؟ تحت چه شرایطی شرکتها یا نمایندگیهای حکومتی اجازه مییابند که مواد زیستشناختی را جمعآوری کنند؟ آیا «اطلاعات» زیستشناختی جمعآوریشده، نظیر یک پیرفت دیانای، از «خود چیز» متفاوت است؟ آیا چنین اطلاعاتی میتواند درون یک اقتصاد گردش یابد، کاملا مجزا از خود چیز؟ چنین پرسشهایی در قلب مباحثات معاصر ما دربارهی گردش و مبادلهی مواد زیستشناختی قرار دارد.
با اینهمه، این پرسشها هنوز تنها آغاز به طرح پیچیدگیهای مبادلهی زیستشناختی میکنند. مطمئناً، در برخی سطوح، مبادلات زیستشناختی برای برههای از زمان وجود داشتهاند، از گردش جسدها در تئاترهای آناتومی رنسانس تا گردآوری مصنوعات اگزوتیک در موزههای تاریخ طبیعی، تا تجارت بردهها در طی تاریخ طولانی توسعهی استعماری اروپایی. فیالواقع، در این معنای عمومیتر، خود توسعهی کشاورزی، پرورش حیوانات، و تخمیر میتواند همچون گونهای از مبادلهی زیستشناختی نگریسته شود. اگر اینطور باشد، پس زیستتکنولوژی به قدمت خود تمدن است. برای نائلآمدن به فهمی از وضعیت اخیرمان به شیوهای از مشخصکردن این اصطلاح مبادلهی زیستشناختی ورای دلالتهای ضمنی عمومیترش نیاز داریم.
یکی از راههای انجام این کار این است که مبادلهی زیستشناختی را درون زمینهی جهانیشدن در نظر گیریم. اگرچه اینجا محل خلاصهکردن نظریههای اخیر جهانیشدن نیست، میتوانیم معدودی از تعاریف این اصطلاح را به عنوان نوعی مختصرنویسی برگزینیم تا به ما کمک کند زیستتکنولوژی را در نسبت با جهانیشدن موقعیتدهی نماییم. برای نمونه، تعریف آنتونی گیدنز را در نظر بگیرید: «جهانیشدن میتواند … همچون شدتیابی روابط اجتماعی جهان-گستر تعریف گردد که محلیتهای دوردست را به نحوی به هم پیوند میزند که اتفاقهای محلی توسط رویدادهایی که چندین مایل دورتر رخ میدهند شکل مییابند و بالعکس.»[1] این تعریف میتواند در تقابل باشد با توصیفی که توسط ساسکیا ساسین ارائه شده است، که در تحلیلاش از «شهرهای جهانی»، مهاجرت، و کار بر مناسبت مکان در جهانیشدن تاکید میگذارد: «اقتصاد جهانی در شبکهای جهانگستر از مکانهای استراتژیک مادیت مییابد، از مناطق پردازش صادرات تا مراکز مالی و تجاری عمدهی بینالمللی. میتوانیم به این شبکهی جهانی به این منزله بیاندیشیم که یک جغرافیای اقتصادی تازه از مرکزیت را برمیسازد، آنچه ازمیان سرحدات ملی میگذرد و تقسیم کهنهی شمال-جنوب را درمینوردد.»[2] تاکید بر رابطهی محلی-جهانی بیشتر توسط ملکولم واترز تعمیم یافته است، که نزد او جهانیشدن عبارت از «یک فرایند اجتماعی است که در آن محدودیتهای جغرافیا بر آرایشهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عقب مینشیند، که در آن مردم به طور فزاینده آگاه میشوند از اینکه این محدودیتها دارند به عقب رانده میشوند، و در آن مردم بر طبق آن عمل میکنند.»[3]
همچنین باید خاطرنشان کنیم که نظریههای جهانیشدن اغلب گرایش دارند که بر یک یا بیشتر از یک عامل در فرایند جهانیشدن تاکید گذارند، خواه اقتصاد، تکنولوژی، فرهنگ باشد یا سیاست. برای نمونه، مطالعهی چندجلدی امانوئل والرشتین از «نظامهای جهانی» تاکید را بر توسعهی تاریخی سرمایهداری و تعدیلهای متعاقب آن میگذارد. نزد والرشتین، یکی از خصیصههای تعیینکنندهی نظامهای جهانی مدرن نه جامعیت آنها بلکه میزانی است که تا آن ملت-دولتهای سنتی را لغو میکنند. آنچه او «جهان-اقتصاد اروپایی» سدههای پانزدهم و شانزدهم مینامد یک “نظام جهانی” است، نه به این خاطر که تمام جهان را دربرمیگیرد، بل به این خاطر که وسیعتر از هر واحد سیاسیِ بهطورحقوقی تعریف شده است. و یک “جهان-اقتصاد” است چراکه پیوند بنیادی میان بخشهای نظام اقتصادی است.»[4]
برخلاف، مانوئل کستلز جامعهشناس بر شیوههایی تاکید میگذارد که تکنولوژیهای اطلاعات اقتصاد، فرهنگ، و روابط سیاسی را دگرگون کردهاند. الگوی کستلز «شبکه» است، ساختاری از بینااتصالات که در تقابل مستقیم با سوژهی مونادیک و نیمهخودمختار قرار میگیرد. در ریشهی هر شبکهای – اقتصادی، سیاسی باشد یا مصرفکنندهمحور – یک زیرساخت برای «تولید اطلاعات» وجود دارد. همانطور که کستلز خاطرنشان میکند، «ظهور یک پارادایم تکنولوژیکی تازه که حول تکنولوژیهای اطلاعات تازه، قدرتمندتر، و انعطافپذیرتر سازمان مییابد برای خود اطلاعات ممکن میگرداند که محصول فرایند تولید شود.»[5] چنین ملاحظاتی همچنین توسط مایکل هارت و آنتونیو نگری طنینانداز شدهاند، که «کار غیرمادی» را به عنوان کار حل مسئلهی اطلاعاتی (محاسبه)، تحلیل نماد (ارتباطات)، و تولید عواطف (سرگرمی) تعریف میکنند.[6]
نظریهپردازانی نظیر گیدنز، اگرچه وجوه اقتصادی و تکنولوژیکی جهانیشدن را انکار نمیکنند، همچنین مجموعهای از موضوعات را مطرح میکنند که در اصل اجتماعی و فرهنگیاند. نزد گیدنز، توجه یکسانی نسبت به ابعاد تجربی اقتصاد و جنبههای تکنولوژیکی جهانیشدن وجود دارد. به ویژه او سه تمایل را تشخیص میدهد که بخشی از فرایند جهانیشدن یا مدرنشدن هستند. نخست یک «گرایش کلیسازی،» که بهواقع قطعهقطعهکردن و هماهنگسازی همزمان فرهنگهای جهانی است. دوم فاصلهگذاری زمان-فضا است، فرایند هماهنگسازی فعالیتهای انسانی در سرتاسر مواضع زمانی و فضایی، سرتاسر مناطق زمانی و سرحدات ملی. سوم فرایند «ازجاکندن» است، که عبارت است از «”برداشتن” روابط اجتماعی از زمینههای محلی فعلوانفعالات و بازساختاریابی آنها در سرتاسر زمان و فضا.»[7]
واترز آنچه را ارائه میدهد که شاید مفیدترین مرور بر نظریههای مختلف جهانیشدن و وجوه مشترکشان باشد. او یک تحلیل سهجانبه از جهانیشدن را برپایهی طبیعت مبادلاتی که اتفاق میافتند پیشنهاد میدهد. او سه گونهی عمده از مبادله را تشخیص میدهد که برسازندهی جهانیشدناند: مبادلات اقتصادی، مبادلات سیاسی، و مبادلات فرهنگی. اقتصاد، سیاست، و فرهنگ فیالواقع میتوانند در بسیاری از نظریههای جهانیشدن یافت شوند، گرچه روابط دقیق میان آنها از یک نظریه به نظریهی بعدی فرق میکند. هر گونه از مبادله دربردارندهی یک واحد معین است: ارزش اقتصادی، قدرت سیاسی، و نشانههای فرهنگی. بعلاوه، واترز خاطرنشان میکند، هر گونه از مبادله یک تاثیر متفاوت بر فرایند جهانیشدن به عنوان یک کل دارد: مبادلات اقتصادی «محلیسازی» میکنند (فعالیتهای خرید-فروش)، مبادلات سیاسی «بینالمللیسازی» میکنند (سازمانهای بینالمللی نظیر ملل متحد)، و مبادلات فرهنگی «جهانیسازی» میکنند (گردش تصاویر رسانههای گروهی).[8]
اگرچه تعاریف اینکه چه چیز یک نمونه از جهانیشدن است یا نیست متنوع است، یک روندی که شایان ذکر است تاکید فزاینده بر تکنولوژیهای اطلاعات و شبکههای اطلاعات به عنوان پارادایمی برای گرایشهای جهانیشدن است.[9] قریب به تمام گزارشات جهانیشدن بر مزیتهای تکنولوژیهای ارتباطات درون یک زمینهی جهانیشونده صحه میگذارند. بنا به منطق، وقتی که همهچیز، از جمله تولید و خدمات، میتواند توسط اطلاعات توضیح داده شود یا به عنوان اطلاعات بازسازی شود، سیالیت و تحرک حاصلآمده به وضعیتی منجر میشود که در آن موانع مکان، ملت، و فاصلهی ژئوپولتیکی بواقع پشت سر گذاشته میشوند.[10]
نظریههای جهانیشدن در فهم زمینهی معاصرمان یاریرساناند، اما اغلب یک گونهی اضافی از مبادله را از قلم میاندازند: مبادلات زیستشناختی، یا مبادله، گردش، و توزیع اطلاعات و مواد زیستشناختی. آیا میتوانیم مبادلهی زیستشناختی را به نظریههایی که توسط واترز، کستلز، گیدنز، و دیگران ارائه شده است اضافه کنیم؟ درون الگوی واترز، مبادلهی زیستشناختی در بدو امر به نظر بسیار خوب جای میگیرد. اگر مبادلات اقتصادی با ارزش سروکار دارند، مبادلات سیاسی با قدرت، و مبادلات فرهنگی با نشانهها، آنگاه مبادلات زیستشناختی، بهسادگی، مبادلات «خود زندگی» زیستشناختیاند. اگر مبادلات اقتصادی محلیسازی میکنند، مبادلات سیاسی بینالمللیسازی میکنند، و مبادلات فرهنگی جهانیسازی میکنند، آنگاه مبادلات زیستشناختی بازمادّیسازی میکنند، از طریق مفهوم یک «رمزگان» ژنتیکی. با اینحال، موضوع پیچیدهتر از آن است، چراکه شماری از تناقضات آشکار در زیستتکنولوژی و انگارهی مبادلهی زیستشناختی وجود دارد. برای نمونه، ولو اینکه زیستتکنولوژی در انقیاد مفهوم یک رمزگان ژنتیکی باشد، زیستتکنولوژی طبق تعریف با حیطهی زیستشناسی سروکار دارد – مصالح مادی، «مرطوب»، و آشفتهی علم زیستشناختی.
پس چه میتوانیم از مبادلات زیستشناختی بسازیم در زمینهی جهانیشدن؟ به نظر میرسد که مبادلات زیستشناختی ارتباط بسیار اندکی با سه گونهی مبادلات جهانی که پیشتر به اختصار ذکر آن رفت (مبادلات اقتصادی، مبادلات فرهنگی، مبادلات سیاسی) دارند. سیالیت، تغییرپذیری و تحرک ارزشها، نشانهها، و قدرت به نظر در تباین سخت با «مصالح» بیتحرک و آشفتهی زیستشناسی قرار دارند. به نظر میرسد که غیرمادیت به نوعی یک پیششرط برای تحرک مبادلات جهانیشونده است. فیالواقع، اصلاً دشوار است که در مورد شبکهها صحبت کنیم بدون آنکه بلافاصله بحث شبکههای اطلاعات را مطرح نمائیم، LANZها، PANها باشند، یا WANها. و وقتی که ما ظهور شبکه به عنوان پارادایم مسلط جهانیشدن را بیشتر بررسی میکنیم، زیستشناسی به نظر در مغایرت با فعالیت نور-سرعت اینترنت یا شبکههای وایرلس قرار دارد. زیستشناسی به نظر همهچیز میرسد اما در مسابقه به سمت شبکههای دیجیتال، وایرلس، و متحرک عقب مانده است.
مبادلهی زیستشناختی چیست؟
بااینهمه، این دقیقاً در شبکه است – ساختاری که به نظر زیستشناسی را به لحاظ مقولهای مستثنی میکند – که ما مشخصههای مختلف حائز اهمیت مبادلات زیستشناختی چنانکه امروز واقع میشود را تشخیص میدهیم. درون زمینهی جهانیشدن، مبادلهی زیستشناختی میتواند به عنوان گردش و توزیع اطلاعات زیستشناختی، در یک نمونهیابی مادی یا غیرمادی، که با یک یا بیشتراز یک نظام ارزشی میانجیگری شده است تعریف گردد. مبادلهی زیستشناختی عبارت از قابلیت ارائهی امر زیستشناختی است نه تنها به عنوان اطلاعات، بلکه به عنوان اطلاعات متحرک، توزیعی، و شبکهایشده. معیارهایی که تعیین میکنند کدام نوع از اطلاعات مبادله میشوند، چگونه مبادله میشوند، و میان کدام بخشها، به طور سنتی توسط استانداردهایی تعریف شدهاند که همزمان علمی، اقتصادی، و حقوقیاند. برای نمونه، GenBank، یکی از مخازن دادهها برای اطلاعات وابسته به پروژهی ژنوم انسانی (HGP)، توسط صندوقهای فدرال حمایت شده است، و درون انستیتوهای بهداشت ملی ایالات متحده (NIH) مستقر شده است، توسط مرکز ملی برای اطلاعات زیستتکنولوژی (NCBI، یک واحد فرعی از NIH) اداره میشود، و از طریق وبسایتاش به هر کس که بخواهد دیتابیس را بطور آنلاین ازنظربگذراند دسترسی آزاد ارائه میدهد. سایر دیتابیسهای ژنوم، نظیر آنها که توسط سلرا ژنومیکز، ژنومیکس ساختاری، یا اینسیته ژنومیکز اداره میشوند، دیتابیسهای اختصاصی هستند و بر اساس یک وجه اشتراک قابلتوجه (اغلب از نهادها و موسسات) دسترسی ارائه میدهند. هرکدام از این دیتابیسها راهبرد ویژهای پیرامون ثبتپذیری آمیزههای تازه یا فرایندهای کشفشده، و بهرهگیری از نظامهای آنها دارند. بعلاوه، سازمانهایی که این دیتابیسها را میزبانی و مدیریت میکنند – بخش عمومی و خصوصی به یک میزان – پیوستگیها و شراکتهایی را با موسسات دارویی برای توسعهی دارو شکل میدهند. همگرایی تکنولوژی اطلاعات با زیستتکنولوژی نسل جدیدی از تجارتهای زیستتکنولوژی را نه تنها در ایالات متحده و اروپا، بلکه نیز در ژاپن، آمریکای لاتین، و هند به وجود آورده است.[11] سرانجام، دیتابیسهایی نظیر GenBank دیتابیسهای پایان-گشوده هستند؛ آنها ساخته و طراحی شدهاند برای آنکه به طور مداوم آپدیت و تعدیل شوند و چندین جستجوی دیتابیس همزمان را تطبیق دهند. آنها دیتابیسهایی هستند که برای مبادله ساخته شدهاند.
پیشاپیش میتوانیم خصیصههای مختلفی را ملاحظه کنیم که مبادلهی زیستشناختی در زمینهی مدرناش را از مثالهای اولیهتر نظیر کشاورزی و دامپروری متمایز میکند. بیش از هر چیز از میان این خصیصهها این واقعیت است که آنچه در مبادلهی زیستشناختی مبادله میشود اطلاعات است. یعنی، آن «چیزی» که واحد مبادله است اطلاعات زیستشناختی است. حال، این اطلاعات زیستشناختی لازم نیست که منحصراً در یک قالب دیجیتال یا غیرمادی باشد؛ میتواند به شیوههایی بسیار مادی نیز وجود داشته باشد. برای مثال دیانای را در نظر بگیرید. دیانای مطمئناً در هستهی هر سلولی در بدنهای زندهی ما وجود دارد. دیانای میتواند از سلولهای ما استخراج گردد و در یک لولهی آزمایش برای تشخیص و تحلیل نگهداری شود. دیانای در این وضعیت آزمایشگاهی همچنین میتواند از یک سلول به سلولی دیگر یا از یک ارگانیسم به ارگانیسمی دیگر منتقل گردد. این اصلی است که در پس مهندسی ژنتیک بنیادی قرار دارد. دیانای همچنین میتواند رمزگانگذاری یا دیجیتالی شود و همچون رشتهای بر یک دیتابیس کامپیوتر ذخیره گردد. این فرایند، بهظاهر، آن چیزی است که تمام تلاشهای مختلف ترتیبگذاری ژنوم دربارهی آن هستند. دیانای همچنین میتواند همنهادی گردد، و، در واقع، میتواند با استفاده از شکل پیشینی و دیجیتال دیانای در دیتابیسها همنهادی گردد. سرانجام، دیانای میتواند در شکل درمانهای ژنتیکی، داروهای ژنتیکی، یا GMOها مادّیت (یا بازمادّیت) یابد. در چنین روندهایی، ما از میان چندین سرحد عبور میکنیم، و نخی که همهی آنها را به هم وصل میکند این انگارهی اطلاعات زیستشناختی است. چه در یک سلول زنده باشد، چه یک دیتابیس، یا یک لولهی آزمایش، آنچه سراسر ثابت باقی میماند (یا اینگونه گفته شده است) اطلاعات زیستشناختی است.
اما مبادلهی زیستشناختی چیزی بیش از اطلاعات صرف است. به بیان دیگر، هدف مبادلهی زیستشناختی این نیست که همهچیز را دیجیتال و غیرمادی کند، علیرغم اغراق صنعتی در مورد عرصههایی نظیر زیستاطلاعات و ژنتیک. در عوض، هدف مبادلهی زیستشناختی عبارت از فراهمآوردن یک تحرّک در سرتاسر رسانه است که ناپایدارتر و سیالتر باشد – تا حدی که به طور تحتاللفظی غیرمادی است، چه دیانای در یک دیتابیس باشد و چه در یک لولهی آزمایش. این نکته نمیتواند به قدر کافی مورد تاکید قرار گیرد. هدف مبادلهی زیستشناختی – و با تعمیم معنی هدف تقاطع جاری میان زیستشناسی و کامپیوترها در ژنتیک و زیستتکنولوژی – تعریف زیستشناسی به عنوان اطلاعات است درعینحال که همزمان دعوی مادیت زیستشناسی را مطرح میکند. عرصههای زیستشناختی نظیر ژنتیک و زیستتکنولوژی از این لحاظ منحصربفردند، چراکه، نظیر مقولههای اقتصادی تولید و کار، همواره مستلزم سطحی از فعلوانفعالات مادی هستند. زیستشناسی هیچگاه نمیتواند بهتمامی از استنادش به مفاهیم مادهی زیستشناختی صرفنظر کند، زیرا، اگر چنین کند، از عرصههای علم کامپیوتر نظیر یک-زندگی و هوش مصنوعی غیرقابلتفکیک خواهد بود. حتی وقتی که نظریههای زیستشناختی میخواهند دعوی یک کیفیت متعالی (نظیر آنچه در نظریههای حیاتگرایی و جاندارپنداری آمده است) را مطرح کنند، همچنان یک برداشت حداقلی از شرایط مادی «ذاتی» زیستشناسی وجود دارد. فیالواقع، خود پیوستگیهای فرهنگی ما با زیستشناسی مبنای مادی، یا حتی احشایی، آن را فرامیخواند: کالبدشکافیها، موشهای آزمایشگاهی، میکروبها، میکروسکوپها، گوارش، بیماری، تولیدمثل، و واپاشی. بدینترتیب، مبادلهی زیستشناختی بهسادگی عبارت از «دیجیتالیکردن» زیستشناسی نیست، زیرا زیستشناسی همواره به طورقابلبحثی شیفتهی «مصالح» زندگی زیستشناختی بوده است.
آنچه ما در مبادلهی زیستشناختی شاهدش هستیم عبارت از تاکیدی است بر داراییهای شبکهای زیستشناسی به میانجی این فرمولبندی از اطلاعات یکسان با زیستشناسی. اگر زیستشناسی به عنوان یک الگو یا فرم انتزاعی – نه فقط یک صورتبندی (formation) بلکه یک این-فرمیشن (in-formation) – درنظرگرفته میشود، آنگاه بسترهای مادیای که به میانجی آنها این اطلاعات توزیع میشود در درجهی دوم اهمیت قرار دارند، و آنچه در هستهی زیستشناسی واقع دانسته شده است (الگو، اطلاعات، پیرفت) میتواند به عنوان امری که جدا از بستر مادی (سلول، لولهی آزمایش، کامپیوتر) وجود دارد نگریسته شود. پیامدهای این نظرگاه، که تاریخی طولانی و متنوع داشته است چندینتا است. در سطحی علمی، توسعهی مبادلهی زیستشناختی پژوهش را کارامدتر ساخته و فرصتهای بیشتری برای توزیع و به اشتراکگذاشتن دانش میان پژوهشگران گشوده است – اگرچه منازعات بر سر حقوق ثبت، «نظامهای اکتشاف» اختصاصی، و حریم شخصی اغلب این پتانسیل را مانع شده است به همان میزان که به آن یاری رسانده است. در سطحی طبی، مبادلهی زیستشناختی شیوههای تشخیص سریعتر و دقیقتری را فراهم آورده است و بیش از آن رابطهی میان علم طب و درمان دارویی را در بسیاری از نظامهای مراقبت بهداشتی جهان اول صورتبندی کرده است – هرچند نگرانیهای عمومی پیرامون تبعیض ژنتیکی، آزمایش، و بیمهی بهداشت، همچنان از موانع عمدهی تحقق کامل یک علم طب ژنتیکی باقی میماند. در سطح اقتصادی، مبادلهی زیستشناختی شاید بیشترین تاثیر را داشته است، اجازه داده صنعت زیستتکنولوژی توسعه و تحول یابد، بخصوص در بخشهای دارویی و کشاورزی، اگرچه نابرابریهای گسترده میان ملتهای توسعهیافته و درحالتوسعه مزایای معهود چنین کاربستهایی را محدود میسازد. در هر کدام از این موارد، یک پیرفت منفرد دیانای میتواند آن چیزی باشد که مبادله میشود، اما، بسته به زمینه، آن پیرفت دیانای میتواند همچون یک ژن مربوط به بیماری نگریسته شود، سمپتومی برای تجویز یک داروی مشخص، یا حق امتیازی برای یک اکتشاف نوین. در هر مورد، یک مولکول دیانای را مشاهده میکنیم، خود مصالح زندگی؛ همچنین در هر مورد مشاهده میکنیم که چطور مبادلهی زیستشناختی دیانای را به چیزی بیش از فقط مصالح زندگی تبدیل میکند.
بدینترتیب، مبانی نسخهی مدرن ما از مبادلهی زیستشناختی عبارتند از اینکه 1) زیستشناسی همچون اطلاعات نگریسته شود و اینکه 2) اطلاعات، در این حالت، همچون هستی هم مادی و هم غیرمادی فهم گردد، با 3) هدف شبکهبندی آن اطلاعات. نتایج برقراری این سه شالوده چیست؟ یک نتیجه این است که مبادلهی زیستشناختی شرایطی را برای شبکههای مبادلهی زیستشناختی ایجاد میکند که بیتوجه به سرحدات سنتی میان امر غیرمادی و امر مادی، امر طبیعی و امر ساختگی، رسانه و پیام، عمل میکند. مبادلهی زیستشناختی، در دریافت زیستشناسی به عنوان اطلاعاتی که در سرتاسر رسانه وجود دارد – و ادامه مییابد – امکان آنچه میتواند در حیطهی زیستشناختی مبادله گردد را به طور بنیادی گسترش میدهد. نه تنها امر زیستشناختی با امر اقتصادی تناسب مییابد (برای مثال میکروبها، سلولها، یا دیانای که به ثبت رسیده و برای پژوهش خریداری میشود)، بلکه امر زیستشناختی میتواند از درون مبادله گردد به شیوههایی که محدود به تفکیک میان امر مادی و امر غیرمادی نیستند. یک پیرفت دیانای، همانطور که پیشتر عنوان شد، میتواند استخراج گردد، برای تحلیل لابراتوار مرطوب مورد استفاده قرار گیرد، در یک دیتابیس کامپیوتر به رمز درآید، و سپس برای آزمایش بیشتر ترکیب گردد (نگاه کنید به شکل 1.1). تحرک دیانای در سرتاسر بافتهای زنده، آزمایشگاهی، و مجازی مبادلات را در سرتاسر رسانه تدارک میبیند، وضعیتی که پیشتر زیسترسانه نامیدم.[12] چنین تحرکی از مبادلهی زیستشناختی یک پیرفت دیانای را که از دیتابیس GenBank دانلود شده است قادر میسازد که یک رشته دیانای ترکیبشده را موجب شود، که سپس میتواند درون یک پلاسمید باکتریایی برای کشت تعبیه گردد. مولکولهای زیستشناختی میتوانند در ردیفهایی از دادهها در یک فایل کامپیوتر رمزگذاری شوند (در مورد ژنومیک)؛ فایلهای کامپیوتری دیجیتال میتوانند با مولکولهای زیستشناختی مبادله گردند (در مورد همنهاد دیانای)؛ مولکولهای زیستشناختی میتوانند به دارایی فکری تبدیل شوند (در مورد حق ثبت ژن)؛ و دارایی فکری میتواند در طی زمان به داروهای ژنتیکی تحول یابد که در آزمونهای بالینی انسانی آزمایش میشود.
بدینترتیب، در ژنتیک مولکولی و زیستتکنولوژی معاصر، زیستشناسی اطلاعات است، و اطلاعات هم غیرمادی و هم مادی است. بعلاوه، این اطلاعات زیستشناختی، فقط درون یک شبکه به عنوان امری دارای عملکرد فهم میگردد. با اینهمه بسیاری از اینها به نظر متناقض میرسد: اطلاعات مادی، زیستشناسی غیرمادی، و شبکههایی که به نظر غیرقابلتفکیک از خود زیستشناسی میرسند. بدینترتیب میتوانم گونهای دیگر از تعریفی که پیشتر ارائه شد را بیان کنم: مبادلات زیستشناختی حامل «خود زندگی» به عنوان انفورماتیکاند، و با چنین عملی مبادلات زیستشناختی اطلاعاتی میکنند بدون آنکه مادیتزدایی کنند.
مبادلهی زیستشناختی در پروژهی ژنوم انسانی
این خصیصههای مبادلهی زیستشناختی میتواند با یک مثال بیشتر توضیح داده شود. تلاش بینالمللی برای ترتیبدهی و نقشهنگاری ژنوم انسانی را در نظر بگیرید، که تحت نام مخفف سنگینIHGSC رواج دارد. تاریخهای «خاستگاه» HGP بسیارند؛ و، همانطور که میتوان حدس زد، میزان زیادی از مجادله در مورد جزئیات وجود دارد – هم گذشته و هم آینده. همانطور که میشائیل فورتون خاطرنشان میکند، HGP همانقدر به جنبههای «الزامآور» آن پرداخته است که به خاستگاههای تاریخی آن. فورتون تاریخ درهمپیچیدهی HGP را چنان قاببندی میکند که گویی در «پیشین آینده» اتفاق میافتد، وعدهی ترتیبدهی دیانای به عنوان آنچه شالودهی یک انقلاب علمی آینده خواهد بود. بدین معنا، این بحث که HGP «تمامی زیستشناسی» (اگر بخواهیم از اصطلاح والتر گیلبرت زیستشناس استفاده کنیم) را دگرگون خواهد کرد تنها میتواند با عملاً انجام دادن آن ثابت گردد. همانطور که فورتون خاطرنشان میکند، «شخص نمیداند که “تمامی زیستشناسی” چیست، با اینحال پیشاپیش فرض میکند که پیرفتهای دیانای برای آن “بنیادی”اند – و یا اینکه پیرفتهای دیانای برای آن بنیادی خواهند بود.»[13]
برای مقاصد من در اینجا، تاریخ چند-وجهی HGP را بازگویی نخواهم کرد. در عوض به برخی نقاط مورد منازعه و مناقشه میپردازم، به خصوص در مورد پشت پردهی نهادی HGP، چون این پشتپرده نشان میدهد که، پیشاپیش، در «آغاز»، تمرکزی تلویحی بر بههمپیوستگی انفورماتیک با زیستشناسی وجود داشت. یکی از نقاط چنین نزاعی جلسهای است در 1984 که در اوتاه برگزار شد. بنابر برخی گزارشات، دانشمندانی چون چارلز دیلیسی گرد آمده بودند تا دورنماهای آیندهی تحلیل پیرفت دیانای را به بحث گذارند. این جلسه که توسط دپارتمان انرژی ایالات متحده (DoE) حمایت مالی شده بود، بر موضوعاتی مربوط به تکنیکهای تازه برای تحلیل تغییرات ژنتیکی که از درمعرض پرتوافکنی قرار دادن منتج میشوند تمرکز داشت. DoE پیشاپیش چنین پدیدههایی را مورد مطالعه قرار داده بود، که بسیاری از دادههای آن از بازماندگان هیروشیما و ناکازاکی اخذ شده بود. در اواسط دههی 1980، دانشمندان پژوهشگر در DoE، آغاز به پیوند تحقیقشان در مورد تاثیرات زیستشناختی پرتوافکنی با تکنیکهای ترتیبدهی ژنتیکی که در آن هنگام پدیدار شده بود نمودند.[14] اما، همانطور که فورتون خاطرنشان میکند، DoE بیش از آنکه به امنیت ملی علاقمند باشد به رقابت اقتصادی روبهگسترش از ژاپن در میکروالکترونیک و صنایع کامپیوتر علاقه داشت. بااینحال، یک گذار را میتوان میان این جلسه و جلسهی دیگری که یک سال بعد برگزار شد تشخیص داد. در 1985، روبرت سینشیمر یک جلسهی ابتدایی را در مورد ترتیبدهی ژنوم انسانی در دانشگاه کالیفرنیا، سانتا کروز، سازماندهی کرد. بحث در این جلسه حول امکان ترتیبدهی دیانای یک ژنوم بهتمامی میگشت. این جلسه و جلسات متعاقب آن شامل اشخاص برجستهی جامعهی علمی، نظیر جیمز واتسون، پل برگ، والتر گیلبرت، لروی هود میشد (هود در این زمینه شخص حائز اهمیتی است چراکه او یکی از توسعهدهندگان ماشینهای ترتیبدهی خودکارشدهی ژن است، که اکنون به طور معمول در لابراتوارهای ژنومیک استفاده میشود). بعلاوه، گزارشات بیشمار از تاریخ HGP نشان میدهد که موضوع اقتصاد نیز در جلسات متعاقب مطرح شده بود، بخصوص در مورد موضوعات بهثبترساندن و پیوستگیهای عمومی-خصوصی ممکن.[15] بدینترتیب، اگر جلسهی 1984 با دلیسی توسط ابتکارعملهای علم جنگ سرد برقرار شده بود، جلسهی 1985 که توسط سینشیمر سازماندهی شده بود، با ظهور تکنولوژیهای تازه و کامپیوترمحور و امکانپذیری یک صنعت مختص آنچه بعدها ژنومیک خوانده میشود برقرار شده بود.
نکتهی آخر حائز اهمیت است زیرا از همان آغاز، ایدهی نقشهنگاری ژنوم انسانی از توسعهی تکنولوژیهای تازه برای این کار جداییناپذیر بود. از آغاز، DoE طرحهای علمی و تکنولوژیکی برای تلاشهای نقشهنگاری پیشنهادیاش را توسعه داد، و انفورماتیک بخش مرکزی این طرحریزی بود. به خاطر داشته باشید که این سال 1986 است، پنج سال بعد از آن مقدمهی کامپیوترهای شخصی IBM میآید (PCها)، و تنها دو سال بعد محبوبیت عام مکینتاش Apple میآید. محاسبه [کامپیوتکردن] نه تنها کمتر گران میشد، بلکه نیز بیشتر چندمنظوره میشد. بعلاوه، اینترنت در حال رشد و تنوعیافتن بود. آنچه به عنوان یک پروژهی پژوهشی نظامی در انتهای دههی 1960 آغاز شده بود تا اواسط دههی 1980 به پروژهای بیشتر دانشگاهمحور و آمریکایی تبدیل شد. بنیاد زیرساختیِ شبکهای از اواسط دههی 1970 دایر بوده است (پروتکلهای TCP و IP)، و دههی 1980 شاهد ظهور USENET، WELL، و نظام نام دامین (DNS) بود، و البته شمار بسیاری از ویروسهای کامپیوتری شبکهمحور. این توسعههای موازی در صنایع تکنولوژی کامپیوتر و اطلاعات تاثیر حائز اهمیتی بر ابتکار عمل ژنوم انسانی آغازین داشت. بدون وعدهی یک پیوستگی آینده میان انفورماتیک و زیستشناسی، به نظر میرسد که ایدهی نقشهنگاری ژنوم بسیار آهستهتر آغاز میشد. تا 1987، ابتکارعمل ژنوم انسانی نخستین بودجهاش را از کمیتهی تخصیصهای مجلس و سنای ایالات متحده احراز نمود، و اکنون پروژه به یک کوشش مشترک DoE و NIH تبدیل شده بود. HGP – نام تازهی ابتکارعمل – به طور رسمی در 1990 شروع شده بود. شامل یک بودجهی چندمیلیون دلاری، شمار بسیاری از لابراتوارها در سرتاسر ایالات متحده، و سایر تدارکات ویژه، نظیر گروهی که در مورد موضوعات اخلاقی، قانونی، و اجتماعی کار میکرد میشد. در 1993، فرانسیس کولینز جایگزین واتسون به عنوان رئیس HGP شد، و تا اواخر دههی 1990، پروژه در فحوای خود حالت بینالمللی پیدا کرد، شامل عمدهی لابراتوارهای ترتیبدهی در کشور متحدهی پادشاهی [انگلستان]، فرانسه، آلمان، ژاپن، و چین. در این نقطه HGP به IHGSC تبدیل شد (نگاه کنید به جدول 1.1).
جدول 1.1 سازمان «جهانی» IHGSC.
در همان زمان که ایدههای اولیه برای HGP سازماندهی میشد، جی. کرایگ ونتر، یک دانشمند پژوهشگر NIH، به تکنولوژی ترتیبدهی خودکارشدهی ژنوم علاقمند گشت. در اواسط دههی 1980، او با میشائیل هونکاپیلر در زیستنظامهای کاربردی، شرکتی که توسط لروی هود برای ساخت ماشین ترتیبدهی خودکارشدهی ژنوم تشکیل گردید، دیدار کرد. ونتر یک نمونهی اولیهی پیرفتسنج احراز نمود، و در 1991 او و همکارانش حق امتیازی را برای تقریباً 2000 قطعه ژن انسانی به ثبت رساندند (که بعدها توسط ادارهی ثبت و علامت تجاری ایالات متحده [PTO] رد شد). این حق امتیاز طوفانی از مناقشه را موجب شد و به سرعت مورد تمسخر واتسون قرار گرفت، سپس رئیس HGP.، ونتر، پس از ترک NIH، یک شرکت مستقل ژنومیک – انستیتویی برای پژوهش ژنومیک (TIGR) – را آغاز نمود، آنجا که او تکنیک «ترتیبدهی شاتگانی» را همراه با همکارانش توسعه داد که امروزه توسط بسیاری از لابراتوارهای ژنومیک مورد استفاده قرار میگیرد. در 1998، ژنومیک سلرا را تشکیل داد و نیات آن را ترتیبدادن ژنوم انسانی در زمان کمتر و با پول کمتری نسبت به HGP که به صورت فدرالی حمایت مالی شده بود اعلام نمود. باقی داستان امروزه آشنا است، همراه با تنشها و رقابتها میان پروژههای بخش عمومی و خصوصی. این رقابت منجر به 2000 کمپین مطبوعاتی شد که، با هیاهوی بسیار، تکمیل یک «پیشنویس» از ژنوم را اعلان نمود و آن تصاویر صفحهی اول رئیسجمهور کلینتون که در کنارش کولینز و ونتر در حال دستدادن قرار دارند.
با اینحال، چنین تصاویر رسانهاییی بدینمعنا نیست که این دو پروژه – عمومی و خصوصی، حکومتی و شرکتی – یک پروژهی واحد و یکپارچه شدند. تفاوتهایی آموزنده در سطحی نهادی میتواند میان آنها برشمرده شود. درحالیکه HGP از میان دغدغههای علم نظامی سربرآورد، سلرا از توجهی به افزایش بازار برای زیستتکنولوژی پدیدار شد، مستقل از تنظیمات حکومتی. با اینحال، هر دو پروژه در التزامشان به توسعه در تکنولوژی پیشرفته مشترکند: نظامهای انفورماتیک، ترتیبدهی، و مدیریت دادهها. در واقع، پرکین-المر، یک سازندهی عمدهی ماشینهای ترتیبدهی ژنوم، ابزارهای مورد نیاز برای هر دو پروژه را عرضه داشت. فیالواقع، انفورماتیک به یکی از نقاط مرکزی تلاقی در تنشهای گوناگون میان بخشهای عمومی و خصوصی تبدیل شد. HGP همراه با پشتوانهی حکومتی دیتابیس ژنوم را در 1991 دایر کرد و یک سال بعد دسترسی به دادهها و راهبردهای اشتراک برای لابراتوارهایش را برقرار نمود. در اواسط دههی 1990، دیتابیس ژنوم به GenBank (که توسط NCBI در NIH اداره میشود) توسعه پیدا کرد. GenBank، که سنجهای برای زیستشناسی مولکولی و پژوهش ژنتیک است، روزانه در دسترس 40000 کاربر قرار دارد. GenBank همچنین مورد استفادهی IHGSC و Celera هر دو در مراحل خطایابی تلاشهای ترتیبدهیشان قرار داشت. در نهایت، تغییرات در سیاستگذاری حکومتی در مورد حق امتیاز بعلاوه تفکیک میان بخشهای عمومی و خصوصی را محو کرد. اگرچه راهبردهای PTO ایالات متحده ثبت هرگونه پیرفت ژنتیکی «خام» یا بدونتغییر را ممنوع میکند، شمار بسیاری از حق امتیازها برای پیرفتهای ژن واگذار شده است که از وسایل نوین نشات گرفته یا توسط آنها تشخیص داده شده، در واقع یک «در پشتی» برای به ثبت رساندن پیرفتهای ژن. سایر سیاستها (نظیر Bayh-Dole Act 1980) با اجازه دادن به لابراتوارها که برپایهی پژوهشی که همراه با پشتوانههای فدرال انجام میگیرد درخواست حق امتیاز کنند به دنبال تقویت منافع اقتصادی پژوهش ژنوم بودند.
این گزارش مختصر از تاریخ نهادی ژنوم انسانی رابطهی مبهم میان انفورماتیک و اقتصاد را آشکار میسازد. به یک معنا، انفورماتیک همچون آن چیزی نگریسته میشود که توسعهی اقتصادی را برای ژنومیک مهیا میکند. ظهور تکنولوژی تازهی ترتیبدهی، که با دیتابیسها و شبکههای کامپیوتری ترکیب شده است، خبر از دورانی داد که فرانسیس کولینز، میشائیل مورگان، و آری پاترینوس آن را «زیستشناسی مقیاس-وسیع» نامیدهاند.[16] این دقیقاً دو توسعهای است که در آغاز بدان اشاره کردم – تولید جهانیشونده و انفورماتیک و زیستشناسی انتگرالشونده – که کولینز مورگان، و پاترینوس به عنوان عوامل کلیدی در عرصهی ژنومیک بدان اشاره میکنند. دشوار است تصور یک پروژهی ژنوم بدون استفاده از کامپیوترها، دیتابیسها، و شبکهها (نگاه کنید به شکل 1.2).
بااینحال، شالودهی انفورماتیک همچنین لایههای تازهای از ارزشگذاری اقتصادی را ابداع میکند (تا اندازهای، گفته میشود، تا هزینههای بالای انفورماتیک و تکنولوژی اطلاعات را پوشش دهد). تبدیل دیانای به «دارایی فکری» بدون زیرساختی انفورماتیک که دیانای را به رشتههای دادهها، فایلهای کامپیوتری، و تجسمبخشیهای اطلاعاتی متشکل کند غیرقابلاندیشیدن است. تقریباً وسوسهکننده است که این تبدیل را همچون بازتعریف گستردهتری از دیانای و زیستشناسی به عنوان یک مفهوم بنگریم، مفهومی که دارایی نیز هست. (پدیدهای که در فصل 2 بدان پرداخته شده است).
اما ژنومیک صرفاً در مورد تبدیل تمام زیستشناسی به انفورماتیک نیست، چراکه فرضیات مادیت که هنوز علم زیستشناختی را پوشش میدهند نیز نقش خود را ایفا میکنند. از این لحاظ تلاشهای IHGSC آموزندهاند. IHGSC نه تنها مراکز تولیدش را در سرتاسر شماری از کشورها توزیع میکند، بلکه نیز اطلاعات زیستشناختی را در دو گونه از «بانک» یا دیتابیس توزیع میکند. گونهی اول، همانطور که عنوان شد، دیتابیس کامپیوتر است. اخیراً تعداد 200 تا از چنین دیتابیسهایی به صورت آنلاین وجود دارد، همراه با بیش از 500 بستهی نرمافزاری تجاری برای فروش و نیز شمار زیادی برنامهی رایگان غیرتجاری یا پروژههای منبعگشوده.[17] گذشته از دیتابیسهای ژنومیک، دیتابیسهایی برای ژنومیک تطبیقی وجود دارد (ژنومهای ارگانیسمهای متفاوت)، دیتابیسهای ژنوم بیماری، و دیتابیسهایی مختص قطعات خاص دیانای نظیر چندریختیهای نوکلئوتید واحد (SNPها) یا نوارهای پیرفت تسریعشده (ESTها). علاوه بر این گونهی بیشتر شناختهشدهی دیتابیس، همچنین شمار زیادی از بانکها یا «کتابخانهها»ی زیستشناختی «مرطوب» وجود دارد، که شیوهی مرسوم بایگانیکردن مادهی ژنتیکی قبل از معرفی گستردهی کامپیوترها به لابراتوار بوده است. یک مثالاش کروموزوم مصنوعی باکتریایی (BAC) است. همانطورکه از ناماش برمیآید، BAC دربردارندهی استفاده از باکتریهای ساده (که یک دیانای یا «پلاسمید» مدوّر را به عنوان ژنومشان دارند) به عنوان میزبانی برای یک پیرفت ژن از یک نمونهی انسانی است. دانشمندان با استفاده از تکنیکهای برش-و-پیوند میتوانند ژن انسانی را به پلاسمید باکتریایی الحاق کنند، و به این شیوه یک دیتابیس در محیط مصنوعی به وجود آورند. همانطور که باکتریها تکثیر میشوند، دیانای انسانی الحاقشده نیز چنین میشود، و نوعی از ماشین رونوشت زیستشناختی را فراهم میآورد. BACها، اگرچه سنگینتر از بکارگیری فایلهای کامپیوتری، به طور گسترده توسط لابراتوارهای IHGSC در کنار روشهای محاسباتی ترتیبدهی و تطبیق مورد استفاده قرار گرفتهاند.
این دو گونهی دیتابیس که توسط ژنومیک بکاربسته میشوند – دیتابیسهای کامپیوتری (UNIX) و دیتابیسهای زیستشناختی (BACها) – میزانی را نشان میدهند که تا آن زیستتکنولوژی به اطلاعات زیستشناختی در سرتاسر زیرلایههای مادی منفعت میرساند. بعلاوه، ازآنجاکه یک دیتابیس یک دیتابیس نیست مگر اینکه شبکهای شود و دردسترس قرارگیرد، این دو گونه دیتابیس یک شبکهی ژنومیک جهانی و پیچیده را تشکیل میدهند که ارتباطات و نیز روابط جغرافیایی را درمینوردد. به این شیوه، ژنومیک انسانی جهانی است به معنایی تکنولوژیک: یک دیتابیس آنلاین است، که در سرتاسر جهان قابلدسترس است، دیتابیسی که در آن پژوهشگران در آزمایشگاههای سرتاسر جهان مشارکت میکنند و دادهها را از آن بازیابی میکنند. ژنوم انسانی جهانی است به معنایی علمی: سهولت دسترسی و توزیع دادهها، همچنین بدینمعناست که دانش علمی میتواند در مقیاس جهانی به اشتراک گذاشته شود. ژنوم انسانی همچنین جهانی است به معنایی اقتصادی: دادهها در دیتابیس ژنوم مستقیماً متصلاند به دیتابیسهای حقامتیاز گوناگون ایالات متحده و اروپا (اتصالی که، به نوبه خود، بهاشتراکگذاری اطلاعات را محدود میکند). بعلاوه، بسیاری از شرکتهای دارویی که دستاندرکار توسعهی دارو برپایهی دادههای ژنوم هستند شرکتهای «جهانی»اند که در آن مدیریت، تولید، توزیع، فروش، و دپارتمانهای پژوهش-و-توسعه (R&D) میتوانند در سرتاسر نواحی گوناگون جهان گسترش یابند. ژنوم انسانی همچنین به معنایی سیاسی جهانی است: IHGSC متشکل از لابراتوارها، نهادها، و دانشگاههایی از ایالات متحده، اروپا (پادشاهی متحده، فرانسه، آلمان)، و ژاپن است – نوعی سازمان ملل ژنتیک. سرانجام، ژنوم انسانی جهانی است به معنایی فرهنگی: شیوع مضامین ژنتیکی در فرهنگ عمومی و رسانههای همگانی در فرهنگهای مختلف افزایش محبوبیت «تمثالهای فرهنگی» شبیهسازی، مهندسی ژنتیک، موسسات حریص، و «دانشمندان دیوانه» را تصدیق میکند.
با اینحال باید به شماری از ناسازگاریها در این نظرگاه به ژنومیک به عنوان یک فعالیت «جهانی» نیز اشاره کنیم. برای نمونه، IHGSC مجاهدتی به طور گزینشی جهانی است؛ یعنی فقط ملل توسعهیافته با زیرساخت تکنولوژیک و اقتصادی برای حمایت از پژوهش زیستعلم مشمول عضویت آن میشوند. این منحصربودگی، در میان سایر معانی، بدین معنا بوده است که IHGSC معیارهایی هم تکنیکی و هم سیاسی برای یک علم مدرن و بهطورجهانی پذیرفتهشده ارائه داده است. علیرغم این گزارش که IHGSC یک مجاهدت «عمومی» است (در تقابل با پروژهی ژنوم ممتاز سلرا)، اصطلاح عمومی در این زمینه به معنایی بسیار خاص است: اینکه مراکز IHGSC در ایالات متحده (به عنوان مثال) به طور فدرال حمایت مالی میشوند و اینکه نتایج پژوهش نقشهنگاری ژنوم بهوسیلهی اینترنت در دسترس عموم قرار داده میشود. اگرچه اینها قدمهایی مثبتاند به سمت «منبعگشوده»کردن پژوهش و دانش زیستشناختی، شماری از پرسشها از پی میآیند: برای مثال، آیا این پروژهی عمومی هیچگونه حق امتیاز یا پیوندهایی میان بخشهای عمومی-خصوصی به وجود آورده است که مانع از دسترسپذیری اطلاعات گردد؟ در بهترین حالت، میتوانیم خاطرنشان کنیم که عمومی در این پروژههای «علم بزرگ» ضرورتاً به معنای آزاد از منفعت اقتصادی نیست. دوباره لازم به ذکر است که این امر واقع اقتصاد نیست که در خودش مسئلهساز است (چراکه حمایت مالی همواره یک واقعیت است)، بل این است که آیا انواع معینی از منافع اقتصادی میتوانند ابتکار علمی را مانع شوند به جای آنکه آن را تسهیل کنند. سرانجام، نکتهای در مورد ابزارها: اگرچه تفکیک میان IHGSC و Celera به عنوان انشعابی در ارزشهای عمومی و خصوصیشده پیامدهای بسیاری داشته است، یک گروه سوم به آن دو وجه میپیوندد، Perkin-Elmer، سازندهی تکنولوژیها برای پژوهش علم زندگی، نظیر کامپیوترهای ترتیبدهی ژنوم خودکارشده. اگر نقشهنگاری ژنوم انسانی یک تلاش تکنولوژیمحور بوده است، پس آشکار میشود که Perkin-Elmer (و نه IHGSC یا Celera) موتور واقعی در پس فرایند نقشهنگاری ژنوم است. اینها و سایر مشخصهها به ما یادآور میشوند که ژنومیک یک صنعت بهطورگزینشی جهانی است، که یک نقشهی خاص را به وجود میآورد که توسط علم، تکنولوژی، و منافع حکومتی و اقتصادی غربی تعیین میشود.
اگر IHGSC نمونهای از یک مبادلهی زیستشناختی جهانیشونده است، سپس میتوانیم پرسشی دیگر را مطرح کنیم: آیا مبادلهی زیستشناسی بخشی از زیستتکنولوژیهای کلاسیک نیز نبوده است (مثال، دام، پرورش حیوانات، کشاورزی)؟ پیشتر، به معنایی بسیار کلی، خاطرنشان کردم که اگر چنین کردارهایی را به حساب آوریم زیستتکنولوژی میتواند به قدمت خود تمدن دانسته شود. مبادلات زیستشناختی، در این مورد، میتواند به سادگی هر تخصیص و ابزاریسازی طبیعت باشد، تعریفی که نمیتواند اختصاصیبودن جهانیشدن و صنعت زیستتکنولوژی را توضیح دهد. چگونه میتوانیم شیوههای کلاسیک مبادلهی زیستشناختی را از شیوههای معاصر تفکیک کنیم؟ یکی از مفاهیم اولیهای که ژنتیک مدرن و زیستتکنولوژی را از نمونههای ابتداییتر متمایز میکند نقشی است که اطلاعات در مفصلبندی دانش ما در مورد «خود زندگی» زیستشناختی ایفا میکند. دانشوران و مورخان علم از مدتها پیش پیوند نزدیک میان سایبرنتیک و زیستشناسی در توسعهی زیستشناسی مولکولی طی دوران پس از جنگ جهانی دوم را خاطرنشان کردهاند. فیالواقع از سال 1963 – ده سال پس از انتشارهای Watson-Crick دربارهی ساختار دیانای، فیلسوف علم ژرژ کانگویلهم در حال قراردادن عرصهی زیستشناسی مولکولی که بعداً پدیدار شد و ژنتیک درون چارچوب گستردهتر تاریخ زیستشناسی بود. همانطورکه کانگویلهم در مقالهای خاطرنشان میکند، «پیامها، اطلاعات، برنامهها، رمزگان، دستورالعملها، رمزگانگشایی: اینها مفاهیم تازهی علوم زندگی هستند.»[18] درعینحال، زیستشناسان مولکولی نظیر ژاک مونود و فرانسیس ژاکوب علاقمند به توصیف ترکیب پروتئین و بروز ژن بودند چنانکه گویی نظامهای کامپیوتریاند. من این استحالهی زیستشناسی به اطلاعات را در فصل 2 مورد کاوش قرار میدهم، اما، عجالتاً اجازه دهید اشاره کنم که تاثیر سایبرنتیک و نظریهی اطلاعات در زیستشناسی مولکولی پیامدهای ژرفی در توسعهی یک صنعت زیستتکنولوژی داشته است. دیتابیسهای ژنوم آنلاین، نرمافزار ژن-یابی، و کامپیوترهای ترتیبدهی ژنوم، میتواند به عنوان نتیجهی تکنیکی این تقاطع میان زیستشناسی و انفورماتیک نگریسته شود. به معنایی تاریخی و در زمینهای تکنیکی و معاصر، شعار مداوم ژنتیک مولکولی و زیستتکنولوژی این بوده است که «زیستشناسی اطلاعات است.»
بااینحال، اینکه خاطرنشان کنیم چگونه استعارهی اطلاعات در زیستشناسی مولکولی بهکاربرده شده است یک چیز است، اما اینکه پیشنهاد کنیم که آن استعاره در مصنوعاتی نظیر تراشههای دیانای یا دیتابیسهای ژنوم ابزاری میشود کاملا چیز دیگری است. همانطورکه لیلی کی و اولین فوکس کلر خاطرنشان کردهاند، وقتی که مفاهیمی از سایبرنتیک و نظریهی اطلاعات راه خود را به زیستشناسی مولکولی یافتند، به طور سهوی پرسشهایی بنیادی را در مورد جوهر «خود زندگی» برانگیختند.[19] مفهوم اطلاعات درواقع یک نامفهوم است، محتوایی دربرندارد، فقط دادهها. در اواخر دههی 1940، کلود شانون ریاضیدان و مهندس در مورد این نکته صریح بود: اطلاعات هیچ ربطی به محتوا یا پیام نداشت. تمام آنچه اهمیت داشت این بود که کمیت معینی از اطلاعات که در نقطهی A فرستاده میشود به نقطهی B میرسد.[20] برخلاف، زیستشناسان مولکولی که در همان دوره کار میکردند به همان اندازه در مورد محتوای دیانای و پروتئینها صریح بودند. برای واتسون و کریک، ساختار دیانای به طور نزدیکی به پیرفتاش، یا «محتوا»یش گره خورده بود. فیالواقع، در آن زمان که زیستشناسان مولکولی اواخر دههی 1960 در کار «شکافتن رمزگان ژنتیکی» بودند، تمام آنچه اهمیت داشت محتوا بود. در آن زمان که HGP برای نخستین بار توسط DoE و NIH ایالات متحده مطرح شد، محتوا یا پیرفت هدف اصلی محسوب میشد، همراه با ساختار (برای مثال، پروتئینها) به عنوان دغدغهی ثانویه.
مختصر آنکه، زیستشناسی مولکولی به طور مداوم درگیر با تنشهای میان دو دیدگاه نسبت به زندگی زیستشناختی بوده است: یک دیدگاه این است که زیستشناسی جداییناپذیر از مادیت زیستشناختی است، از خود «مصالح» زندگی (مولکولها، سلولها، بافتها، و غیره). دیدگاه دیگر که خلاف آن است این است که زندگی زیستشناختی نوعی نمونه یا پیرفت غیرمادی است، اطلاعاتی که از نمونهپردازیهای مادی آن مجزا است. این تنشها میان محتوا و فرم، کیفیت و کمیت، پیرفت و ساختار، حول این فرضیه میگردد که زیستشناسی اطلاعات است. بااینحال، کلید فهم پیچیدگیهای ژنتیک و زیستتکنولوژی در تحقق یک پارادوکس در هستهی مفهوم مبادلهی زیستشناختی است: اینکه زیستشناسی اطلاعات است، و، به طور تعیینکنندهای، اینکه اطلاعات هم مادی و هم غیرمادی است. یکی از تنشهای عمدهای که از معرفی نظریهی اطلاعات و سایبرنتیک به زیستشناسی مولکولی منتج شد این تنش میان زیستشناسی و انفورماتیک است، دیدگاههای مادی و غیرمادی نسبت به زندگی زیستشناختی.
چنین تنشهایی در مورد مفهوم مبادلهی زیستشناختی چه میگویند؟ برای نمونه، آنها به تنش عملی میان ژنتیک مولکولی و زیستتکنولوژی اشاره میکنند: قلمرو امر زیستشناختی بهطور همزمان بدن زنده، کشت سلول در محیط مصنوعی، یک پیرفت در یک دیتابیس کامپیوتر، یک فرایند از بازترکیب یا تعدیل ژنتیکی، حتی یک فایل که حق ثبتی را بر یک پیرفت دیانای توصیف میکند است. با اینحال، دوباره لازم به ذکر است که تنش بنیادی میان ژنتیک مولکولی و زیستتکنولوژی بههیچوجه به معنای غیرقابلاجرابودن این عرصهها و کردارهایشان نیست. به یک معنا، میتوان اینطور اظهار کرد که زیستشناسی مولکولی و عرصههای مربوط به آن توسط این تنش میان امر زیستشناختی و امر انفورماتیک برساخته شدهاند. پس مبادلهی زیستشناختی میتواند به عنوان امری مبتنی بر دو گزارهی بهنظر متناقض فهم گردد: اینکه زیستشناسی اطلاعات است، و اینکه اطلاعات هم غیرمادی و هم مادی است. این شالوده مبادلهی زیستشناختی را قادر میگرداند که در سطحی یکسان با مبادلات اقتصادی، فرهنگی، و سیاسی که در جهانیشدن شاهد آن هستیم واقع شود.
زیستسیاست در ژنوم جهانی
اگر مبادلهی زیستشناختی توسط رابطهی متناقض – و با اینحال عملی – میان امر مادی و امر غیرمادی، امر زیستشناختی و امر انفورماتیک برساخته میشود، آنچه مورد نیاز است شیوهای از توصیف طبیعت عملی مبادلات زیستشناختی است. یعنی، علیرغم (یا شاید به خاطر) این تنشها، مبادلات زیستشناختی به طور روزانه اتفاق میافتند، همانطور که در نمونهی HGP ملاحظه نمودیم. میتوانیم این مسیر را با جمعآوردن دو مفهوم دیگر ادامه دهیم که کمک میکنند تا بر جنبههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مبادلهی زیستشناختی تاکید گذاریم، و نیز جنبههای علمی و تکنولوژیکی. این دو مفهوم عبارتند از انگارهی «زیستسیاست» میشل فوکو و، انگارهی «گونهی زنده» که توسط کارل مارکس فرمولبندی شده است.
نخست میتوانیم با بحث از مفهوم فوکویی زیستسیاست آغاز کنیم. بخش عمدهی علاقهی فوکو به علوم زندگی میتواند به عنوان علاقه به شیوههای چندگانهای فهم گردد که در آن «قدرت زندگی را به تصاحب درمیآورد.» نزد فوکو، طبیعت قدرت سیاسی طی سدههای هفدهم و هجدهم دستخوش تغییری تدریجی گردیده است، به ویژه در شیوهای که در آن قدرت سیاسی با زندگی سوژههایش بهمیانجی مفهوم «جمعیت» نسبت یافت. با اینحال زمینهی فوکو برای بحثاش از سیاست نه زیستتکنولوژی معاصر بلکه کردارهای مردمنگاری و کنترل جمعیت سدهی هجدهم بود. بنابراین پرسش ما از این قرار است: چگونه مفهوم فوکو از «زیستسیاست» را پس از فوکو میفهمیم؟ یعنی چگونه مفهوم زیستسیاست در زمینهی جاری صنعت زیستتکنولوژی تحول یافته است؟ زیستسیاست چه معنایی دارد در دورانی که در آن مهندسی ژنتیک یک کردار عادی است، و زیستتکنولوژیها در هر دو عرصهی دارویی و غیردارویی (قانون، مهندسی، علم کامپیوتر، میدان جنگ) مورد استفاده قرار میگیرند، در دورانی که در آن تکنولوژیهای تازه، هیبرید، نظیر دیتابیسهای ژنوم و داروهای ژنتیکی بهطور منظم پدیدار میشوند؟
فوراً باید ملاحظهی دوگانهای را تکرار کنم که با آن آغاز نمودم: از یکسو، گرایشهای جهانیشوندهی صنعت زیستتکنولوژی، و از سوی دیگر، بهمپیوستن فزایندهی زیستشناسی و انفورماتیک، زیستشناسی مولکولی و علم کامپیوتر، دیانای، و دادهها. با اینحال، پیشاپیش میتوانیم شواهد درحالپیدایش این روند معاصر را در شیوهای که فوکو در مورد زیستسیاست صحبت میکند ملاحظه نماییم. برای نمونه، در سخنرانی افتتاحیاش در کلوژ دو فرانس، تولید «دانش وراثت»، یا نقش ژنتیک در برساختن جمعیت را به عنوان یکی از دغدغههای آیندهاش مطرح نمود.[21] همچنین، یکی از خصیصههای تعیینکنندهی مفهوم فوکو از زیستسیاست نقشی است که علم آمار ملهم از ریاضیات در تعریف جمعیت به عنوان هستاری تابع کنترل سیاسی ایفا میکند. فوکو آمار و کردارهای مرتبط با آن را با ظهور عرصهی اقتصاد سیاسی پیوند میزند؛ در چنین زمینهای، آمار، مردمنگاری، و سرشماری به «علوم دولت» تبدیل میشوند.
میتوان گفت که تاکید فوکو بر پیدایش مفهوم سیاسی «جمعیت» از این دو بدعت در سدههای هجدهم و نوزدهم نشات میگیرد: از یکسو، توسعهی رشتههای زیستشناختی نظیر تاریخ طبیعی، طبقهبندی بیماریها، نظریههای تکاملی و سرایتی و، از دیگر سو، بکاربستن تکنیکهای ریاضیاتی و آماری در مورد آن موجودات زندهای، «زیستتوده»، که دولت را برمیسازد. پس میتوانیم نگاهی تازه به مفهوم فوکو از «زیستسیاست» بیاندازیم همراه با در ذهن داشتن گرایشهای دوگانهی زیستتکنولوژی.
فوکو زیستسیاست را شیوهای از سازماندهی، مدیریت، و بیش از همه تنظیم «جمعیت» که به عنوان یک هستار گونهای زیستشناختی درنظرگرفته میشود تلقی میکند. این مفهوم متفاوتشده از، اما نه در تقابل با، «کالبدشناس-سیاست» است، که در آن گسترهای از تکنیکها، ژستها، عادات، و جنبشها – که اغلب درون نهادهای اجتماعی نظیر زندان، بیمارستان، ارتش، مدرسه واقع میشوند – بهطور جمعی بر بدن فردی و فردیشدهی سوژه عمل میکنند. فوکو در یک درسگفتار متعلق به 1976 در کلوژ دو فرانس تمایز میان این دو گونه از زیستقدرت را بهطور مختصر بیان میکند:
برخلاف انضباط، که معطوف به بدنها است، قدرت غیرانضباطی جدید نه بر انسان-بهعنوان-بدن بلکه بر انسان زنده، بر انسان-بهعنوان-موجود-زنده اعمال میشود، در نهایت، اگر مایلید، بر انسان-بهعنوان-گونه. … و این تکنولوژی تازه که در حال استقرار است معطوف به یک چندگانگی از انسانها است، نه تا آنجا که آنها چیزی بیش از بدنهای فردیشان نیستند، بل تا آنجا که، برخلاف، یک تودهی جهانی را شکل میدهند که از فرایندهای کلی مشخصات تولد، مرگ، تولید، بیماری، و غیره متاثر است. بنابراین پس از نخستین تصرف قدرت بر بدن به شیوهای فردیسازنده، دومین تصرف قدرت را داریم که فردیسازنده نیست، بلکه، اگر مایلید، تودهایسازنده است. یعنی ناظر بر نه انسان-بهعنوان-بدن بلکه انسان-بهعنوان-گونه است. پس از کالبدشناس-سیاست بدن انسانی که در طی سدهی هجدهم برقرار شد، در پایان آن سده، ظهور امری را داریم که دیگر یک کالبدشناس-سیاست بدن انسانی نیست، بل آن چیزی است که من یک «زیستسیاست» نوع بشر مینامم.[22]
فوکو تنظیمات میزان تولد و مرگ، کنترل بیماری و نظارت بر بیمار در بیمارستانها، و نیز نمونههای معاصرتر دادههای مصرفکننده، فرمهای تعیین هویت فردی، بیمهی سلامت، دادههای بهداشتی در نسبت با سکسوالیته و روانشناسی، و تجسس نهادی سوژهها را برمیشمارد. اصلی که در این و سایر نمونهها برقرار است انباشت و مرتبکردن گونههای متفاوت اطلاعات است. بنابراین رشتههای آمار و مردمنگاری پیشرفتهایی کلیدی در اشکال مدرن زیستسیاستاند. جمعیت به شیوهای مفصلبندی میشود که ناتمامیتیابیاش میتواند توسط روشها یا تکنیکهای کمیتپذیرکردن آماری بازجهتدهی شود. این فقط شیوهای از بهرهوری نیست، بلکه نیز یک اقتصاد سیاسی سوژهها و بدنها است. نتیجه – یا هدف – توسعهی «قدرتی است که یک تاثیر مثبت را بر زندگی اعمل میکند، که میکوشد آن را اداره، بهینهسازی، و تکثیر کند، و آن را تابع کنترلهای دقیق و تنظیمات فراگیر نماید.»[23]
بااینحال، آنچه مفهوم فوکو از زیستسیاست را برای فهمی انتقادی از صنعت زیستتکنولوژی امروز سودمند میسازد این است که دو گرایش را مشخص میکند که بخش هستهای کردارهای زیستتکنولوژیاند. نخست، زیستسیاست یک ابژه برای حکومتکردن را تعریف میکند، که همانطور که نقلقول پیشین توضیح میدهد، در شرایط گونهای بهویژه زیستشناختی قرار داده شده است: این مفهوم مدرن «جمعیت» است. مفهوم جمعیت نزد فوکو معرّف «یک بدن تازه، یک بدن چندگانه، بدنی با سرهای بسیار است که، درحالیکه نمیتوانند به لحاظ تعداد بینهایت باشند، ضرورتاً شمرده نیز نمیتوانند شوند. زیستسیاست با جمعیت سروکار دارد، با جمعیت به عنوان مسئلهای سیاسی، به عنوان مسئلهای که همزمان علمی و سیاسی است، به عنوان مسئلهای زیستشناختی و به عنوان مسئلهی قدرت. و من فکر میکنم که زیستسیاست در این زمان پدیدار میشود.»[24]
فوکو به تغییرمسیر تدریجی تاریخیای از حکومت بر قلمروها به حکومت بر جمعیتها اشاره میکند. جمعیت صرفاً به معنای تودهها یا گروههایی از مردم که بهطورجغرافیایی به هم پیوستهاند نیست (یعنی، جمعیت معادل با قلمرو نیست). در عوض، جمعیت یک مفصلبندی انعطافپذیر از گرایشهای فردیسازنده و جمعیسازنده است – «کوششی، که در سدهی هجدهم آغاز شد، برای عقلانیسازی مسائلی که توسط پدیدههایی خاص گروهی از انسانهای زنده که به عنوان یک جمعیت برساخته میشود پیشاروی کردار حکومتی قرار گرفته بود: سلامت، بهداشت عمومی، میزان موالید، طول عمر، نژاد.»[25] بدینمعنا، مداخلات دارویی سدهی هجدهم، برنامههایی نظیر «پلیس دارویی» در پروس، مقررات بهداشت شهری در پاریس، و قوانین فقیر انگلیس – همبستگی میان سلامت سیاسی-اقتصادی و سلامت زیستشناختی یا گونهای را به عنوان هدف منظورنظر داشتند. یعنی زیستسیاست به عنوان یکی از اهداف اصلیاش هماهنگی ظریف میان بدنهای فردی و تودهای را منظورنظر دارد که در آن وجود سیاسی دولت با «سلامت» دولت همخوان است.
به موازات آن، زیستسیاست وسایلی از تولید دادهها را تعریف میکند که ابژهاش، یعنی جمعیت، را احاطه میکند. این شامل این پرسش است که چگونه دادهها که مربوطند به تنظیم سلامت جمعیت میتوانند از جمعیت زیستشناختی-سیاسی استخراج شوند.
مکانیسمهایی که توسط زیستسیاست معرفی شدهاند شامل پیشبینیها، براوردهای آماری، و سنجشهای کلیاند. و مقصودشان نه تعدیل هیچ پدیدهی معینی، یا تعدیل یک فرد معین تا جایی که یک فرد است، بلکه، در اصل، مداخله در سطحی است که این پدیدههای عام تعریف میشوند، مداخله در سطح عمومیت. … و مهمتر از همه، مکانیسمهای تنظیمی باید استقرار یابند تا یک موازنه برقرار کنند، یک میانگین را ابقا کنند، نوعی از همایستایی برقرار کنند، و نوسانات درون این جمعیت عام و عرصهی بستهبهبخت آن را خنثی نمایند.[26]
درون عرصهی زیستطب، «آمار حیاتی» تولیدمثل، میزان مرگومیر، گسترش بیماریها، و سایر عوامل به وسایلی برای نظارت بر جمعیت به عنوان هستاری منفرد و متحرک تبدیل شد.[27] جمعیت-گونه به عنوان یک واحد تعریفشده نمیتواند تنها مطالعه و تحلیل شود، بلکه نیز میتواند استقرا گردد، رفتارهای ویژهاش به آیندههای محتمل پیشافکنده شود (رشد، توسعه، الخ). علوم نخستین-اطلاعات مردمنگاری و، بعدتر، آمار، زمینهای تکنیکی برای تنظیم و نظارت جمعیت بهطور پالودهتر و برپایهی ریاضیات فراهم آورد. همانطور که یان هاکینگ خاطرنشان میکند، «میتوان داستان زیستسیاست را به عنوان گذاری از شمارش آتشدانها به شمارش بدنها بیان کرد. تاثیر براندازندهی این گذار عبارت از ابداع مقولههای تازه که مردم باید در آن قرار میگرفتند و بدینترتیب ابداع و ساختن مفهومپردازیهای صلب از هستی انسانی بود.»[28] هاکینگ در یک تحلیل تاریخی از «اشتیاق آماری» که کردارهای بوروکراتیک انگلیسی در سدهی نوزدهم را درنوردیده بود، شماری از پیشرفتهای حائز اهمیت را در زیستسیاست غربی خاطرنشان میکند: انباشتگی وسیع دادهها در مورد انواع و اقسام بیماریها، قراردادن فرایندهای زیستشناختی بیماری در محاسبات آماری، و در نهایت شماری از ادارات حکومتی و بوروکراتیک که هدف اعلامشدهشان جمعآوری و مقولهبندی این دادهها، و بدینترتیب تشکیل نظامی بود که در آن به هر فرد بهمیانجی علم آمار حیاتی پرداخته میشد. «بیماری، جنون، و وضعیت جهان زیرین تهدیدآمیز، بینوایان، شیداییای بیمارگون و هراسناک نسبت به اعداد را به وجود آورد که بوروکراسیها از آن تغذیه میشدند.»[29]
لازم به ذکر است که زیستسیاست صرفاً یک تکنیک نیست که توسط حکومتها برای یکسانسازی تودهی شهروندانش بهکاربسته شود. نکتهی کلیدیای که توسط فوکو مورد تاکید قرار میگیرد این است که «حکومتمندی» کردارهای زیستسیاسی بر رویکرد دوگانهای مبتنی است که جمعیت را هم کلیسازی و هم فردیسازی میکند. زیستسیاست به «هر و همه»ی ارکان جمعیت میپردازد، فرد و گروه، و گروههای درون گروه (فقیر، بیکار، بیگانهی مقیم، مریض بهطورمزمن). در این رویکرد تدریجی، جمعیتها میتوانند در زمینههای گوناگونی وجود داشته باشند (که با قلمرو، گروهبندیهای اقتصادی/طبقاتی، گروهبندیهای قومی، تکنیکهای مبتنی بر جنسیت، یا عوامل اجتماعی تعریف میشود) – که همه در چارچوبی قرار دارند که جریانهای فعالیت زیستشناختی مختص جمعیت را تحلیل میکند. با اینحال چنین گروهبندیهایی بدون وسایلی که معیارهای گروهبندی را تعریف میکنند معنایی ندارند – نه فقط سوژهی فردی (و در ترمینولوژی فوکو سوژه همچنین یک فعل است)، بل سوژهای که میتواند در تنوعی از شیوهها تعریف گردد، و سرحدات معرّف هر گروهبندی را مشخص کند. به عنوان سوژههای فردیشده، برخی ممکن است هستهی همگن یک گروه را تشکیل دهند، برخی دیگر سرحداتش را، حالتهای کرانیاش را. بنابراین روششناسی زیستسیاست انفورماتیک است، اما کاربردی از انفورماتیک به شیوهای که زیستشناسی را به عنوان یک منبع اطلاعات بازپیکربندی میکند. در زیستسیاست، بدن یک دیتابیس است، و انفورماتیک موتور جستجو است.[30]
در زمینهی صنعت زیستتکنولوژی معاصر، آنچه در مورد مفهوم فوکو از زیستسیاست یاریرسان است این است که به طور تاریخی دو رکن را که امروز در توسعهی جاری زیستتکنولوژی نقشی مرکزی دارند تشخیص میدهد: نقش دانش زیستشناختی و تکنیکهای مدیریت و انباشتگی دادههای انفورماتیک. در بهمپیوستن زیستشناسی و انفورماتیک، کردارهای زیستشناختی شیوههای نوین تنظیم، مدیریت، و کنترل را برقرار میکنند. در واقع، تاثیرات زیستسیاست – هنجارمندی طبی، تاکید بر امنیت جمعیت، و توسعهی یک اقتصاد سیاسی – میتواند چنان نگریسته شود که از رابطه خاص میان زیستشناسی و انفورماتیک در نقطهنگاه زیستشناختی ناشی میشود.
زیستسیاست پس از تعریف ابژهاش (جمعیت) و روشاش (انفورماتیک) قدرت را به عنوان یک عملکرد مثبت و زاینده و نقش حکومت را برحسب «امنیت» بازفرمولبندی میکند. در اینجا تصریح این نکته حائز اهمیت است که، نزد فوکو، زیستسیاست به سختترین وجه از الگوی حاکم و مشخصات زایندهاش تفاوتگذاری شده است. اگر حاکم تا اندازهای با حق محکومکردن به مرگ تعریف میشد، زیستسیاست با حق پرورش زندگی تعریف میشود: «میتوان گفت حق باستانی برای گرفتن زندگی یا زنده گذاشتن جای خود را به قدرتی برای پرورش زندگی یا رد کردن آن تا نقطهی مرگ داد.»[31] برای اقتصاددانان سیاسی کلاسیک – مالتوس، اسمیت، ریکاردو – جمعیت هستاری بود همزمان فرار و با اینحال منقوش به سرحدات مصنوعی، با دانش تاریخ طبیعی، زیستشناسی، و بعدتر، تکامل. بنابراین جمعیت با شماری از مسائل منشنمایی میشد که آن را تعریف میکردند: میتواند ناپایدار و آسیبپذیر نسبت به تاثیرات جمعی فرایندهای زیستشناختی (بیماری، عفونت، بهسازی) باشد. جمعیت نه تنها زیستشناختی بود، بلکه نوسانات آن متاثر از سیاست بدنها – بدن کارکننده، بدن مصرفکننده، بدن نظامی، و ازین قبیل – بود.
بدینترتیب الزام امنیت در زیستسیاست همزمان زیستشناختی و سیاسی است. نزد فوکو، امنیت آشناتر قلمرو بیشتر در امنیت جمعیت شرح داده شده است، «در یک کلام، مسئلهی کسب کنترل زندگی و فرایندهای زیستشناختی انسان-بهعنوان-گونه، و تضمین اینکه انضباط نیافتهاند، بلکه تنظیم شدهاند.»[32] بدینترتیب امنیت زیستسیاست «مربوط به حفاظت، نگهداری، و حفظ “نیروی کار” است. اگرچه بیشک مسئله وسیعتر است. بهطرز قابل بحثی به تاثیرات اقتصادی-سیاسی انباشت آدمیان میپردازد.»[33]
علیرغم این الزام امنیت در زیستسیاست، رابطهی میان زندگی و سیاست در قابی تکنوعلمی هرگز واضح یا ثابت نیست. در هر دو صورتبندی حاکم و لیبرال-دموکراتیک، آن چیزی را مییابیم که جورجو آگامبن یک «منطقهی عدمتمایز» میان «حیات برهنه» و زندگی واجد شرایط شهروند مینامد.[34] در موقعیتهای معاصرتر، آن چیزی را مییابیم که هارت و نگری به عنوان «کار غیرمادی زنده» از آن یاد میکنند («کار فکری» صنایع تکنولوژی اطلاعات، تکنوعلم، و صنایع رسانه).[35] بنابراین زیستسیاست هرگز یک ایدئولوژی نیست، بلکه در عوض یک مسئلهی خاص است که از میان روابط قراردادشناسانه پدیدار میشود، در مورد اینکه چگونه و آیا باید «زندگی» را از «سیاست» متمایز کرد.
امنیت زیستسیاست مشخصاً این چالش مدیریت یک شبکه از بدنها، دادهها، و رابطهی متقابل میان آنهاست – مشاورههای مسافرت، هشدارهای بهداشت جهانی، معاهدات واکنش-اضطراری، قرنطینههای گزینشی، شیوههای تشخیص تکنولوژی-پیشرفته، اعلانات طبی و اقتصادی داروهای تجویزی تازهتر و بهتر. مسئلهی امنیت برای زیستسیاست مسئلهی ابداع سرحداتی است که به طور گزینشی نفوذپذیرند. درحالیکه تراکنشها و ترارویهای معینی ترغیب میشوند (بازرگانی، تجارت، توریسم)، سایر آنها مسدود یا منحرف میشوند (بهاشتراکگذاشتن اطلاعات، یک عوام زیستشناختی، مهاجرتکردن). تمام این فعالیتهای شبکهای، که بسیاری از آنها به امری عادی در بخشهای پیشرفته به لحاظ تکنولوژیک تبدیل شدهاند، از شالودهای نشات میگیرند که همزمان زیستشناختی و تکنولوژیکی است.
خلاصهی بحث اینکه، در مفهوم فوکو از «زیستسیاست» پیوندی تلویحی میان دو شیوه از مفصلبندی «خود زندگی» زیستشناختی وجود دارد. یکی دیدگاهی انفورماتیک در مورد حیطهی زیستشناختی، دینامیسمهایش، فرایندهای زمانیاش، و خصیصههای آشکارش است. فوکو ظهور این دیدگاه را در سدهی هجدهم تعیین میکند، همراه با تولد مردمنگاری، اقتصاد سیاسی، و آمار. این دیدگاه انفورماتیک نسبت به فرایندهای زیستشناختی – میزان مرگومیر، بهداشت عمومی و بیماری، صورتبندی بیمارستانهای دولتی – در مجموعهای از تکنیکها برای کمیکردن و بنابراین، به طرزی پالودهتر، مفصلبندی «خود زندگی» ریشه دارد. به موازات این، فوکو همچنین به تغییرمسیر در اشکال مدرن سیاستمداری اشاره میکند. از دغدغهی قلمروها تا دغدغه نسبت به «جمعیت». ظهور مفهوم جمعیت درون نیروهای مدیریت دولتی نزد فوکو حائز اهمیت است، زیرا بهداشت جمعیت را به عنوان شالودهای برای بهداشت سیاست بدن تعریف میکند. این مفهوم جمعیت، همانطورکه فوکو خاطرنشان میکند، نخست برپایهی علوم درحالپیشرفت تاریخ طبیعی، زیستشناسی، و سپس، زیستشناسی تکاملی شکل گرفته است. جمعیت نه تنها امری سیاسی است، بلکه نیز یک امر زیستشناختی – و امروزه، یک امر ژنتیکی است.
بنابراین، منظومهای از شماری از موضوعات مرکزی برای مفهوم زیستسیاست را داریم: نژاد-جمعیت، زیستشناسی-ژنتیک، آمار-انفورماتیک، تغیّرات-چندریختیبودن. آدمی وسوسه میشود پیوندی مخفیانه میان دو تغییرمسیر روششناختی (و هستیشناختی) را مورد ملاحظه قرار دهد که فوکو خاطرنشان میکند: یک دیدگاه انفورماتیک نسبت به زندگی و یک رویکرد ژنتیکی به زندگی. علیرغم نزدیکی غریبی که میان این دو رشته – امر انفورماتیک و امر زیستشناختی – وجود دارد، فوکو هیچگاه پیوندی صریح میان آنها برقرار نمیکند، مگر با یک استنباط کلی که هر دو علم آمار و علم زندگی (زیست-شناسی) یک زیستسیاست را برمیسازند، یک زیستعلم دولت.[36] اگرچه این علوم، اگر به طور منفرد درنظرگرفته شوند، در کردارهای زیستسیاسی صریحاند، پیوند مشخص میان آنها دشواریاب است، و فوکو به ندرت به رابطهی دقیق میان آنها میپردازد. یک دلیلش این است که هیچیک از این دو منظر، در خودشان، نمیتوانند به تمامی به دگرگونیها در هردو علوم زندگی درحالپیدایش و رویکرد انفورماتیک به همان میزان درحالپیدایش بپردازند، چون اینگونه نیست که یک رویکرد انفورماتیک درحالتغییر مجموعهای نامتغیر از مفاهیم دربرگیرندهی زندگی زیستشناختی را خطاب قرار میدهد، یا برعکس. هر دو دستخوش تغییراتی حائز اهمیتاند. و میتواند اینطور عنوان شود که این تغییرات باهم اتفاق نمیافتند، بلکه بطور جداگانه، اگرچه در همگسترگی، اتفاق میافتند.[37]
بازگشت به پرسش آغازینام: چگونه زیستسیاست در زمینهی جاری صنعت زیستتکنولوژی تغییر کرده است؟ زیستسیاست خاص زیستتکنولوژیها چیست؟ میتوانم پاسخ به این پرسشها را با ذکر این نکته آغاز کنم که رابطهی درحالپیدایش میان جمعیت و آمار در بحث فوکو از زیستسیاست در صنعت زیستتکنولوژی تقویت و توسعه یافته است، که موجب بههمپیوستن جاری و مدیریت رابطهی میان زیستشناسی و کامپیوترها، ژنتیک و اطلاعات میشود. عرصههایی به تنوع ژنومیک، بهثبترساندن، غذای GM، و داروسازی، این التزام به رابطهی میان ژنتیک و انفورماتیک را به اشترک دارند. زیستسیاست امروزه میتواند به عنوان تنظیم مداوم شمول زیستانفورماتیک «خود زندگی» در حیطهی سیاسی فهم گردد. آنچه منتج میشود تولید پیوسته و نفوذ «خود زندگی» در زمینههایی است که بهداشتی، اجتماعی، اقتصادی، و سیاسیاند. زیستسیاست میان ژنتیک و انفورماتیک میانجیگری میکند. نقطهی وساطت یک انگارهی معین از «اطلاعات» است، که از ارتباطات، سایبرنتیک، و نظریهی اطلاعات ناشی میشود. با اینحال در زیستسیاست یک چرخش اضافه شده است: اطلاعات منحصراً غیرمادی یا جسمیتنیافته نیست؛ اطلاعات در زیستسیاست مشخصاً آن چیزی است که میتواند امر مادی و جسمیتیافته را برسازد و، بعلاوه، آن چیزی که میتواند امر مادی، امر جسمیتیافته، امر زیستشناختی، امر زنده – «خود زندگی» – را تولید کند. اطلاعات نقطهی وساطتی است که به میانجی آن زیستسیاست ژنتیک و انفورماتیک را در شیوهای پیشرفته از حکومتمندی یا کنترل تنظیم میکند.
انگارهی «خود زندگی» که زیستسیاست را تولید کرده و آن را پیش میبرد همخوان با یک دیدگاه انفورماتیک نسبت به جهان فهمیده میشود. دیتابیسهای ژنوم، «کتابخانهها»ی زیستشناختی خطوط سلولی، دیتابیسهای بیمار در بیمارستانها و درمانگاهها، دیتابیسهای تجویز، دیتابیسهای بیمه، خدمات بهداشتی آنلاین، و شماری از سایر بدعتها، درحال دگرگونکردن فهم از «خود زندگی» به فهمی از انفورماتیکاند. بار دیگر، حائز اهمیت است که تاکید کنیم که این دگرگونی دارای تاثیری مادیتزداینده و جسمیتزداینده نیست. درست برخلاف، قرصها، درمانها، نتایج آزمایش، سنجشهای تشخیصی، نرخهای بیمه، و غذاها خروجی مادی این دیدگاه انفورماتیکاند. در موارد نادرتر، درمانهای سلولی، گزینشهای ژنتیکی، و مهندسی بافت نمونههای تحتاللفظی این وضعیت زیستشناختیاند، که در آن دادهها جسمیت مییابند.
زیستسیاست به طور پیوسته رابطهی میان زیستشناسی و انفورماتیک را درون امور سیاسی و اقتصادی تنظیم میکند. چنین میکند تا حیطهی زیستشناختی و «خود زندگی» را به عنوان امری گشوده نسبت به مداخله، کنترل، و نظارت بازپیکربندی کند. در سطحی بسیار خاص، آنچه از این فرایند تولید میشود، مصنوعات منحصربفردی نظیر دیتابیسهای ژنوم، داروهای تجویزی، درمانهای طبی، نتایج آزمایشات، نرخهای بیمه، حقامتیازها، غذاها، و شبکههای تولید، توزیع، و مبادلهی متغیر و نامتقارن است. در سطحی کلی، آنچه از این فرایند تولید میشود همین مفهوم «خود زندگی» است که زیستسیاست از آن آغاز میشود. «خود زندگی» محصول زیستسیاست است، و هیچچیز طبیعیتر از «خود زندگی» نیست. اگر سیاست زیستسیاست است، و اگر زیستسیاست بنیاداً مولد است، پس آنچه تولید میشود انگارهای از «خود زندگی» است که تابع حکومتمندی بهمیانجی عدسی انفورماتیک است. بدینمعناست که «خود زندگی» هم مادی و هم انفورماتیک است.
هستی گونهای در ژنوم جهانی
اگر بتوانیم انگارهی فوکو از زیستسیاست را به زیستتکنولوژی معاصر «ترفیع» دهیم، میتوانیم آغاز به فهم این نکته کنیم که تنش عملی (امر مادی و غیرمادی، امر زیستشناختی و تکنولوژیکی) در زیستتکنولوژی چگونه کار میکند. ملاحظه نمودیم که چگونه یک نقطهنگاه زیستشناختی به عنوان هدف خود مدیریت مداوم و تنظیم هر دو حیطهی زیستشناختی و انفورماتیک را دارد. با اینحال، این دیدگاه رابطهی میان «خود زندگی» زیستشناختی و اقتصاد را در پسزمینه رها میکند، یا در عوض، آن را به عنوان مشتقی از اهداف «حکومتمندی» درنظر میگیرد. اگرچه فوکو برای مفصلبندی ابعاد اقتصادی زیستشناسی درون مفهوم زیستسیاست احتیاط به خرج میداد، بااینحال ما به شیوهای از پیشکشیدن خصیصههای چندلایهی صنعت زیستتکنولوژی نیازمندیم. چه برحسب حقامتیازهای ژنتیکی، پژوهش با پشتوانهی حکومتی، و توسعهی دارویی باشد، یا برحسب سیاست مراقبت بهداشتی، شیوهای که زیستسیاست رابطهی میان «جمعیت» (عنصر زیستشناختیاش) و آمار (عنصر انفورماتیکاش) را اداره میکند از بسیاری جهات توسط یک یا چند نظام ارزش میانجیگری میشود. بنابراین، علاوه بر مفهوم فوکو از زیستسیاست، میتوانیم مفهوم دیگری را به زرادخانهی خود اضافه کنیم، مفهومی که تاکید بیشتری بر رابطهی زیستشناسی-اقتصاد میگذارد. این مفهوم آن چیزی است که مارکس در نوشتارهای اولیهاش «هستی گونهای» مینامد.
آنچه مارکس برای فهم رایج ما از صنعت زیستتکنولوژی پیش میکشد شیوهای از ملاحظهی زیستشناسی، اقتصاد، و سیاست به عنوان اموری غیرقابلتفکیک است. پیرو هدایت مارکس، این تغییرمسیر در نقطهنگاه مستلزم نه تنها فلسفه، بلکه نیز توجهی به «منزل مخفی تولید» در زیستتکنولوژی است، تکنیکها و تکنولوژیهایی که زیستشناسی را به عنوان یک تکنولوژی، زیستانفورماتیک را به عنوان امری در صنعت، و ژنتیک را به عنوان یک اقتصاد برمیسازند. این مستلزم شیوهی خاصی از خوانش است. مستلزم آن است که خواننده کسی نظیر مارکس را بهمیانجی عدسی زیستتکنولوژی بخواند. اگرچه آثار اولیهی مارکس اغلب به خاطر گرایششان به ایدئالیزهکردن رابطهی هستی انسانی با طبیعت مورد انتقاد قرار گرفتهاند، با اینحال از ملاحظهی دوبارهی مارکس اولیه بهرهی فراوان میتوان برد – اما بهمیانجی عدسی زیستتکنولوژی. بهویژه، این مفهوم مارکس از «هستی گونهای»، که به دقیقترین شکل در دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی 1844یافت میشود، است که زیستشناسی و اقتصاد را به شیوهای به هم پیوند میزند که به ما در فهم رویکرد صنعت زیستتکنولوژی معاصر یاری میرساند.
دستنوشتههای 1844 مارکس اغلب به خاطر قطعاتی که در مورد بیگانگی یا «کار بیگانهشده» است مورد خوانش قرار گرفته است – شیوهای که در آن «ابژهای که کار آن را تولید میکند … همچون چیزی بیگانه در برابر آن قرار میگیرد، به عنوان قدرتی مستقل از تولیدکننده.»[38] در یک نظام سرمایهدارانه، سوژهی انسانی، که چیزی برای فروش ندارد، باید قابلیت خود برای کار را بفروشد (آنچه مارکس بعدها «نیروی کار» مینامد). اما این دربردارندهی تبدیل قابلیت برای کار به یک «چیز» است، ابژهای برای خرید و برای فروش. نتیجه این است که نه محصول کار و نه خود فعالیت کارکردن به سوژهی انسانی تعلق ندارد، چراکه در قبال مزد فروخته شدهاند. فرایند کارکردن و محصولات کار به سوژهی انسانی که کار را انجام میدهد مستقیماً منفعت نمیرساند. این محصولات، که به بازار وارد میشوند، به «ابژههای بیگانه»ی بسیاری یا «کاری که در یک ابژه منجمدشده است»[39] تبدیل میشوند. کنشهایت از آن خودت نیست، و نه چیزهایی که تولید میکنی، که نتیجهی کنشهایت هستند. در فرمولبندی پارادوکسیکال مارکس، «ارزش فزایندهی جهان چیزها در تناسبی مستقیم با ارزشزدایی از جهان آدمیان پیش میرود.»[40] هرچه بیشتر تولید کنی، کمتر هستی. مارکس بر این نکته (به نوعی یک نکتهی پدیدارشناختی) با ارجاع به رابطهی میان کار و «زندگی» تاکید میگذارد: «کارگر زندگیاش را صرف ابژه میکند؛ اما اکنون زندگیاش به او تعلق ندارد بلکه به ابژه تعلق دارد. … محصول کارش هرچه باشد، او نیست.»[41]
بااینحال، نکات مارکس در مورد زندگی، کار، و بیگانگی تنها در صورتی معنا میدهد که تولید و کار به عنوان امری نامساعد برای «انسان»بودن درنظر گرفته شود. یعنی سوژهی انسانی تنها وقتی میتواند به عنوان کارگر بیگانه یا محروم از حق گردد که پیوندی بنیادی میان فعالیت تولیدی و «زندگی» وجود داشته باشد، پیوندی که سپس منشعب شده و به نیروی کار خریداریشده و یک «زندگی» که با ضرورتهای فوری پیش برده میشود تقسیم میگردد. این به نوبه خود مستلزم آن است که ما به تولید یا فعالیت تولیدی به عنوان بخش هستهای وضعیت انسانی بیاندیشیم. فیالوقع، مارکس بر این نکته هم در نوشتارهای اولیهاش و هم در گروندریسه و سرمایه تاکید میگذارد، اگرچه در آثار متاخرش قالبها و شکلهای متفاوتی به خود میگیرد. «زندگی تولیدگر زندگی گونه است.»[42] «تنها چیزی که از کار خارجیشده متمایز است، کار خارجینشده است. کاری که هنوز خودش را خارجی میکند، کار به عنوان سوبژکتیویته.»[43] «فرایند کار … فرایند نیتمندی است که هدفاش تولید ارزشهای اضافه است. … وضعیت عاموشاملی است برای برهمکنش سوختوسازی میان انسان و طبیعت، وضعیت جاودانیِ تحمیلشده-توسط-طبیعتِ وجود انسانی. … مشترک است میان تمامی اشکال جامعه که هستیهای انسانی در آن میزیند.»[44] در کل، فعالیت تولیدی – اما نه ضرورتاً «کار» – نزد مارکس هستهی آن چیزی است که معنای انسان بودن است، هم به این معنا که تولید سوژهی انسانی را تعیین میکند و هم به این معنا که سوژهی انسانی به میانجی فعالیت تولیدی انسان میشود.[45] اما این پیوند بنیادی میان زندگی و کار شرایطی را برای بیگانهشدن کار از زندگی، تولید از گونه، فراهم میآورد. از این جهت، «مالکیت خصوصی محصول، نتیجه، و پیامد ضروری کار بیگانهشده و رابطهی بیرونی کارگر با طبیعت و با خودش است.»[46]
اما گذشته از نکاتی که مارکس در مورد تولید بدان اشاره میکند، آنچه اغلب کمتر از آن ذکری به میان میآید این واقعیت است که او بحثاش از کار بیگانهشده را درون زمینهی زیستشناسی قاببندی میکند. دستنوشتههای 1844 سه نوع از کار بیگانهشده را مفصلبندی میکند که وقتی منتج میشوند که سوژهی انسانی قابلیت خود برای کار را به عنوان یک چیز برای خرید و فروش تلقی میکند. نخست بیگانهشدن سوژهی انسانی از محصولات کار، از آنچه او میسازد، وجود دارد. محصولات کار ارزشهای مصرفی مستقیم نیستند، و مستقیماً به سوژهی انسانیای که آنها را میسازد منفعت نمیرسانند. دوم اینکه، بیگانهشدنی از خود فرایند تولید، از خود فعالیت تولیدی، وجود دارد. قابلیت تولید از تجربهی سوژهی انسانی از یک سوژه بودن جدا میشود و در تولید کالایی بیرونی میگردد.[47] بنابراین، آنچه ساخته میشود و عمل ساختن هر دو به امری خارج از سوژهی انسانی تبدیل میشوند. در نهایت، مارکس خاطرنشان میکند که کار بیگانهشده سرانجام سوژهی انسانی را از به تمام معنا «انسان» بودن جدا میکند. کار بیگانهشده «هستی گونهای انسانی را، هم طبیعت او و هم دارایی گونهای روحانیاش را به هستیای بیگانه با او، به وسایلی برای وجود فردیاش تبدیل میکند. بدن خود آدمی را، همچنانکه طبیعت بیرونی و ذات روحانیاش، هستی انسانیاش را، از او بیگانه میکند.»[48]
منظور مارکس از این اصطلاح غریب، هستی گونهای[49]، چیست؟ در میان بحثی درمورد اقتصاد سیاسی، ما به عنوان خوانندگان به ناگاه با ارجاعاتی آشکار به زیستشناسی و تاریخ طبیعی مواجه میشویم. مارکس تنها پس از توضیحاش از بیگانهشدن از محصولات و فرایند کار بیگانهشدن هستی گونهای را یاداور میشود: «انسان یک هستی گونهای است، نه تنها به این خاطر که در عمل و در نظریه گونه را به عنوان ابژهاش اتخاذ میکند، بلکه نیز به این خاطر که با خود به عنوان گونهی بالفعل و زنده رفتار میکند؛ به این خاطر که با خود به عنوان یک هستی عاموشامل و ازینرو آزاد رفتار میکند.»[50] دوباره لازم به ذکر است که چنین گزارههایی تنها در صورتی معنا میدهند که ما از این فرض قبلی آغاز کنیم که تولید بیگانهنشده و فعالیت تولیدی از جهاتی هستهی آن چیزی را تشکیل میدهند که معنای «انسان» بودن است. برای آنکه چیزی بیگانه شود، ابتدا باید جداییناپذیر [انتگرال] و گنجاندهشده باشد. آنگاه بیگانهشدن از هستی گونهای گستردهترین شکل کار بیگانهشده و، احتمالا، بنیادیترین آن است. بااینحال، در زمینهی اقتصاد سیاسی و زیستشناسی، این نتیجهگیری بیش از آنکه پاسخ دهد پرسش برمیانگیزد. این شکل فرضاً بیگانهنشده و واگذارنشدهی تولید دقیقاً چیست؟ خود زیستشناسی هستی انسانی دقیقاً چگونه در تولید و فعالیت تولیدی «هستی گونهای» نقش ایفا میکند؟
مفهوم مارکس از هستی گونهای در واقع مجموعهای از مفاهیم مرتبط با هم است. همانطور که ذکر آن رفت، اصطلاح هستی گونهای به سادگی و مستقیماً به قابلیت برای فعالیت تولیدی اشاره دارد که خاص هستیهای انسانی است. در سطحی پایهای، توجهی به تولید در زمینهی اقتصاد سیاسی همچنین توجه به تولید به عنوان فعالیتی زیستشناختی را ایجاب میکند. همانطورکه مارکس در جلد 1 سرمایه خاطرنشان میکند:
کار، پیش از هر چیز، فرایندی است میان انسان و طبیعت، فرایندی که به میانجی آن انسان، از طریق کنشهایش، سوختوساز میان خودش و طبیعت را وساطت، تنظیم، و کنترل میکند. او با مواد طبیعت به عنوان نیرویی از طبیعت مواجه میشود. او نیروهای طبیعیای را به جریان میاندازد که به بدن خودش، بازوانش، پاهایش، سر و دستانش تعلق دارند، تا مواد طبیعت را در شکلی مطابق با نیازهایش تخصیص دهد. بهمیانجی این حرکت او بر طبیعت بیرونی تاثیر میگذارد و آن را تغییر میدهد، و به این شیوه همزمان طبیعت خودش را تغییر میدهد.[51]
با اینحال، تولید به طور کل مختص هستی انسانی نیست. مارکس به این نکته اشاره میکند که حیوانها نیز تولید میکنند، اما آنچه نزد مارکس معرّف هستی گونهای است شیوهای است که تولید و فعالیت تولیدی انسانی از تولید توسط حیوانها متفاوت است. برای نمونه، درحالیکه حیوانها برای کوتاهمدت و نیاز فوری تولید میکنند، هستیهای انسانی همچنین برای درازمدت تولید میکنند، و میتوانند در غیاب نیاز فوری تولید کنند. بعلاوه، درحالیکه حیوانها شیوههای پیچیدهی تولیدکردن را مینمایانند (مارکس بکرات به «حشرات اجتماعی» نظیر مورچهها و زنبورها اشاره میکند)، هستیهای انسانی بهطور فکری و فیزیکی تولید میکنند، و هر دو شکل تولید یک تولید مادی را برمیسازد که میتواند بهطور ایدئال وجود داشته باشد پیش از آنکه به طور بالفعل وجود داشته باشد.[52]
شاید، نزد مارکس، وجه تفاوتگذار اصلی میان تولید انسانی و حیوانی در مفهوم «فعالیت زندگی» نهفته باشد. همانطورکه پیشتر عنوان شد، تولید و فعالیت تولیدی جوهر هستی گونهایاند. مارکس خاطرنشان میکند:
چراکه، در وهلهی نخست کار، زندگی-فعالیت، خود زندگی تولیدگر، نزد آدمی صرفاً به عنوان وسیلهای برای براوردن یک نیاز درنظرگرفته میشود – نیاز برای ابقای وجود فیزیکی. بااینحال زندگی تولیدگر زندگی گونه است. زندگیِ زندگی-زاینده است. تمامی شخصیت یک گونه – شخصیت گونهایاش – شامل شخصیت زندگی-فعالیتاش است؛ و فعالیت آزادانه و آگاهانه شخصیت گونهای آدمی است. … زندگی-فعالیت آگاهانه مستقیماً آدمی را از زندگی-فعالیت حیوانی متمایز میکند. تنها به همین خاطر است که او یک هستی گونهای است.[53]
فعالیت زندگی ویژهی گونهی انسانی صرفاً عبارت از کار بطور مفهومی یا کار بطور دراز-مدت یا حتی کار خارج از ضرورت فوری نیست. فعالیت زندگی ویژهی انسان در انجامدادن آن است، و شخصیت انجامدادناش اینگونه است که همواره تمامی هستی گونهای را به عنوان هدفاش دارد. بنابراین فعالیت زندگی آگاهانه و تاملی که معطوف به هستی گونهای به عنوان یک کل است مقصود هستی گونهای است. این هدف وقتی بیشترین تاکید را مییابد که زندگی-فعالیت در یک نظام سرمایهدارانه سلب مالکیت میشود:
ازینرو ابژهی کار عینیتیابی زندگی گونهای آدمی است: چراکه او خود را نه تنها بهطورفکری، چنانکه در آگاهی، بلکه نیز بهطور فعال، در واقعیت، تکثیر میکند، و ازینرو خود را در جهانی که خود خلق کرده است به نظاره مینشیند. بنابراین، در گسستن ابژهی تولید آدمی از او، کار بیگانهشده زندگی گونهای او را، عینیت گونهای واقعیاش را، از او میگسلاند، و برتریاش بر حیوانها را به این عدمبرتری تبدیل میکند که بدن غیرارگانیکاش، طبیعت، از او گرفته میشود.[54]
بنابراین فعالیت زندگی میتواند، بسته به زمینه، در سطوح گوناگونی عمل کند. این زمینه آن چیزی را تدارک میبیند که مارکس «وسایل زندگی»، وسایل تولید مینامد. فعالیت زندگی مطمئنا میتواند «وسایل زندگی» بیواسطهای باشد به این معنا که ضرورتهای پایهای برای بقا و صیانت پیوسته را فراهم میآورد. فعالیت زندگی همچنین میتواند یک «وسایل زندگی» عامتر باشد به این معنا که تولید و فعالیت تولیدی به عنوان فعالیت جداییناپذیر و بیگانهنشدهای درک گردد که آن چیزی را تعریف میکند که معنای «انسان» بودن است.[55] در نهایت، فعالیت زندگی همچنین ابژهی سلب مالکیت در نظامهای اقتصادیای نظیر سرمایهداری صنعتی است، که در آن فعالیت زندگی زیستشناختی (یا نیروی کار) به کالایی برای خریدن و فروختن تبدیل میشود. به این معنا، فعالیت زندگی به یک «وسایل زندگی» بیگانهشده تبدیل میشود، یک فعالیت زندگی که مجبور است آن چیزی را تولید کند که از آن استفاده نمیکند یا فعالیتهای تولیدیای را انجام دهد که دربردارندهی هیچ رابطهی مستقیمی با سوژهی انسانی یا هستی گونهای نیست.
خوشهی مفهومیمان دارد رشد میکند: هستی گونهای، فعالیت زندگی، وسایل زندگی. یک مفهوم نهایی و حائز اهمیت در پی اینها میآید و مربوط به این است که چگونه فعالیت زندگی (فعالیت تولیدی) هستی گونهای با محیط زیست خود نسبت مییابد. اگرچه اینجا محل بحث از رویکرد پیچیدهی مارکس نسبت به «طبیعت» نیست، آنچه در اینجا میتوانم خاطرنشان کنم این است که هستی گونهای به همان اندازه با زیستشناسی درونیاش برساخته شده است که با جایگیریاش در یک محیط زیست. مارکس به این رابطهی جداییناپذیر میان هستی گونهای و محیط زیست به عنوان یک «بدن غیرارگانیک» اشاره میکند:
عاموشاملبودن آدمی درعمل مشخصاً در عاموشاملبودن آن چیزی که تمام طبیعت را به بدن غیرارگانیکاش تبدیل میکند جلوهگر میشود – هم تا آنجاییکه طبیعت 1) وسیلهی مستقیم زندگیاش است، و هم 2) ماده، ابژه، و ابزار زندگی-فعالیتاش. طبیعت بدن غیرارگانیک انسان است – طبیعت، بدینمعناکه، تاجاییکه خودش بدن انسانی نیست. آدمی بر طبیعت زندگی میکند، که یعنی طبیعت بدناش است، و باید با آن در آمیزش پیوسته باقی ماند اگر قرار نیست که بمیرد. اینکه زندگی فیزیکی و روحانی انسان با طبیعت پیوند دارد بهسادگی بدینمعناست که طبیعت با خودش پیوند دارد، چراکه آدمی بخشی از طبیعت است.[56]
محیط زیست هستی گونهای به همان میزان معرّف شخصیت آن است که آناتومی، فیزیولوژی، یا زیستشناسیاش. «بدن غیرارگانیکی» که مارکس از آن سخن به میان میآورد همچنین یک بدن غیرانسانی است، یک بدن جمعی که، علیرغم شخصیت جمعیاش، بهشدت تفاوتگذاریشده است. بااینحال، برای آنکه چنین گزارههایی را از تنزلیافتن به ایدئالیسم اکولوژیکی خام دههی 1960 (یا فیالواقع از ایدئالیسم آلمانی پیش از مارکس) بر حذر داریم، مهم است که بر عدسی زیستشناختی و زیستتکنولوژیکیای تاکید گذاریم که مارکس بهمیانجی آن در اینجا مورد ملاحظه قرار گرفته است. انگارهی مارکس از بدن غیرارگانیک در پرتو مباحثات مدرن پیرامون اپیژنتیک اهمیت بیشتری مییابد («طبیعت در برابر تربیت»؛ تاثیرات ژنتیکی عوامل زیستمحیطی)، اکولوژی ژرف (ماخوذ از رویکردهای نظریهی سیستمها)، و پژوهش مداوم در عوامل چندمبدایی بیماری (تحقیقات در شبکهها و گذرگاههای تجلی ژن). در واقع، بدن غیرارگانیک مارکس پیشاپیش پیوندی میان یک نظرگاه پیچیدهتر سیستمها از ارگانیسم و شیوههای چندلایهای که در آن ارگانیسم در صنایع گوناگون زیستتکنولوژی «به کار گرفته میشود» ارائه میدهد.
این نظرگاهها میتواند با خاطرنشانکردن این نکته خلاصه گردد که با پیونددادن زیستشناسی و اقتصاد سیاسی به یکدیگر، انگارهی هستی گونهای مارکس میتواند به عنوان وسیلهای برای تاکید بر ابعاد زیستشناختی تولید، بدون التزام به ذاتگرایی زیستشناختی، به کار آید. این نکتهی آخر حیاتی است، چون به کار اشاره بر یکی از دعویات تعیینکنندهی مارکس میآید: هستی گونهای بیش از امر زیستشناختی محض است. مارکس ارکان مختلفی را بهطور خلاصه عنوان میکند که هستی گونهای انسانی را از سایر اشکال متمایز میکند (به عنوان مثال، تاکید بر کنش آگاهانه و تاملی)، اما، حتی مهمتر، او هرگونه روایت «وضعیت طبیعت» را که یک هستی گونهای نخستین که پیش از کار بیگانهشده در جامعه باشد را پیشفرض میگیرد رد میکند. این به همان میزان در نوشتههای اولیه مشهود است که در نوشتههای متاخر. همانطورکه مارکس در نقد بر اقتصاد سیاسی کلاسیک خاطرنشان میکند، «اجازه ندهید به وضعیت نخستین موهوم چنانکه اقتصاددان سیاسی انجام میدهد، وقتی که سعی میکند توضیح دهد، بازگردیم. چنین وضعیت نخستینی هیچچیزی را توضیح نمیدهد. این صرفاً پرسش را به فاصلهای تیره و تار بهدور میراند.»[57] «تولید توسط یک فرد منزوی بیرون از جامعه … به همان میزان پوچ است که توسعهی زبان بدون افرادی که با هم زندگی کنند و با یکدیگر صحبت کنند.»[58] بنابراین حائز اهمیت است که نقد اقتصاد سیاسی مارکس را در کنار زیستشناسینگری خاص مفاهیم هستی گونهای، فعالیت زندگی، و غیره خوانش کنیم.
نزد مارکس، هستی گونهای با عوامل مختلفی برساخته میشود. با تولید، فعالیت تولیدی، یا «فعالیت زندگی» هستی گونهای. این یعنی فعالیت تولیدی آن چیزی است که معنای «انسان» بودن است، اما امر «انسانی» در اینجا به عنوان امری کاملا اجتماعی و تاریخی فهمیده میشود. یعنی، فعالیت تولیدی تولیدی بهویژه آگاهانه و تاملی است و نه صرفاً «تولید بهطور کلی». هیچ فعالیت زندگی بیرون از جامعه وجود ندارد؛ قائلشدن یک «خارج» از جامعه همانقدر ناممکن است که قائلشدن یک «خارج» از هستی گونهای. هستی گونهای نه تنها فعالیت زندگی است، بلکه میان «وسایل زندگی» مختلف تقسیم شده است، که میتواند فعالیت فوری یا دراز-مدت، فعالیت تولیدی یا غیرتولیدی، فعالیت ضروری یا مازاد باشد. در نهایت، آنچه این هستی گونهای را توصیف میکند این است که به شیوهای اختلاطی و نظاممند با پیرامونش یا محیطزیستاش عمل میکند. همین «فضای» مادی یا تنانه میان هستی گونهای و پیرامونش یا محیطزیست است که یک «بدن غیرارگانیک» را برمیسازد.
کار زیستمادی I: زیستشناسیهای بیگانهشده
میان انگارهی فوکو از زیستسیاست و منظومهی مفاهیم مارکس پیرامون هستی گونهای، چه میتوانیم در مورد منطق خاص صنعت زیستتکنولوژی استنتاج کنیم؟
همانطورکه ملاحظه نمودیم، اثر فوکو در مورد زیستسیاست جمعیت طی سدهی هجدهم شماری از موضوعات را مطرح میکند که همچنان در مورد صنعت زیستتکنولوژی جهانی امروز صدق میکنند. از جمله موارد قابل ذکر نظریههای زیستشناختی نوین و تکنیکهای پروتوانفورماتیکاند، که فوکو آنها را در ظهور آمار حیاتی، مردمنگاری، و نگرانیهای دولتی پیرامون مدیریت بهداشت عمومی مکانیابی میکند. دوباره، یکی از تحولات کلیدی که او مشخص میکند تغییرمسیر در ابژهی کنترل سیاسی، از یک «قلمرو» ژئوپولتیک به یک «جمعیت» زیستسیاسی است، که دومی به عنوان یک «تودهی جهانی که متاثر است از فرایندهای کلی مشخصات تولد، مرگ، تولید، بیماری، و غیره»[59] توصیف میشود. این تغییرمسیر توسط علم اعلان شده است، اما علمی که با نگرانیها در مورد بهداشت و رفاه جمعیت به عنوان یک هستار سیاسی زمینهسازی شده است. میتوانیم بگوییم که، نزد فوکو، زیستسیاست لحظهای است که در آن «جمعیت» بر «ملت» تا میشود، رویدادی که در آن بهداشت عمومی بر امنیت ملی تا میشود، فرایندی که بهمیانجی آن زیستشناسی بر سیاست تا میشود. از این نقطهنگاه مناسب، آنچه مورد نیاز است ممنوعیتهای سفتوسخت نیست، بلکه در عوض کردارهایی است که در دینامیک مداوم بهداشت جمعیت مداخله، و آن را تعدیل، اداره، و مباشرت میکند. بنابراین، نیروی سیاسی زیستسیاست نه فرماندادن، بلکه شیوهای از کنترل است. دانشهای طب، تاریخ طبیعی، و یک علم زیستشناختی درحالظهور نقشی مرکزی در وساطت میان شهروند و گونه، ملت و جمعیت، سیاست و زیستشناسی ایفا میکنند.
این تاکید بر جمعیت – به عنوان یک هستار زیستشناختی و سیاسی – همچنین بدینمعناست که شهروندی که بخشی از یک ملت است همچنین یک ارگانیسم است که بخشی از یک گونه است. همانطورکه فوکو خاطرنشان میکند، زیستسیاست، به عنوان مجموعهای از مداخلات و تنظیمات سنجیده، «نه بر انسان-بهعنوان-بدن بلکه بر انسان زنده، بر انسان-بهعنوان-هستی-زنده؛ سرانجام، اگر میپسندید، بر انسان-بهعنوان-گونه، اعمال میشود.»[60] ارزشش را دارد که در اینجا کمی بر این فرمولبندی توقف کنیم، که در آن مقولهی «انسان» هم بهطور زیستشناختی به عنوان یک گونه و هم بهطور سیاسی به عنوان بخشی از شهروندان تعریف شده است. میتوان پرسید: این دقیقاً چه معنایی میدهد که جمعیت را هم به عنوان شهروندان و هم به عنوان گونه درنظر بگیریم؟ رابطهی میان شهروند و گونه در زمینههای سیاسی بهداشت عمومی، امنیت ملی، اقتصاد سیاسی، و غیره چیست؟
میان این مجموعهی مسائل، «بدن» – بدن افراد و بدن جمعیتها – بهعنوان حامل متغیرهای تازه پدیدار میشود، نه فقط به عنوان کم و بسیار، مطیع و سرکش، غنی و فقیر، سالم و بیمار، قوی و ضعیف، بلکه نیز میان کمتر یا بیشتر قابلاستفاده، کمتر یا بیشتر تابع سرمایهگذاری سودآور، با دورنمای بیشتر یا کمتری برای بقا، مرگ و بیماری، با قابلیت بیشتر یا کمتری برای بهطور مفید پرورشیافتن.[61]
همین اتصال – گونه، تولید، شهروند – است که مارکس در نوشتههای اولیهاش در مورد اقتصاد سیاسی مورد کاوش قرار میدهد. درحالیکه فوکو عنوان میکند که زیستسیاست جمعیت را به عنوان یک گونهی زیستشناختی مفصلبندی میکند، مارکس پیشاپیش «هستی گونهای» منحصربفرد کار انسانی و شیوهای که در آن این هستی گونهای در فرایند دگرگونشدن توسط سرمایهداری صنعتی قرار داشت را مورد توجه قرار داده است. پائولو ویرنو اخیراً این تقاطع زندگی و کار را مورد تاکید قرار داده، و خاطرنشان میکند که در سرمایهداری پسا-فوردیست «بدن زندهی کارگر زیرلایهی آن کار-قدرتی است که، در خودش، هیچ وجود مستقلی ندارد.»[62] زندگی به نوعی میانجی برای قابلیت زیستشناختی برای کار تبدیل میشود. اما این همچنین یک وهلهی سیاسی است. نزد مارکس، «الزام بهداشت» همچنین، از بسیاری جهات، الزامی از ثروت است. به این معنا، تولید و کار بخش هستهای کردارهای زیستسیاسی را تشکیل میدهند، چراکه این تولید و کار است که فرایندهای ذاتی بهداشت مداوم جمعیت و ملت را تشکیل میدهد: تولید مادی کالاها و بازتولید زیستشناختی جمعیت؛ آفرینش اقتصادی ارزش و مدیریت زیستشناختی سلامت. رابطهی میان «گونه» و «شهروند» در زیستسیاست چیست؟ یک پاسخ این است که گونه و شهروند توسط فرایندهای کار و تولید میانجیگری میشوند، که در آن اقتصاد تاثیرات زیستشناختی دارد، و در آن زیستشناسی به عنوان تضمینی برای امنیت سیاسی و اقتصادی عمل میکند.
میان انگارهی فوکو از یک جمعیت زیستشناختی («هستیهای انسانی تا جایی که یک گونهاند») و انگارهی مارکس از هستی گونهای («کار، فعالیت زندگی، خود زندگی تولیدگر») میتوانیم ارکان مختلفی را استنباط کنیم که ما را به ملاحظهای از زیستتکنولوژیهای معاصر رهنمون میسازد. نخست اینکه، در مارکس همچنانکه در فوکو، رابطهی میان انسان و طبیعت پیچیده است. رابطهای ذاتی و فراتکنولوژیک میان انسان و طبیعت وجود ندارد. در واقع، انگارهی مارکس از «بدن غیرارگانیک» هستیهای انسانی، هرگونه تلاش برای مجزاکردن یک وضعیت طبیعت متمایز از جامعه را خنثی میکند.[63] رویکرد اقتصاد سیاسی – در فوکو همچنانکه در مارکس – عبارت از این توجه به فرایندهای زیستشناختیای است که تماماً در نظامهای سیاسی و اقتصادی تعبیه شده است. وضعیت انسان اینطور نیست که نخست یک وضعیت طبیعی است و سپس به وضعیت سیاسی تبدیل میشود؛ در عوض، آنچه هستی گونهای زیستشناختی به ما نشان میدهد این است که پیشاپیش یک اقتصاد سیاسی معین وجود دارد، یک نظام معین که بهمیانجی آن هستیهای انسانی بطورزیستشناختی و سیاسی فعالیت زندگی خود را سازماندهی و مدیریت میکنند.
بااینحال – و این نکتهی دوم است – نوع خاصی از کار که مارکس و فوکو از آن صحبت میکنند بهسادگی عبارت از کار ماشینها و روبوتها در یک کارخانه نیست. کاری که هستی گونهای زیستسیاسی از آن سخن میگوید تماماً یک کار زیستشناختی است: تولد، مرگ، تولیدمثل، رشد، بهسازی، و، همچنانکه مارکس خاطرنشان میکند، تمام «سوختوساز اجتماعی». بهمیانجی هستی گونهای مارکس و جمعیت زیستسیاسی فوکو، میتوانیم ملاحظه کنیم که کار چگونه نه فقط به عنوان وسایل تولید تکنیکی و مصنوعی، بلکه به عنوان فرایندی که متناظر است با فرایندهای زیستشناختیای نظیر سوختوساز، تولیدمثل، و رشد و زوال زیستشناختی پیکربندی میشود. در هستی گونهای زیستسیاسی، نه فقط بدن در کارخانه، بلکه بدن بهعنوان یک کارخانه را داریم. در عرصههای زیستتکنولوژیک نظیر ترنسژنتیک – که در آن حیوانها بهطور ژنتیکی مهندسی میشوند تا ترکیباتی را که برای درمانهای طبی انسان لازم است تولید کنند – یک نظام زیستشناختی را داریم که تنها زیستشناسی تولید میکند، ژنهایی که تنها بیانگر پروتئینهای معینی هستند، سلولهایی که تنها ترکیبات معینی را متابولیزه میکنند، شیر ماخوذ از حیوان که دربردارندهی انسولین انسانی است. زیستشناسی زیستشناسی تولید میکند، بهمیانجی وسایلی کاملا «زیستشناختی»، اما در شرایطی کاملا نوین، و اینجاست که تک (tech) در بیوتک (biotech) نقش ایفا میکند.
از این میتوانیم یک نکتهی سوم را استنباط کنیم، و آن این است که هستی گونهای زیستسیاسی کار میکند، حتی وقتی که سر «کار» نیست. یعنی، نوع خاصی از کار زیستشناختی که توسط هستی گونهای، توسط جمعیت، اجرا میشود، منحصربفرد است از این لحاظ که یک گونهی غیرانسانی از کار است. حتی وقتی که خوابیدهایم، بدنهایمان در نظام گردشیمان، در نظام تنفسی، کار زیستشناختی اجرا میکنند، حتی در سطوح سلولی و مولکولی متابولیسم و بیان ژن. این یک نکتهی بدیهی، و حتی مضحک، است، اما در پرتو تمرکز صنعت بیوتک [زیستتکنولوژی] بر مهندسی ژنتیک، GMOها، و ترنسژنتیک، تاملبرانگیز است. بدنی که هیچگاه کارکردن را متوقف نمیکند همچنین یک زیستشناسی است که توسط تولید تعریف میشود، یک هستی گونهای که توسط نوع خاص کار خودش تعریف میشود.
همین گونهی غریب کار زیستشناختی است که قلمرو کنترل زیستسیاسی معاصر را شکل میدهد. مطمئناً این تنها نوع کار نیست که ما در صنعت بیوتک مییابیم. بدنهای کارکنندهی بیشمار از تمام انواع لازم است تا شرایط صحیح برای این نوع از کار زیستشناختی فراهم آید، و آنها توسط سازمانهای گستردهتر نظیر لابراتوارهای دانشگاهی، موسسات دارویی، و بیمارستانها و مراکز مراقبت بهداشتی قاببندی میشوند. اما، احتمالا، تمام این افراد – تکنیسینهای لابراتوار، CEOها، کارگران کارخانه، دانشجویان فارغالتحصیل، و غیره – حول یک یا بیش از یک فرایند زیستشناختی که به شیوههای بدیعی (داروهای ژنتیکی تازه، نظامهای تشخیصی نوین، تکنیکهای تحلیل ژنتیکی، ساخت ارگانیسمهای الگو برای تحقیق آزمایشگاهی) باززمینهیابی شدهاند صورت فلکی مییابند. در قلب این صورت فلکی یافتن این زیستشناسی عجیب وجود دارد که همچنین یک تکنولوژی، یک کار [زحمت، labor] زیستشناختی است که کار (work) نمیکند، «اطلاعات» ژنتیکی که در گسترهای از زمینهها مادیت یافته است (دیتابیسها، لولههای آزمایش، تراشههای دیانای، پلاسمیدهای باکتریایی).
نزد مارکس، تبدیل قابلیت تولیدی هستی گونهای به یک کالای صرف بدینمعناست که کار حیاتی هستی گونهای (که بهطور ایدئال با «بدن غیرارگانیک» گستردهتر هستی انسانی جمعآمده است) به «کار مرده» تبدیل شده بود، کاری که هیچجا نمیرود مگر به سمت مبادله و ارزش اضافه. همانطورکه بخوبی شناخته شده است، نکتهی انتقادی مارکس این است که اگرچه این تبدیل برای صنعت به عنوان یک کل و برای آنها که مالک وسایل تولیدند سودمند است، تاثیراتی مصیبتبار بر طبقهی کارگر – و بر هستی گونهای وسیعتر دارد. بنابراین سرمایهداری صنعتی این تاثیر را دارد که کار زیستشناختی هستی گونهای را کاملا ابزاری میکند، و بدینگونه «بدن غیرارگانیک» یکپارچهشدهی جهان زنده را به نفع یک عینیتیافتن کار در کالاها برمیچیند.
نظرگاههای ما امروزه میتواند کمتر تقلیلدهنده و بیشتر پیچیده باشد، با توجه به شیوههایی که در آن تکنولوژیهای درحالظهور و شیوههای تازهی تولید نظرگاههای ما در مورد رابطهی میان انسان و طبیعت، زیستشناسی و تکنولوژی را دگرگون کرده است. منتقدان جهانیشدن نظیر هارت و نگری اشاره دارند که انگارهی مارکس از کار مرده، در دوران اینترنت و تکنولوژیهای اطلاعات جای خود را به یک «کار غیرمادی» که شامل تولید فرهنگی، خدمات، و گرایش عمومی به سمت یک اقتصاد انفورماتیک میشود داده است. اگرچه این جایگزینی ممکن است اتفاق افتاده باشد، همچنین میتوانیم این نکته را عنوان کنیم که گونهای نوین از کار مادی از درون صنعت زیستتکنولوژی سربرآورده است، دستکم از دههی 1970 و توسعهی نخستین تکنیکهای مهندسی ژنتیک. این نوع از کار، چنانکه پیشتر خاطرنشان شد، کاملا زیستشناختی و بااینحال جداییناپذیر از تاثیرات سیاسی و اقتصادی است. بطورغریبی غیرانسانی است، مشغول کار در فضاهای مولکولی سلولها، انزیمها، و دیانای، و هرگز از کارکردن متوقف نمیشود؛ چه ما به عنوان افراد توجه کنیم و چه نه. کاملا انفورماتیک است، برساختهشده توسط رمزگانهای ژنتیکی، موتیفهای پروتئین-تاشونده، و زیستگذرگاهها، اما هرگز پیوستگیاش را با «مصالح» مادی و آشفتهی زیستشناسی ترک نمیکند. این چیزیست که شاید بتوانیم کار زیستمادی بنامیم، یا حتی کار مردهی زنده.[64] کار زیستمادی نوعی شیوهی تولید زیستشناختی-بااینحال-تکنولوژیکی است که شالودهی صنعت زیستتکنولوژی را تشکیل میدهد: یک تکنولوژی که کاملا زیستشناختی است. کار زیستمادی شرط جمعیت زیستشناختی فوکو و هستی گونهای مارکس است، درون زمینهی کردارهای عرصههایی نظیر مهندسی ژنتیک، ترنسژنتیک، GMOها، درمانهای ژنتیکی، و طب احیاکننده.
کار زیستمادی II: «من با یک زامبی راهرفتم»
شرح من از انگارهی زیستسیاست فوکو و مفهوم مارکس از هستی گونهای برای طرح این قضیه در مورد زیستتکنولوژی ضروری بود: صنعت زیستتکنولوژی هستی گونهای را در سطوح ژنتیک مولکولی و انفورماتیک به خود اختصاص میدهد، و با این کار، فعالیت زندگی زیستشناختی یا نیروی کار انسان را به عنوان شکلی از تولید غیرانسانی بازسازی میکند. بطورپارادوکسیکال، در صنعت زیستتکنولوژی، آنچه ارزشمند است نه کار انسانی، بلکه نیروی کار ویژه یا فعالیت زندگی سلولها، مولکولها، و ژنها است. نتیجهی این رویکرد – رویکردی که چندان متفاوت از سرمایهداری صنعتی که مارکس توصیف میکند نیست – این است که هستی گونهای مارکس به یک «هستی گونهای» مولکولی، یک هستی گونهای که در آن نیروی کار سلولی، انزیماتیک، و ژنتیکی است تبدیل میشود.
در ادامه میتوانیم این پدیده را با اشاره به شماری از نمونههای کار زیستمادی توضیح دهیم. کاربردهای زیر از زیستتکنولوژی را درنظر بگیرید:
خط سلولی RIC/Mo خط سلولی Mo نمونهای است از «سلولهای نامیراشده» یا خطوط سلولیای که در شرایط لابراتواری برای پژوهش نگهداری میشوند. خطوط سلولی اجازه میدهند چندین رونوشت از یک سلول در یک کشت سلولی به منظور پژوهش زیست کنند، و همچنین اجازه میدهند سلولها در وضعیتی نزدیک به وضعیت خاستگاهی و زیستشناختیشان در ارگانیسم زیست کنند. اگرچه کردار استخراج خطوط سلولی از دههی 1950 وجود داشته است (خط سلولی تومور HLA)، تا انتهای دههی 1970 به طول انجامید که خطوط سلولی به مرکزی برای مناقشه تبدیل شوند. در 1976، جان مور تاجر به شکلی نادر از سرطان خون مبتلا شد. پزشکان او در مرکز طبی UCLA او را مورد تشخیص قرار داده و در عیادتهای متعاقب شماری از نمونههای بافت را از او برداشتند. پزشکان UCLA علاوه بر درمان مور این ایده را داشتند که تی-لیمفوسیتهای او را در یک خط سلولی نگهداری کنند و آن خط را به موسسات دارویی علاقمند بفروشند. در 1984، یک حقامتیاز را برای تی-لیمفوسیتهای ماخوذ از مور کسب کردند (U.S. PTO no. 4438032) و 15 میلیون دلار با داروسازیهای ساندوز برای توسعهی سلولهای مور مذاکره نمودند. مور با متوجهشدن این امر دادخواستی تهیه کرد و ادعا کرد که به او در مورد بازاریابی سلولهایش اطلاع داده نشده است. یک دادگاه ابتدایی که در 1984 برگزار شد ادعای مور مبنی بر اینکه یک فرد حقوق مالکیت بر بافتهای متروک خویش را دارد را رد کرد. این تصمیم در 1988 توسط دادگاه استیناف معکوس شد، که این نکته را پذیرفت که مور حقوق مالکیت بر مواد زیستشناختی خویش را دارد. تصمیم نهایی در 1990 توسط دیوان عالی یک مصالحه بود: افراد نمیتوانند مواد زیستشناختیشان را بفروشند، اما به مور حق غرامت داده شد زیرا به او در مورد فروش اطلاع داده نشده بود. این ابهام – که تا امروز نیز وجود دارد – عبارت از این است که آیا روابط مالکیت بر بدن خود شامل قابلیت بازاریابی و فروش آن مواد میشود. امروز خط سلولی Mo در مجموعهی پرورش نوع آمریکایی نگهداری میشود، و به ارزش بیش از 3 بیلیون دلار تخمین زده میشود.[65] پژوهشگران میتوانند سلولها از خط سلولی Mo را نظر به کاتالوگ ATCC شمارهی CRL-8066 خریداری کنند.
OncoMouse OncoMouse مشهور نمونهی دیگری است از مهندسی ژنتیک که برای پژوهش زیستعلم به کار رفته است. موشها طی مدتی طولانی به عنوان «ارگانیسمهای الگو» برای تحقیق در مورد بیماری انسانی مورد استفاده قرار گرفتهاند، و، فیالواقع، تلاشهای اخیر برای نقشهنگاری ژنومهای ارگانیسمهای مختلف شمار زیادی از شباهتها یا نظایر بیماری میان ژنومهای موش و انسان یافته است. یک نوع تازه از موش آزمایشگاهی در اواخر دههی 1980 معرفی شد. این نوع خاص از موش بطور ژنتیکی با ژنهایی (اونکوژنهایی) مهندسی شده بود که به طور قابل اطمینانی تومورهای سرطان پستان تولید میکنند. در 1988، PTO ایالات متحده یک حقامتیاز برای OncoMouse دریافت کرد (U.S. PTO no. 4736866)، چندانکه نخستین حقامتیازی ازینگونه برای یک حیوان زنده خوانده میشد. گرچه این موش ملقب به «موش هاروارد» بود چون توسط پژوهشگران در دانشگاه هاروارد ساخته شده بود، در عمل حق امتیاز این موش به DuPont Chemicals که بودجهی این پژوهش را تامین کرده بود واگذار شده بود. بدینترتیب OncoMouse میتوانست به لابراتوارها برای تحقیق در زمینهی سرطان پستان فروخته شود، و در واقع نوع تازهای از تجارت «ملزومات زیستشناختی» را به وجود آورد. (ارگانیسمهای الگویی نظیر این ساخته شدهاند؛ برای نمونه، در 1987 یک تیم NIH موشهایی با ایدز در خط جنینیشان مهندسی نمود. پژوهشگرانی نظیر روبرت گالو در مورد میزان بالای جهش در اچآیوی و امکان اینکه موشهای ایدزی یک «ابر ایدز» را بیرون دهند هشدار دادند.) OncoMouse یک موش با تولید انبوه است که تنها مقصودش توسعهی سرطان است؛ به این معنا، برای پژوهشگران همچون نوعی نظام زیستشناختی عاموشامل برای تحقیق مولکولی سرطان عمل میکند.[66]
پروتئین کلوتبوستر t-PA پروتئین کلوتبوستر نمونهای است از کاربرد تکنولوژی ترنسژنتیک در ابداع «زیسترآکتورهای پستاندار». در دههی 1980، تکنیکهای مهندسی ژنتیک بازترکیب مواد ژنتیکی از گونههای متفاوت را فراهم آورد. اگرچه مواد ژنتیکی از انسانها و سایر ارگانیسمها به حیوانها و گیاهان به منظور پرورش دام و کشاورزی الحاق شده بود، همین تکنیکها همچنین برای تبدیل حیوانها به وسایلی برای تولید ترکیبات مطلوب برای استفادهی پزشکی انسان به کار رفته بود. این زیسترآکتورهای پستاندار، که چنین خوانده میشدند، اغلب گاوها، خوکها، گوسفندها، و بزغالهها بودند، که در نتیجهی الحاق یک ژن انسانی ترکیب خاصی (نظیر انسولین انسانی) در شیرشان تولید میکردند. بنابراین ترکیب مطلوب میتوانست از شیر استخراج گردد و سپس پردازش و تصفیه شده، و برای ساخت دارو آماده گردد. یکی از مثالهایی ازاین مورد بزغالهای بود که برای تولید یک پروتئین خون-لختهشونده (عامل پلاسمینگن بافت، t-PA) در شیرش مهندسی شده بود، ترکیبی که برای درمان لختههای خون در بیماران قلبی مفید بود. بزغالهی t-PA توسط پژوهشگران در موسسهی گنزیم، با همکاری دانشگاه توفتس، ساخته شده بود. زیسترآکتورهای مشابهی، از جمله گوسفندی که پروتئین AAT در شیرش (برای درمان نفخ) تولید میکند، توسط شرکت پروتئینهای دارویی و کشاورزی اسکاتلندی و شورای پژوهش غذایی، و نیز یک تلاش ناموفق توسط دپارتمان کشاورزی ایالات متحده (USDA) برای ساخت یک خوک که بتواند هورمون رشد انسانی تولید کند ایجاد شده بود. تاکنون، دامنهی وسیعی از ترکیبات بهلحاظ پزشکی مفید به این شیوه تولید شده است، از جمله اینترلئوکین انسانی-2، لاکتوفرین انسانی، آنتیتریپسین، پروتئین انسانی C، کولاگن، و فیبرینوگن.[67]
اینها صرفاً بدیهیترین مثالهای کار زیستمادی هستند. در این مثالها – خطوط سلولی نامیرا، ارگانیسمهای الگو، زیسترآکتورهای پستاندار – دشوار نیست که نوع بدیعی از توسعهی تکنولوژی را بیابیم که در آن فرایند تولید و محصول تماماً زیستشناختیاند، کاری که توسط سلولها، انزیمها، و دیانای اجرا میشود. بااینحال، اگرچه هر کدام از این موارد به لحاظ علمی متفاوت هستند، شماری از همنواختیهای حائز اهمیت میان آنها وجود دارد. برای شروع، زیستتکنولوژی طبق تعریف دلالت بر رویکردی ابزاری به قلمرو زیستشناختی دارد. این، در خودش، لزوماً مسئلهساز نیست، چراکه همچنین میتواند به عنوان مبنایی برای کردارهای آلترناتیو نظیر کشاورزی پایدار و طب رایگان یا آلترناتیو عمل کند. اما با تکنولوژیهایی نظیر مهندسی ژنتیک یا ترنسژنتیک ملهم از صنعت، یک الگوی زیستشناختیطبی را ملاحظه میکنیم که از الگوی اقتصادی-بازرگانی غیرقابلتفکیک است. فیالواقع، تقریباً هر گزارش از صنعت زیستتکنولوژی همزمانی بدعت علمی و اقتصادی را متذکر میشود: دیانای بازترکیبی و شکلگیری Genentech، polymerase chair reaction (PCR)، و Cetus Corporation، ترنسژنتیک و DuPont، و طیف گستردهای از نمونههای مرتبط با صنعت دارویی. بااینحال، باید در مورد هرگونه تلاش برای محدودساختن چنین نظرگاههایی به بخش تجاری هشیار باشیم، چراکه همچنین یک «حکومتمندی» پیرامون زیستتکنولوژی وجود دارد که از بسیاری جهات از الگوهای اقتصادی و بازرگانی غیرقابلتفکیک است: پیوستگی میان بخشهای صنفی و عمومی و منازعه در مورد حقامتیاز میان کشورهای توسعهیافته و درحالتوسعه، و سیاستهایی که اجازه میدهند دانشگاهها و سازمانهای غیرانتفاعی برای حقامتیازها برپایهی پژوهش بطورفدرال پشتیبانیشده درخواست دهند.
بنابراین آیا باید خواستار جدایی زیستشناسی و اقتصاد، علم و تجارت شویم؟ این در کمترین حالت، یک موضع سادهلوحانه خواهد بود، اما همچنین یک موضع ناممکن خواهد بود در زمانهای که حکومتها تنظیمزدایی میکنند و برای حقامتیاز درخواست میدهند، وقتی که «داروسازی کلان» بهطورفزاینده عملکردهایش را جهانی میکند، و وقتی که هژمونی پژوهش علمی ایالات متحده و اروپایی بهطور گسترده ضوابط برنامههای بهداشت جهانی را تعیین میکند. شاید پرسش، در عوض، این باشد که چگونه میتوانیم آن لحظاتی را تشخیص دهیم و ارزیابی کنیم که در آن زیستشناسی و اقتصاد در مغایرت با یکدیگرند؟ میتواند اینگونه بحث شود که اکثر مناقشات اخلاقی شناختهشده درون صنعت زیستتکنولوژی به تقابل میان منافع مرتبط است، یک تقابل میان منفعت طبی و منفعت اقتصادی.
فهم این تفاوتها مستلزم فهم این فرضیات است که زیستتکنولوژی را به عنوان هیبریدی از علم و صنعت، زیستشناسی و اقتصاد، تلقی کنیم. من پیشاپیش یک وجه مرکزی از صنعت زیستتکنولوژی را – رویکرد عمومیاش نسبت به قلمرو زیستشناختی به عنوان منبعی برای تولید مادی و تولید ارزش اقتصادی – خاطرنشان کردهام. اما آنچه در مورد مثالهایی که پیشتر ارائه شد منحصربفرد است این است که فعالیت تولیدی و «فعالیت زندگی» مختص به آنها به طور غریبی غیرانسانی است. سلولهایی را ملاحظه میکنیم که در لابراتوار «نامیرا» شدهاند، حیوانهای بطورژنتیکی مهندسیشده که بطورخودکار ترکیباتی برای داروها تولید میکنند، و پیرفتهای ژنتیکی که از یک ارگانیسم به یک دیتابیس کامپیوتر و سپس به یک داروی بطورژنتیکی طراحیشده حرکت میکنند. میتوانیم بپرسیم: چه کسی و چگونه این «کار» (work) را در صنعت زیستتکنولوژی انجام میدهد؟ زیستتکنولوژی به عنوان یک صنعت بطورفزاینده جهانی، مطمئناً زحمت (labor) انسانی را در تمام سطوح بکار میبرد، از بازرگانی و بازاریابی تا پژوهش بنیادی، تا توسعهی محصولات و خدمات، تا روابط عمومی و کمپینهای رسانهای. اما میتواند ساده باشد که یک نوع دیگر و به همان اندازه حائز اهمیت از زحمت را در زیستتکنولوژی نادیده بگیریم: «کار» غریب و غیرانسانیای که توسط مولفههای زیستشناختی سلولها، پروتئینها، و دیانای انجام میشود.
این فیالواقع یکی از درسهای صنعت زیستتکنولوژی است: تولید محدود به سوژهها یا گروههای انسانی نیست، بلکه میتواند به سطح غیرآگاه و «مولکولی» سلولها، انزیمها، و دیانای بسط یابد. شرکتهای زیستتکنولوژی اولیه نظیر Genentech و Cetus برپایهی قابلیت نیروی کار زیستشناختی و مولکولیشان بنیان نهاده شدند – اینکه انزیمهای معینی میتوانند دیانای را در مواضعی پیوند زنند (دیانای بازترکیبی)، اینکه مجموعهای از ژنها همراه با یکدیگر پروتئینهای معینی را تحت شرایط مقتضی (انسلین انسانی) تولید میکنند، و اینکه فرایندهای جفت باز دیانای میتواند در یک ماشین (PCR) بکارانداخته شود. بدون هستهی این کار زیستمادی، این شرکت احتمالا وجود ندارد. بنابراین، صنعت زیستتکنولوژی نه تنها یک رویکرد ابزاری را نسبت به زیستشناسی اتخاذ میکند، بلکه نیز با انجام این کار فعالیت زندگی تولیدی زیستشناسی را در سطح سوختوساز سلولی، بیان ژن، همنهاد پروتئین، و غیره قرار میدهد. فعالیت زندگی هستی گونهای نه فقط زیستشناختی، بلکه مولکولی است. زیستشناختی و اقتصادی است، یک نیروی کار زیستمادی.
این تاکید بر کار زیستمادی زیستتکنولوژی بههیچوجه به معنای انکار حضور کار سوژههای انسانی در، به عنوان مثال، صنعت دارویی یا عرصهی تکنولوژی پیشرفتهی ژنومیک نیست. به همان شیوه که نیروی کار به عنوان امری به طرزی غریب غیرانسانی در زیستتکنولوژی پدیدار میشود، میتوانیم همین را در مورد بیگانگی یا غریبهبودگی زیستشناسی بگوییم، اما این یک بیگانگی کاملا متفاوت از آن شیوهای است که مارکس از این اصطلاح استفاده میکند. در صنعت زیستتکنولوژی، بیگانگی زیستشناسی به عنوان جدایی فرایند از زمینه، زیستشناسی از محیط اتفاق میافتد. برای نمونه، کاشت خطوط سلولی مستلزم جدایی فرایندهای «طبیعی» تکرار سلولی از محیط ارگانیسم و از باززمینهیابی تکرار سلولی در لابراتوار (ظروف کوچک، مادهی مغذی، محفظهی رشد) است. بههمیننحو، ترنسژنتیک طبی مستلزم جدایی فرایند همنهاد پروتئین و باززمینهیابیاش در یک ارگانیسم میزبان دیگر است (مهندسی ژنتیک، شبیهسازی، استخراج ترکیبات از شیر یا گوشت حیوانی). بهطور خلاصه، در زیستتکنولوژی صنعتی، زندگی-فعالیت زیستشناختی میتواند تا حدی بیگانه شود که سلولها، انزیمها، و ژنها بتوانند بطور زیستشناختی خارج از بدن عمل کنند.[68]
بطور خلاصه، در صنعت زیستتکنولوژی شماری از فرضیات رویکرد آن به حیطهی زیستشناختی را برمیسازد. نخست، صنعت زیستتکنولوژی به زیستشناسی به روشی ابزاری نزدیک میشود. زیستتکنولوژی از تفکیک سنتی زیستشناسی-تکنولوژی فراتر رفته و زیستشناسی را به عنوان یک تکنولوژی، به عنوان یک تکنولوژی تولیدگر در مقام خود، میفهمد. این یعنی هستهی نیروی کار صنعت زیستتکنولوژی، فعالیت زندگی مولفهها و فرایندهای زیستشناختی است، که توسط R&D، خطوط تولیدی، بازاریابی، و مدیریت صنفی صورت فلکی مییابد. اما بعلاوه، صنعت زیستتکنولوژی همچنین کار زیستشناختی را به عنوان کار سلولها، انزیمها، و دیانای مشخص میکند. در این شرایط، زیستشناسی هم ارزش زیستشناختی و هم ارزش اقتصادی تولید میکند: ژنهایی که محصولات پروتئینی ترکیب میکنند، انزیمهایی که واکنشهای سلولی را تسریع میکنند، و سلولهایی که ترکیبات مفید برای مقاصد طبی و اقتصادی (انسلین انسانی، HGH) را متابولیزه میکنند. این نوع از نیروی کار کار زیستمادی است، شکلی از نیروی کار که درعینحال زیستشناختی و اقتصادی است. در صنعت زیستتکنولوژی، نیروی کار سلولی، انزیماتیک، و ژنتیکی است.
با توجه به این فرضیات صنعت زیستتکنولوژی، میتوانیم به سمت پرسشی بهظاهر ساده سوق داده شویم: چه کسی در صنعت زیستتکنولوژی نیروی کار را میفروشد؟ در یک سطح، پاسخ کاملا سرراست است – قابلیت تولیدی سلولها، مولکولها، و ژنها در اکثر موارد بهمیانجی مجوزها در مورد حقامتیاز، قراردادهای «اجازهنامهی آگاهانه»، آزمایشهای بالینی برای داروهای جدید، پشتیبانی مالی گزینشی حکومتی در مورد پژوهش، و شمار زیادی از کردارهای مرتبط که در طبیعت خود همزمان طبی و اقتصادیاند «فروخته» میشود. دوباره لازم به ذکر است که تمام این کردارها در خودشان، بهسادگی بهمیانجی وجود محضشان، مسئلهساز نیستند. در عوض، پرسش این است که، در چه زمینههایی، تحت چه شرایطی، و به سود چه کسی ما این کشاکش میان منفعت طبی و اقتصادی را مینگریم؟ اما پرسش از اینکه چه کسی نیروی کار زیستتکنولوژی را میفروشد همچنین یک لایهی دیگر، و کمتر رویتپذیر، دارد. سناریوی سنتی ساختهشده توسط مارکس و سایر اقتصاددانان سیاسی را به خاطر آوریم، قابلیت برای کار و فعالیت زندگی توسط سوژهی انسانی فردی فروخته میشد، اغلب به این خاطر که سوژه چیزی جز قابلیتاش برای فروش کار را نداشت. بدینترتیب قابلیت «خرید و فروش نیروی کار» در سطحی پایهای دلالت بر عمل آگاهانه، داوطلبانه (اگرچه اجباری)، و پراگماتیک تبدیلکردن فعالیت زندگی هستی گونهای به یک کالا را دارد.
بااینحال مثالهایی که پیشتر ارائه شد را درنظربگیرید – مهندسی ژنتیک، ترنسژنتیک، خطوط سلولی، زیسترآکتورهای پستاندار، و غیره. هستارهای معینی – لابراتوارهای پشتیبانیشده با بودجهی حکومتی، شرکتهای زیستتکنولوژی، موسسات دارویی – درگیر با مبادله و گردش مواد زیستشناختیاند، اما چه کسی نیروی کار را میفروشد یا عرضه میدارد؟ پاسخهایی که مطرح میشوند تقریباً مضحکاند: این هستیهای انسانی نیستند که نمونههای ژنتیکی از آنها برداشته میشود، چراکه مولکولها در آن نمونهها قرار است وظایفی کاملا متفاوت را درون پلاسمیدهای باکتریایی لابراتوار یا سلولهای حیوانی اجرا کنند. این مطمئناً نه خود سلولها، مولکولها، یا ژن، و مطمئناً نه سلسلهی گوسفندها، موشها، و خوکهایی است که در زیسترآکتورهای صنعتی برای تولید دارو استفاده میشوند. بنابراین، یکی از تناقضات مرکزی در اقتصاد سیاسی صنعت زیستتکنولوژی این است که: زیستشناسی پیوسته کار میکند، و فعالیت زندگی زیستشناختی دائماً تولید میکند، بااینحال فروشندهی نیروی کار از فرمول تولید غایب است.
این غیاب غریب به موضوعی اشاره دارد که در سرتاسر این کتاب جاری است. از یکسو، این صنعت زیستتکنولوژی زیستشناسی را به عنوان «طبیعی» و بدینترتیب به عنوان امری اخلاقاً (اگرنه قانوناً) خارج از عرصهی اقتصادی تولید کالایی پیکربندی میکند. زیستتکنولوژی با «خود زندگی» سروکار دارد، زندگیای که نمیتواند خریده یا فروخته شود، زندگیای که – به ما گفته شده است – توسط تکنولوژیهای خاصی که صنعت زیستتکنولوژی گسترش میدهد به کار گرفته میشود. زیستتکنولوژی مطمئن، سالم، و سودمند است، تا حد زیادی به این خاطر که «تکنولوژی»ای که گسترش میدهد «طبیعی» به نظر میرسد. از سوی دیگر، صنعت زیستتکنولوژی همچنین به صراحت زیستشناسی را به عنوان یک تکنولوژی، به عنوان یک کالا، به عنوان یک مالکیت اقتصادی پیکربندی میکند. زیستشناسی آن چیزی است که میتواند «برانگیخته شود» و متاثر گردد، و بدانوسیله زیستشناسی را به مالکیت تبدیل کند. پیرفتهای ژن برگزیده میتوانند با استفاده از تکنیکهای نوین مجزا شوند؛ پیرفتهای ژنتیکی میتوانند به شکلهای تغییریافته، به پیرفتهای دیانای مکمل (cDNA)، به نسخههای پیغامبر RNA (mRNA) مشتق شوند؛ و مهندسی ژنتیک میتواند ارگانیسمهای هیبرید بدیع تولید کند، از باکتری نفت-خوار تا خوکهای تولیدکنندهی انسلین انسانی. تمام این توسعهها زیستشناختی، بلکه نیز تکنولوژیکیاند و بنابراین تابع قوانین حقامتیاز رایج هستند.
این تبدیل زیستشناسی به مالکیت از بسیاری جهات هستهی فعالیت زیستتکنولوژی است. در واقع، میتوانیم عنوان کنیم که در اقتصاد سیاسی زیستتکنولوژی هیچ «خریدن» و «فروختن» نیروی کاری به معنای متعارف آن وجود ندارد. یا، دستکم، بیشتر سطوح ارزشگذاری، تولید، و مبادله در زیستتکنولوژی وجود دارد تا خرید و فروش مستقیم ژنها، خطوط سلولی، یا ارگانیسمهای ترنسژنتیک. در صنعت زیستتکنولوژی، ما شاهد تبدیل متناوب ارزش زیستشناختی و ارزش طبی به ارزش اقتصادی هستیم، یک بازسازی متناوب از هستی گونهای به عنوان امری همزمان زیستشناختی و اقتصادی، به عنوان شکلی از «کار زیستمادی».
ژنومیک جهانیشدن است
این فصل را با خاطرنشانکردن دو روند در زیستتکنولوژی آغاز نمودم: یک گرایش فزاینده به سمت جهانیشدن صنعت زیستتکنولوژی و یک گرایش به سمت ائتلاف میان زیستشناسی و انفورماتیک، ژنتیک و «رمزگانهای» کامپیوتری. این دو توسعه بهوضوح با هم مرتبطاند، چراکه گسترهی جهانی صنعت زیستتکنولوژی به طور گستردهای از پیشرفتها در تکنولوژیهای اطلاعات و شبکه منفعت برده است. بههمینترتیب، توسعهی پروژههای ژنوم جهانی، و پیوندهای عمومی-خصوصی، و بسط بازارها برای صنعت داروی ژنتیکی، شرایط نرمافزارها و دیتابیسهای زیستانفورماتیک آنلاین را فراهم میآورد. بنابراین، در یک سطح، سازمان جهانی صنعت زیستتکنولوژی هماهنگ است با ائتلاف تکنیکی زیستعلم و علم کامپیوتر.
اما همچنین این امر باید آشکار باشد که صنعت زیستتکنولوژی بیشباهت به تکنولوژی اطلاعات یا صنایع ارتباطات است. اگرچه ممکن است گرایشی عمومی به سمت «انفورماتیزهکردن» تولید، به سمت غیرمادیت محصولات و خدمات، وجود داشته باشد، این گرایش تنها به معنای بازابداعی از تولید مادی برای صنعت زیستتکنولوژی بوده است. این کلید فهم داراییهای منحصربفرد صنعت زیستتکنولوژی است: پذیرش همزماناش از انقلاب تکنولوژی اطلاعات و علاقهی یکساناش به مادیت زیستشناختی، «مصالح» زیستشناسی. این موضع درعینحال هستیشناختی و اقتصادی است. صنعت زیستتکنولوژی قویاً تکنولوژیهای اطلاعات را با همان اشتیاقی به هم پیوند میزند که همنهاد دیانای، بافتهای پرورشیافته در لابراتوار، و داروهای ژنتیکی را فراهم میآورد. این ممکن است یک تناقض به نظر برسد، اما، همانطور که طیفی از مثالها نشان میدهد، تناقض نیست. در واقع، حتی میتواند اینطور گفته شود که بخش «صنعتی» زیستتکنولوژی در طبیعت عملی و کاربردی این تناقض ظاهری پیشبینی شده است: زیستشناسی اطلاعات است، و زیستشناسی مادیت است. این، همانطور که مطرح نمودم، تنها یک تناقض ظاهری است، چراکه تنش میان زیستشناسی و انفورماتیک یک تنش است تنها اگر آنها متقابلا مانعهالجمع باشند: اگر زیستشناسی نتواند غیرمادی باشد، و اگر انفورماتیک نتواند مادی باشد.
پس آنگاه «ژنوم جهانی» چیست؟ ژنوم جهانی اشاره بر این امر دارد که، نخست، ژنومیک جهانیشدن است و برعکس. عمل بهطورتحتاللفظی امتداددادن یک ژنوم انسانی در سرتاسر بخشهای انتخابشدهی جهان یک شبکهی توزیع برای آن دادهها به وجود میآورد. ساختار شبکهای IHGSC علیرغم اعلان بینالمللیاش، همچنان به یک بدن عاموشامل، ژنوم انسانی، منجر میشود. اما در کنار فعالیتهای IHGSC آرایهای از برنامههای ژنومیک مختص جنبههای مجزاکنندهی یک ژن از ژن دیگر وجود دارد: جهشهای جزئی نظیر SNPها، یا تلاش برای نقشهنگاری ژنومهای جمعیتهای قومی. بدینترتیب ژنوم انسانی نوعی از عاموشاملبودگی زیستشناختی را کسب میکند درعینحالکه انواع زیستشناختی را جزءبندی و قطعهبندی میکند. ژنوم جهانی شرایط اشکال تازهی استانداردسازی را به وجود میآورد، چه برحسب استانداردهای تکنیکی باشد (برای مثال، فرمت «فایل تخت» GenBank)، استانداردهای اقتصادی (WIPها)، یا استانداردهای فرهنگی («شمایل» فرهنگی همگانی دیانای و ذاتگرایی ژنتیکی). عرصهی ژنومیک و نمونهی IHGSC نوعی پارادایم را برای گرایشات جهانیشونده در صنعت زیستتکنولوژی شکل میدهد.
اما در پس این توزیع تحتاللفظی یک ژنوم انسانی از طریق اینترنت بحثی حائز اهمیت در مورد «طبیعت» زیستشناسی و «خود زندگی» زیستشناختی قرار دارد. مفهوم یک «رمزگان» ژنتیکی – محصول گفتمانهای پساجنگ ژنتیک و سایبرنتیک – در مجموعهای از رویکردهای تازه نسبت به زیستشناسی و تکنولوژی، طبیعت و صناعت به اوج خود رسیده است. بخصوص، هیچ زیستشناسی فوقتکنولوژیکی و پیشاانفورماتیکی وجود ندارد. تمام زیستشناسی از آغاز انفورماتیک است. هستی گونهای مارکس همواره پیشاپیش زیستانفورماتیک است، یک ارگانیسم طبیعی که طبیعیبودگیاش عبارت از امر واقع برساختن انفورماتیکاش است. بااینحال، این بدان معنی نیست که زیستشناسی از «طبیعی»بودن بازایستاده است. در واقع، این یک استراتژی اولیه از صنعت زیستتکنولوژی است که بر این جنبهی دوگانهی «خود زندگی» تاکید گذارد: زیستشناسی درعینحال «مصالح زندگی» و ذاتاً انفورماتیک است. نه تنها زیستشناسی بهمیانجی انفورماتیک توضیح داده میشود، بلکه انفورماتیک همواره توسط مادیت زیستشناختی تعیین میگردد. برای نمونه، در کردارهای گزینش ژنتیکی، انگشتنگاری دیانای، یا شبکههای مراقبت بهداشتی برای بیماریهای واگیردار، «اطلاعات» برای تکمیل یا حتی جایگزین سوژه شدن به کار میآید. در حالتی مرتبط، تمام اطلاعات از برخی اشکال مادیت زیستشناختی نظیر بافتهای پرورشیافته در لابراتوار، کاشت سلولی، یا پلاسمیدهای بطور ژنتیکی مهندسیشده ناشی شده و در آن به اوج خود میرسد.
این رابطهی پیچیده میان زیستشناسی و انفورماتیک بدینمعناست که صنعت زیستتکنولوژی همواره میتواند با مصنوعات بدیع و موهومی که تولید میکند شناخته شود. تراشههای دیانای، ژنومهای آنلاین، ترکیبکنندههای اولیگونوکلئوتید، داروهای «آنتیسنس» RNA، حاملهای ویروسی ترکیبی، و کروموزومهای مصنوعی تنها برخی از زیستتکنولوژیهایی هستند که در صنعت زیستتکنولوژی یافت میشوند. اما این موجودات موهوم آمیزههای تصادفی زیستشناسی و تکنولوژی نیستند. آنها محصولات مستقیم صنعت زیستتکنولوژیاند: ابزارها و تکنولوژیهایی که کار زیستمادی سلولها، انزیمها، و دیانای را احاطه میکنند؛ انواع متفاوت بسیاری از دیتابیسهای زیستشناختی؛ و نظامهایی که برای مصنوعات زیستتکنولوژی تولید و تخصیص ارزش میکنند. مصنوعات تکنیکی، انبارهای دانش، و بانکهای ارزش.
یادداشتها
[1]– آنتونی گیدنز، پیامدهای مدرنیته (کمبریج: پلیتی، 1990)، ص 64.
[2]– ساسکیا ساسین، جهانیشدن و ناخرسندیهای آن (New York, New Press, 1998)، ص xxv.
[3]– ملکولم واترز، جهانیشدن (لندن: راتلج، 2001)، ص 5.
[4]– امانوئل والرشتین، نظام جهانی مدرن (New York: Academic, 1974) ص 15.
[5]– مانوئل کستلز، عروج جامعهی شبکهای (New York: Blackwell. 1996) ص 67. کستلز همچنین، در برخی قطعات که مورد کاوش قرار نگرفته است، به تاثیرات پارادایم تکنولوژی اطلاعات بر زیستشناسی اشاره میکند: «همگرایی زیستشناختی بهطورفزاینده به وابستگی متقابل درحالرشد میان انقلابهای زیستشناختی و میکروالکترونیک امتداد مییابد، هم بهطور مادی و هم بهطور روششناختی. بنابراین، پیشرفتهای قاطع در پژوهش زیستشناختی، نظیر تعیینهویت ژنهای انسانی یا بخشهای دیانای انسانی، تنها میتواند به خاطر قدرت محاسبهی کلان پیش رود»(ص 63). اگرچه چنین گزارههایی میل به انکار نقش سودمندی دارند که سایبرنتیک اواسط قرن و عرصههای مرتبط با آن در توسعهی یک «صنعت» زیستتکنولوژی داشتهاند، کستلز به اهمیت زیستتکنولوژی در جهانیشدن اشاره میکند. نگاه کنید به ص 47-50.
[6]– مایکل هارت و آنتونیو نگری، امپراتوری (کمبریج، ماس: انتشارات دانشگاه هاروارد، 2000)، ص 289-294.
[7]– گیدنز، پیامدهای مدرنیته، ص 21.
[8]– نگاه کنید به واترز، جهانیشدن، ص 17-21.
[9]– برخی، نظیر کستلز (و، احتمالا، هارت و نگری)، این را مبنایی برای تحلیلشان قرار میدهند، درحالیکه دیگران نظیر ساسین تلاش میکنند تکیهی بیمورد بر تکنولوژیهای اطلاعات را با همسنجی یا گنجاندن دوبارهی آنها در فضای فیزیکی و روابط ژئوپولتیک تعدیل کنند.
[10]– این همان محل مجادله نزد منتقدان جهانیشدن است، زیرا، در بسیاری موارد، شرایط مادی کار، مهاجرت، و تنش میان ملت-دولتها دور از فائق آمدناند. بعلاوه، جنبشهای ضدجهانیشدن مختلف اطلاعات و شبکههای رسانهای را بهخود اختصاص دادهاند تا صدای خود را شنیده سازند، و از همان ابزارهایی که در پس فرایند جهانیشدن است نوعی «رسانهی تاکتیکی» ابداع کردهاند.
[11]– یک کردار رایج از اواخر دههی 1990 ایجاد شرکتهای تابعهی خارجی بوده است تا بخشهای مجزای فرایند توسعهی محصول، نظیر آزمایشهای بالینی یا بازاریابی، را اداره کنند. برای یک چشمانداز صنعتی، نگاه کنید به جنیفر وان برونت، «زیستتکنولوژی بیمرز»، مجلهی سیگنالها، 13 دسامبر 2000، آنلاین در http://www.signalsmag.com.
[12]– نگاه کنید به یوجین تکر، زیسترسانه (مینئاپولیس: انتشارات دانشگاه مینسوتا، 2004).
[13]– میشائیل فورتون، «پروژهی ژنوم انسانی: گذشته، حال، و پیشین آینده»، در علم، تاریخ، و اکتیویسم اجتماعی: به احترام اورت مندلسون، ویراستاران، ای. الن گارلند و روی ام. مکلئود (دوردرشت: کلوور، 2002)، ص 335.
[14]– نگاه کنید به جکی استیونس، «PR برای “کتاب زندگی”» ملت (ویراست ویژه)، 21 نوامبر 2001.
[15]– در مورد توسعهی تکنولوژیهای لابراتواری برای زیستتکنولوژی، نگاه کنید به جان هودسون، «انقلاب صنعتی ترتیبدهی ژن»، طیف IEEE (نوامبر 2000): 36-42. در مورد PCR نگاه کنید به پل رینبو، ساختن PCR: داستانی از زیستتکنولوژی. (شیکاگو: انتشارات دانشگاه شیکاگو، 1996).
[16]– نگاه کنید به فرانسیس کولینز، میشائیل مورگان، و آری پاترینوس، «پروژهی ژنوم انسانی: درسهایی از زیستشناسی مقیاس-وسیع»، علم 300، 11 آوریل، 2003): 286-290.
[17]– برای گزارشهای صنعتی در مورد زیستانفورماتیک، نگاه کنید به کمپانی اسکار گروس، «روندهایی در زیستانفورماتیک تجاری»، مرور زیستتکنولوژی اسکار گروس (13 مارس 2000)، قابل دسترس در http://www.oscargruss.com؛ و پژوهش محدود سیلیکو، پایگاههای زیستانفورماتیک، خلاصه گزارش/مجری پژوهش (نوامبر 2000)، قابل دسترس در http://www.silico-research.com.
[18]– ژرژ کانگویلهم، «مفهوم زندگی»، در یک عقلگرای حیاتی: نوشتارهای برگزیده، ویراست فرانسیس دلاپورته (نیویورک: زون، 2000)، ص 316.
[19]– نگاه کنید به لیلی کی، چه کسی کتاب زندگی را نوشت؟: تاریخی از رمزگان ژنتیکی (استنفورد، کالیفرنیا: انتشارات دانشگاه استنفورد، 2000)، و اولین فوکس کلر، بازپیکربندی زندگی: استعارههای زیستشناسی سدهی نوزدهم (نیویورک: انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، 1995).
[20]– دربارهی نظریهی اطلاعات کلاسیک، نگاه کنید به کلود شانون و وارن ویور، نظریهی ریاضیاتی ارتباطات (شیکاگو: انتشارات دانشگاه ایلینویز، 1965). برای خلاصهای از نظریهی اطلاعات در نسبت با زیستشناسی مولکولی، نگاه کنید به کی، چه کسی کتاب زندگی را نوشت؟ ص 91-102.
[21]– میشل فوکو، «ارائهی داوطلبی: کلوژ دو فرانس، 1969،» در اخلاق: سوبژکتیویته و حقیقت: آثار اصلی فوکو، 1954-1984، جلد 1، ترجمهی روبرت هورلی و دیگران، ویراست پل رینبو (نیویورک، انتشارات نو، 1997)، ص 7-8. همانطور که فوکو خاطرنشان میکند، «این [دانش توارث] در طی سدهی نوزدهم گسترش یافت، از تکنیکهای پرورش حیوانات آغاز گشت، بهمیانجی تلاشها برای بهبودیافتن گونه، آزمایشگریها با کشت تشدیدی، تلاشها برای مقابله با بیماریهای همهگیر حیوانی و گیاهی، و به اوج رسیدن در استقرار یک ژنتیک که تاریخ تولدش میتواند در آغاز سدهی بیستم تعیین گردد» (ص 7).
[22]– میشل فوکو، «از جامعه باید دفاع کرد»: درسگفتارها در کلوژ دو فرانس، 1975-1976، ویراست مائورو برتانی و آلساندرو فونتانا، ترجمهی دیوید ماسی (نیویورک: پیکادور، 2003) ص 243.
[23]– میشل فوکو، تاریخ سکسوالیته، جلد 1، یک مقدمه، ترجمهی روبرت هورلی (نیویورک: وینتیج، 1978) ص 137.
[24]– همان، 1: 245.
[25]– فوکو، «تولد زیستسیاست»، در اخلاق، ص 73.
[26]– فوکو، «از جامعه باید دفاع کرد»، ص 246.
[27]– ما این را در رویدادهای مدرن پیرامون «بیماری مسری درحالظهور» ملاحظه نمودیم، اما پیشاپیش در حرکت به سوی کامپیوتریکردن مراقبت بهداشتی («اطلاعاتطب») و استفاده از تکنولوژیهای اطلاعات برای وساطت روابط پزشک-بیمار («تلهطب»[دورطب]) وجود دارد.
[28]– یان هاکینگ، «زیستسیاست و بهمن اعداد چاپشده»، علوم انسانی در جامعه 5 (1982)، ص 281.
[29]– همان، ص 287.
[30]– سپاسگزارم از آلکس گالووی برای این خلاصهسازی.
[31]– فوکو، تاریخ سکسوالیته، 1: 139.
[32]– فوکو، «از جامعه باید دفاع کرد»، ص 246-247.
[33]– میشل فوکو، «سیاست سلامت در سدهی هجدهم»، در قدرت: آثار اصلی فوکو، 1954-1984، جلد 3، ترجمهی روبرت هورلی و دیگران، ویراست جیمز دی. فاوبیون (نیویورک: انتشارات نو، 2000)، ص 95. «امنیت» به همان میزان که انگارهای نظامی است انگارهای اقتصادی و فرهنگی است. آشکارترین مثال نظامیگرایانهی رایج هراس اخیر در مورد زیستتروریسم است (تقویت برنامهی پژوهش زیستجنگ ایالات متحده). اما زیستسیاست همچنین هماهنگ با نئولیبرالیسم در انگارهاش از یک امنیت طبی-اقتصادی به شکل بیمهی سلامت، مراقبت خانگی، خدمات بیمار سرپایی، و توسعهی نهادهای «بانکی» زیستشناختی (بانکهای اسپرم و تخمک، بانکهای خون، بانکهای بافت، و غیره) باقی میماند.
[34]– جورجو آگامبن، هومو ساکر: قدرت حاکم و حیات برهنه، ترجمهی دنیل هلر-روازن (استنفورد، کالیف: انتشارات دانشگاه استنفورد، 1998)، ص 11.
[35]– هارت و نگری، امپراتوری، ص 289-294.
[36]– برای مثال در یک مرور کوتاه کتاب که در لوموند به سال 1976 منتشر شد (تنها پس از انتشار انضباط و تنبیه)، فوکو آنچه که ما اکنون میتوانیم کتابهای «علم عامیانه» بنامیم را که در حرکتی تاریخی از جزئیات مولکول به ساختار جوامع انسانی گذر میکند مورد انتقاد قرار داد. نگاه کنید به میشل فوکو، «زیست-تاریخ و زیست-سیاست»، در کلمات و نوشتارها 1954-1988، ویراست دنیل دفرت، فرانسیس اوالد، و ژاک لاگرنگ (پاریس: گالیمارد، 1994)، ص 94-97. بخصوص، فوکو خاطرنشان میکند که به آسانی بسیار از مولکول به جرمها حرکت نکنیم، چنانکه گویی خط میان زیستشناسی و فرهنگ واقعاً مسئلهای در مورد همگنی و مقیاس بوده است. او خاطرنشان میکند که گوناگونی و تنوعبخشیدن کلیدی برای فهم زیستسیاست معاصر است، اینکه «گونه نباید با یک نمونهی اولیه بلکه با مجموعهای از تغیّرات تعریف گردد.»(ص 96، ترجمهی من). در این مقالهی کوتاه فوکو همچنین یک اتصال تلویحی با ژنتیک برقرار میکند. در ژنتیک، جمعیت تنها با خصیصههای آشکار و رویتپذیرش تعریف نمیشود، بلکه، «زیستشناسی مولکولی اجازهی مرمت عواملی را داده است که وابستهاند به ساختار ایمنیشناختی و لوازم انزیمی سلولها – خصیصههایی که شرایطشان بهشدت ژنتیکی است.» (ص 96، ترجمهی من).
[37]– همانطورکه یان هاکینگ در تحقیق سراسر تاریخیاش نشان داده است، مشهور است که آمار از درون زیستشناسی به عنوان یک عرصهی خاص کاربرد رشد کرده است (زیستشناسی به عنوان سیاستمداری، اگر بتوان گفت). همچنین، روش علمی در لامارک در مفهوم یک علم زندگی، یا زیست-شناسی، امری مرکزی بود، و قابلیت برای توضیح امر زیستشناختی وعدهی مرکزی علوم زندگی و زیستشناسی بود. یک توسعهی به همان اندازه مرتبط را به این امر اضافه میکنیم: آغاز کامپیوترها و نرمافزار دیجیتال. برای آزمودن کامل تغییراتی که فوکو طی اواخر سدهی هجدهم تا سدهی نوزدهم بهطور وسیع به آن اشاره میکند، باید اثر چارلز بابیج و آدا لاولیس را در نظر گیریم. بنابراین شاید پیوند واقعی برای زیستسیاست نه فقط در توسعهی آمار یا علوم زندگی، بلکه در پیوند زیستتکنیکی میان آمار و زیستشناسی، انفورماتیک و ژنتیک است، بابیج و داروین، لاولیس و لامارک.
[38]– کارل مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی 1844، ترجمهی مارتین میلیگان (نیویورک: پرومتئوس، 1988)، ص 71.
[39]– همان، ص 71. این فرمولبندی پایهای در آثار بعدی مارکس باقی میماند، اما تا درجهی زیادی تحت مبحث کالاها و نیروی کار ردهبندی میشود. بااینحال، در جلد اول سرمایه، برای نمونه، مارکس بیگانگی کار را بعلاوه با اشاره به این نکته توصیف میکند که چگونه باید از رویکرد به بدن به عنوان مالکیت پدیدار شود. نگاه کنید به سرمایه، جلد 1 (نیویورک: پنگوین، 1990)، ص 271.
[40]– مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ص 71، تاکید در متن اصلی.
[41]– همان، ص 72.
[42]– همان، ص 76.
[43]– کارل مارکس، گروندریسه: شالودههای نقد اقتصاد سیاسی، ترجمهی مارتین نیکلائوس (نیویورک: پنگوین، 1973)، ص 272، تاکید در متن اصلی.
[44]– مارکس، سرمایه، جلد 1: 290.
[45]– به این معنا، مارکس تا حد زیادی بر هگل تکیه میکند – هگل فیلسوف اما همچنین هگل زیستشناس. دشوار نیست ملاحظهی ارگانیگگرایی هگل در پس تاکید مارکس بر «هستی گونهای»، و فیالواقع بخشهای دستنوشتههای 1844 در مورد کار بیگانهشده میتواند در کنار بخشهای دربارهی مقدمهی پدیدارشناسی روح هگل مورد خوانش قرار گیرد.
[46]– مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ص 81 (ایتالیکها برداشته شده است).
[47]– مارکس بعلاوه خاطرنشان میکند که فعالیت تولیدی بیگانهشده است زیرا نسبت به سوژهی انسانی بیرونی است (به طور مستقیم به سوژه منفعت نمیرساند)، زیرا درون نظام سرمایهدارانه این کارِ ضروری یا «ناگزیر» (کار به عنوان یک «وسایل زندگی» بیواسطه) است، زیرا به کسی دیگر (سرمایهدار) تعلق دارد و بنابراین به عنوان مالکیت ارائه میشود. نگاه کنید به دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ص 74.
[48]– همان، ص 77-78، تاکید در متن اصلی.
[49]– اثر نیک دیر-ویتفورد دربارهی ابعاد زیستسیاسی انگارهی مارکس از «هستی گونهای» مشارکتی مهم در این حیطه است. دیر-ویتفورد تمایزی سودمند میان «کالاهای انسانی» (مصرفکنندگان-سوژهها)، «مردمان منتخب» (بنیادگرایی)، و «مردم عادی» (جنبشهای مخالف جمعی) برقرار میکند. نگاه کنید به مقالهی دیر-ویتفورد «1844/2004/2044: بازگشت هستی گونهای» ارائهشده به ماتریالیسم تاریخی (ژانویه 2004). بااینحال، اگرچه دیر-ویتفورد هستی گونهای را در زمینهی گستردهتر جنبش ضدّجهانیشدن مورد خوانش قرار میدهد، استفادهی من از اصطلاح مارکس برپایهی شیوهای که صنعت زیستتکنولوژی زیستشناسی را به عنوان نوعی از نیروی کار باززمینهبندی میکند باقی میماند. نقطهی اصلی توجه من خصیصهی «ناانسانی» غریب و زایلکنندهی کار زیستمادی است.
[50]– مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ص 75، تاکید در متن اصلی.
[51]– مارکس، سرمایه، 1: 283. مارکس در جای دیگری در سرمایه گزارهای مشابه ارائه میدهد: «منظور ما از نیروی کار یا توانایی کار مجموع آن قابلیتهای ذهنی و فیزیکیای است که در شکل فیزیکی، شخصیت زندهی، یک هستی انسانی وجود دارد، قابلیتهایی که او هرگاه که یک ارزش مصرفی از هر نوع را تولید میکند به جریان میاندازد» (ص 270). و دوباره: «نیروی کار تنها به عنوان یک توانایی از فرد زنده وجود دارد. در نتیجه تولید آن وجود او را پیشفرض دارد» (ص 274).
[52]– در دستنوشتههای 1844 مارکس خاطرنشان میکند: «مسلماً حیوانها نیز تولید میکنند. برای خود آشیان و مسکن میسازند، نظیر زنبورها، سگهای آبی، مورچهها، و غیره. اما یک حیوان تنها آنچه را که به طور بیواسطه برای خودش یا فرزندش نیاز دارد تولید میکند. بهطور یکجانبه تولید میکند، در حالی که انسان به طور عاموشامل تولید میکند.» (دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ص 77) و دوباره، اگرچه قدری به طور مبهم، در سرمایه: «ما کار را در شکلی پیشفرض میگیریم که در آن خصیصهای منحصراً انسانی وجود دارد. یک عنکبوت عملیاتی انجام میدهد که به اعمال بافنده شباهت دارد، و یک زنبور با ساخت سلولهای لانه زنبوریاش یک مهندس معمار انسانی را دچار شرمساری میکند. اما آنچه که بدترین معمار را از بهترین زنبورها متمایز میکند این است که معمار پیش از آنکه سلول را در موم بسازد در ذهنش میسازد. در انتهای هر فرایند کار، نتیجهای پدیدار میشود که پیشتر در آغاز توسط کارگر متصور شده است، بنابراین پیشاپیش به طور ایدئال وجود داشته است» (1: 283-284). در این عبارات امور بسیاری برای کاوش در مورد پژوهش معاصر نسبت به «خود-سازماندهی» و پیچیدگی حرکت گروهی مورچه، آشیانسازی زنبور، حرکت گروهی پرنده، و غیره وجود دارد.
[53]– مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ص 76، تاکید در متن اصلی.
[54]– همان، ص 77، تاکید در متن اصلی.
[55]– این دو معنای این اصطلاح توسط مارکس خلاصه شدهاند: «همانطور که طبیعت کار را همراه با وسایل زندگی تدارک میبیند بدین معنا که کار نمیتواند بدون ابژههایی که بر پایهی آنها عمل نماید زندگی کند، از دیگر سو، همچنین وسایل زندگی را به معنایی محدودتر تدارک میبیند – یعنی، وسایلی برای معیشت فیزیکی خود کارگر.» همان، ص 72، تاکید در متن اصلی.
[56]– همان، ص 75-76، تاکید در متن اصلی. در جلد 1 سرمایه، مارکس از ابزارهای کار چنان صحبت میکند که یاداور فرمولبندی اولیهترش از «بدن غیرارگانیک» است، در واقع بدن غیرارگانیک دستنوشتههای 1844 را درون زمینهی سرمایهداری قرار میدهد: «صرف نظر از چنین وسایل حاضر-آمادهی معیشتی به عنوان منافع، در جمعآوریای که اندامهای تنانهی انسانی به عنوان ابزارهای کارش انجام میدهند، ابژهای که کارگر به طور مستقیم به تملک در میآورد نه ابژهی کار بلکه ابزار آن است. بنابراین طبیعت یکی از اندامهای فعالیتاش میشود، که او آن را به اندامهای تنانهی خویش ضمیمه میکند.»(1:285)
[57]– مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ص 70.
[58]– مارکس، گروندریسه، ص 84.
[59]– فوکو، «از جامعه باید دفاع کرد»، ص 243.
[60]– همان، ص 243.
[61]– فوکو، «سیاست سلامت در سدهی هجدهم»، در اخلاق، ص 95-96.
[62]– پائولو ویرنو، گرامری از انبوه خلق، ترجمهی ایزابلا برتولتی، جیمز کاسایتو، و آندرئا کاسون (نیویورک: Semiotext[e]، 2004)، ص 82. ویرنو با عنوانکردن این نکته ادامه میدهد که «سرمایهداران به زندگی کارگر، به بدن آن کارگر، تنها به یک دلیل غیرمستقیم علاقمندند: این زندگی، این بدن، دربردارندهی قوه، پتانسیل، dynamis است» (ص 82-83). مفهوم «کار زیستمادی» که به طور کاملتر در فصلهای 3 و 4 مطرح شده است با تفسیر ویرنو از زیستسیاست فوکویی فرق دارد، بیشتر از این بابت که این پیشنهاد را مطرح میکند که صنعت زیستتکنولوژی فراتر از پسا-فوردیسم عمل میکند و قادر است به طور موثر حلناپذیری پیشینی زندگی و کار را تفکیک کند. ژنها، انزیمها، و سلول گونهی خاصی از کار زیستمادی را در لابراتوار، جدا از بدن، به اجرا درمیآورند.
[63]– حتی در مارکسِ اولیهی بااصطلاح انسانگرا، سوژهی انسانی در رابطهای متعارض با طبیعت وجود دارد. از یکسو، در نسبت انسان-طبیعت، تولید کاملا یکپارچهشده با «فعالیت زندگی» است تا جاییکه تمام تولید ارزش مصرف مستقیم است. از دیگر سو، همین عمل تخصیص، کار کردن بر طبیعت، بهطور بیواسطه طبیعت را شیئیسازی میکند، و در نتیجه «بدن غیرارگانیک» سوژهی انسانی را شیئیسازی میکند. در برخی جاها به نظر میرسد که مارکس میخواهد نوعی رابطهی ذاتی یا حتی فوقاقتصادی میان انسان و طبیعت را حفظ کند، اما در برخی جاهای دیگر (بخصوص در تفاسیرش در مورد هگل) تصدیق میکند که این «دانش از بیگانگی» در واقع بخشی از وضعیت انسانی است.
[64]– اصطلاح کار مردهی زنده ادای دینی است به ژانر فرعی فیلمهای زامبی-اپیدمیک، که، از بسیاری جهات، هوشمندانهترین نقد صنعت زیستتکنولوژیاند. نگاه کنید به ضمیمهی IV.
[65]– برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد خط سلولی Mo، نگاه کنید به لوری اندروز و دوروتی نلکین، بازار بدن: مارکت برای بافت انسانی در عصر زیستتکنولوژی (نیویورک: کرون، 2001) ص 25-31. همچنین نگاه کنید به ای. ریچارد گولد، اعضای بدن: حقوق مالکیت و دارندگی مواد زیستشناختی انسانی (واشنگتن، دی. سی: انتشارات دانشگاه ژرژتاون، 1996)، ص 23-33.
[66]– برای اطلاعات بیشتر در مورد OncoMouse، نگاه کنید به دانا هاراوی، شاهد-فروتن@هزاره-دوم.مادهمرد©–OncoMouse-را دیدار میکندTM: فمینیسم و زیستعلم (نیویورک: راتلج، 1997)، ص 87-85. در مورد ترنسژنتیک به طور کل، نگاه کنید به جی. ای. اچ. مورای، ویراست. ترنسژنسیس (نیویورک: ویلی و پسران، 1992)
[67]– برای اطلاعات بیشتر در مورد زیسترآکتورهای پستاندار، نگاه کنید به آندره کیمبرل، فروشگاه بدن انسانی: شبیهسازی، مهندسی، و بازاریابی زندگی (واشنگتن، دی. سی: گیتوی، 1997)، ص 207-225. در مورد ترنسژنتیک طبی به طور کل، نگاه کنید به آر. بی. چرچ، ویراست. الگوهای ترنسژنتیک در طب و کشاورزی (نیویورک: ویلی-لیس، 1990).
[68]– در واقع، بیگانگی زیستشناختی به هستیهای انسانی در زمینهی متداولترش نیز بسط مییابد. مناقشه پیرامون حق ثبت خطوط سلولی یک نمونه است. وقتی آزمایش بافت از یک بیمار برداشته میشود و سپس درون یک خط سلولی کاشته میشود و به ثبت میرسد، زیستشناسی بیمار به «کار کردن» مستقل از بیمار ادامه میدهد و مانند نوعی بدن-خارج از-بدن مینماید (به طرزی غریب، نمونهای زیستتکنیکی از یک «تجربهی خارج از بدن»).
منبع:
Eugene Thacker, The Global Genome: Biotechnology, Politics, and Culture, The MIT Press, Cambridge, Massachusetts, London,2005, pp. 3-49.