ترجمه: کیوان مهتدی
«احتمالاً هیچ کلمهی واحدی نمیتواند تمام شرایطی را توصیف کند که زندگی را غیرقابل زیستن میسازد، با این حال عبارت «بیثباتی» میتواند حالتهای «زیستناپذیری» را متمایز سازد: مثلاً آنهایی که بدون محاکمه و روند قضایی زندانی شدهاند؛ آنهایی که در مناطق جنگی یا اشغالشده زندگی میکنند و بدون هیچ فضای امن یا راه خروجی، در معرض خشونت و نابودی قرار دارند؛ کسانی که ناگزیر از مهاجرت اجباری بودهاند و در مناطق مرزی به سر میبرند و چشمانتظارند تا مرزها گشوده شود، یا غذا برسد، یا امکان زندگی شهروندی با کارت شناسایی به آنها اعطا گردد؛ آنهایی که شرایط زندگیشان داغ نیروی کار مصرفی و دورانداختنی خورده است و چشمانداز زندگی باثباتْ مدام از آنها دور و دورتر میشود، و آنهایی که در یک افق زمانی فروپاشیده فقط امروز را به فردا میرسانند، و درد آیندهی ضایعشده را در دل و در استخوانهایشان احساس میکنند، تقلا میکنند که احساس داشته باشند اما از آنچه احساس خواهند کرد بیشتر میترسند.» / جودیت باتلر
متن حاضر مباحثهای است میان چریک-تئوریسینهای همدورهی ما در بریتانیا: جو لیتلر ، نینا پاور (که اخیراً مشغول نگارش کتابی دربارهی ضدِ کار است)، و دو عضو از بریگاد بیثباتکاران (که ترجیح دادند نامشان افشا نشود)، کمپینی که در بریتانیا علیه کارهای رایگان و کارآموزی در صنایع فرهنگی در کنار مسائل عامتر کار بدون قرارداد و بیثبات شکل گرفته است.
شباهت ما و آنها در زمینهی سازماندهی کار و زندگی قابلپیشبینی اما با این حال تعجببرانگیز است. مفاهیم اصلی که در این گفتگو مطرح میگردد شامل بیثباتکاری، زنانهسازی کار، کارگری فرهنگی، تیمارکاری یا کار مراقبتی است. تمام مفاهیم در طول متن تشریح میشود و انتخاب واژگان صرفاً از این جهت بوده که این مفاهیم در مجموع پارادایم نسبتاً جدیدی را شکل میدهند که برای تبیین و تغییر شرایط زیستی و کاری ما کارآمد خواهد بود. همچنین برای توضیحات تکمیلی برخی نامها و عبارات هایپرلینک شدهاند.
در طول متن مثالهای زیادی از تجربههای سازماندهی درون و بیرون از چارچوبهای معمول مطرح میگردد. طبیعتاً تاریخ چهل سالهی مبارزهی کارگران (و بیکاران) بریتانیا با آنچه پروژهی سیاسی نئولیبرالیسم خوانده میشود، شفافیت بیشتری برای الگوهای سازماندهی آنها به همراه خواهد داشت. اما این مورد نیز به رغم تفاوتی که با شرایط جاری ما دارد، میتواند تجربههای مفیدی در اختیار ما قرار دهد.
جو لیتلر: مشکلات اصلی کار در زمان ما چیست، و شما در پروژههایتان چطور با این مشکلات مواجه میشوید؟
نینا پاور: ما با آمار بالای بیکاری، افزایش وحشتناکِ پرداخت کمتر از پایه حقوق ، اضافه کاری اجباری، کار ساعتی[۱]، کارآموزی رایگان، بازار کار استثمارشده، واردات موازی [۲] ، بهره کشی از زندانیان و موضوعات بی شمار دیگر مواجهیم. در عین حال، کار به لحاظ فرهنگی بتواره شده است، مثل تمام برنامه های تلویزیونی که مدام میگویند کار پیدا کردن فقط به تغییر نگرش خودتان، کوتاه کردن مویتان، تلاش بیشتر، و اعتماد به نفس تان بستگی دارد. این لفاظی ها در واقع کار را به یک مسئولیت فردی و اخلاقی بدل می کنند. اگر شما شاغل نیستید یا دنبال کار نمی گردید، یک شکست اخلاقی به حساب می آیید: شما یک چیزی از فردیت کم دارید، به ویژه اگر از کمک دولتی بهره می برید. می توانیم این حرفها را اینطور جمع بندی کنیم: اصلا چرا خودِ کار را به پرسش میکشید وقتی این همه بیکار داریم؟ بهتر نیست بپذیریم که کار نکردن و بیرون از محیط کار بودن برای مردم ناسالم است؟ اما سوال های خیلی جدی می توان در رابطه با بیگانگی و استثمار مردم در محیط کار مطرح کرد. چرا نباید آنچه امروزه کار تلقی میشود را به پرسش بکشیم، دقیقاً به خاطر همین شرایط دشواری که در آن به سر می بریم؟ ما نیاز داریم درباره ی کار و تمام جنبههای مختلف آن همزمان فکر و بحث کنیم.
میخواهم با عمق بیشتری به آنچه فروخته می شود و کسی که از این وضعیت سود می برد فکر کنم. آیا می توانیم به فعالیت انسانی فراتر از کار فکر کنیم: به بیان سنتیِ مارکسیستی «کاری که از خود بیگانه نباشد»؟ بخش عمده ای از علاقه ی من به موضوع کار، به بحثهای فمینیستی برمیگردد که اشکال مختلف کار چطور در نسبت با تولید و بازتولیدْ ارزشگذاری می شوند؛ مثل کار رایگان و همیچنین کمپین دستمزد برای کار خانگی. کتاب زن تکساحتی تا حدودی ماحصل تجربه ی کاری من در بنگاههای کاریابی بود که در آنها شاهد زنانه سازی کار[۳] بودم. من از اینکه موقع بازاریابی تلفنی باید صمیمی حرف میزدم واقعاً متنفر بودم. یکی از استدلال های فمینیست های لیبرال این است که هر چه زنان بیشتری شاغل باشند، در نهایت به نفع ما است: هم برای اقتصاد خوب است، هم برای زنان، برای دیده شدن آنها. اما به نظرم باید از این استدلال عبور کنیم. اگر کار خود بخشی از مشکل باشد چه؟ اگر کار کردن مشکلاتِ آشکارِ کارِ جنسیت یافته را برطرف نکند چه؟ در کنار این موضوعات همچنین باید به این فکر کنیم که مسائل مربوط به سرپرستی و مراقبت از کودکان توسط کارفرماها حل نخواهند شد، چون آنها هیچ منفعتی در برطرف کردن این مسائل ندارند.
بریگاد۱: بریگاد بیثباتکاران گروهی است عمدتاً متشکل از کارگران فرهنگی و آموزشی که حول مسائل مربوط به بیثباتی[۴] وضع کارگران شکل گرفته است. این گروه از دل کالکتیو هویجبهدستان[۵] بیرون آمده که بیشتر درگیر موضوع کار رایگان به ویژه در قالب کارآموزی بود. ما هنوز هم درگیر آن مسائل هستیم، چون نقطه ی ضعف مهمی هستند، اما تلاش کردیم که مشکلات نظاممند را در مقیاسی بزرگتر خطاب قرار دهیم. ما کارمان را دو سال پیش با «دادگاه خلق دربارهی بیثباتی» در موسسه ی هنر معاصر (ICA) شروع کردیم که در آن زمان برنامه ای با عنوان «فصل نارضایتی» تدارک دیده بود (خود این موقعیت مساله ساز بود، چون در میان کارگرانِ این نهاد نارضایتی زیادی وجود داشت؛ آنها تعدیل نیروی گسترده داشتند و خیلی از پرسنل کارشان را از دست داده بودند). الگوی محکمه را از دادگاه خلق درباره ی جنگ عراق وام گرفتیم، و آن را به گونه ای طراحی کردیم که روی یک موضوع مشخص متمرکز شود. ما اظهارات و شهادت های متعددی از کارگران بیثبات، من جمله خودمان و کارگران اخراج شده ی موسسه ی هنر معاصر جمع آوری کردیم، و از «شاهدان متخصص» هم خواستیم در مورد اثرات بیثباتی صحبت کنند. در این محکمه چهار حوزه ی اصلی را شناسایی کردیم: مهاجرت؛ شرایط کاری و کار رایگان یا با دستمزد کمتر از پایه حقوق؛ بی ثباتی نهادی؛ و «عاطفه»[۶]، که نشان میداد بی ثباتی چگونه بر ذهن و بدن فرد، به ویژه در درازمدت تاثیر میگذارد. مخاطبان فهرستی از مقصران، چاره ها و مطالبات تهیه کردند.
بریگاد۲: از دل این محکمه چند کارگروه شکل گرفت. یکی بر روی نوشتن نامه متمرکز شد، به ویژه خطاب به نهادهای فرهنگی. چون در قانون یک خلأ وجود دارد: اگر یک کارآموز به مدت شش ماه، هفته ای چهار روز برای یک نهاد خصوصی کار کند، آن نهاد برای عدم پرداخت دستمزد باید پاسخگو باشد. اما بنگاه های خیریه تکلیف مشخصی ندارند، آنها میتوانند داوطلب بگیرند و به آنها حقوق ندهند. احتمالاً به همین دلیل بسیاری از نهادهای فرهنگی به لحاظ حقوقی خیریه به حساب می آیند، حتی با وجود اینکه ماهیت آنها نیمه تجاری است؛ بنابراین ناچار بودیم با این نهادها به زبان اخلاقی استدلال کنیم.
بریگاد۱: کار این گروه گرد و خاک زیادی به پا کرد. انگار نوشتن یک نامه ی خوش مشربانه به یک گالری می تواند خیلی ها را ناراحت کند! گروه آموزشی ما هم مشغول نوشتن چیزی بود که آن را برنامه ی تحصیلی بدیل نامیده ایم، یعنی مجموعه ای که به مردمی که در دفترهای کاریابی یا مشاوره کار میکنند آموزش دهد تا این قبیل سوالها را مطرح کنند. ما با اتحادیه ی دانشجویان هنر و همینطور کمپین فقط شیطان هیچ پولی نمی پردازد همکاری های زیادی داشته ایم تا بتوانیم معضلات کار رایگان را برجسته کنیم. اکثر دانشگاهها دیگر گزارشی از کارهای رایگان در موقعیت های شغلی خود ارائه نمی دهند، هر چند بسیاری از اساتید به صورت جداگانه چنین اطلاعاتی را در اختیار ما میگذارند. البته تقاضای کاریابی هم به نسبت افزایش یافته و ما باید به منشا این موضوع نیز توجه کنیم.
بریگاد۲: ما با دانشجویان صحبت میکنیم، به ویژه در درس هایی که به صنایع فرهنگی مرتبط میشود، و به آنها توضیح میدهیم که میل به کار منعطف و خودمختار از جانب شما میتواند با مطالبه ی انعطاف پذیری از جانب بازار کار تلفیق شود. اشتیاق شما به کارتان میتواند فضای زیادی برای استثمارشدن ایجاد کند.
نینا: این نکته بسیار مهم است، چون به لحاظ تاریخی کاملاً آشکار است که تقاضای انعطاف پذیری، کار پاره وقت، توازن میان کار و زندگی، خودمختاری، یا خودسازماندهی، ابتدا به رسمیت شناخته شده و سپس مورد سواستفاده قرار گرفته و در قالبی منحصراً سلبی به مردم بازگردانده شده است.
بریگاد۲: معمولاً آدمها فقط برای رزومه جمع کردن در خدمت سرمایه ی فرهنگی قرار میگیرند. اخیراً با تعدادی دانشجو صحبت میکردم که میگفتند حاضرند بروند و زمینها را تی بکشند، چون آنچه در نهایت اهمیت دارد این است که بعداً بگویند آنجا کار کرده اند.
بریگاد۱: با استفاده از عبارت «کار خلاقه»، مرز میان کاری که دریافتی دارد و کار رایگان مبهم شده است. به گونه ای که میتوان با پرداخت مبلغ بسیار اندک، کار خیلی زیادی را پوشش داد.
بریگاد۲: کار غیربیگانه، مانند سرپرستی کودک، بهانه ای برای عدم پرداخت به فرد به وجود می آورد؛ این موضوع میتواند نقطه ی شروعی برای استثمار و استثمارِ خویش باشد. پس وقتی حول کار سازماندهی میکنید، باید از تاریخ فمینیستی هم آگاهی داشته باشید. همچنین باید از تقلیل همه چیز به افزایش دستمزد جلوگیری کنید، چون مزدی که دریافت می کنید مربوط به کار ازخودبیگانه است. دستمزد مفهومی انضمامی است، اما هرگز نمی تواند چیزی بیش از یک مطالبه ی انتقالی[۷] باشد، چون شما نمیخواهید برده ی حقوق بگیر باقی بمانید. با این حساب ما باید یک فضای پیچیده و چندبعدی را تسخیر کنیم.
نینا: پرسش از کار همواره و لاجرم به پرسشهایی از پول منجر میشود: زیستن در یک جامعه ی بدون پول چه معنایی دارد؟ اگر به ایدئولوژی کلی کمونیسم بازگردیم، کار غیربیگانه چه شکلی خواهد داشت؟ میدانم که تصورش هم بیشتر شبیه جوک شده، اما واقعاً اگر قرار بود هر کس به اندازه ی توانش کار کند و به اندازه ی نیازش برداشت کند، چه وضعی داشتیم؟ مباحثات موجود در مورد کار، مانند کتاب کتی ویکس[۸]، معمولا به مطالباتِ شدیداً اصلاح طلبانه منتهی میشوند. تقاضای درآمد حداقلی ضمانتشده مشخصاً خیلی رادیکال است – نمی توان چنین چیزی را در آینده ی نزدیک متصور شد – اما حتی چنین درخواستی هم بر ساختار ابتدایی پول استوار است. اندیشیدن فراتر از تفکیک میان کار و دستمزدْ آرمانگرایانه و نظرورزانه و ایدئالیستی است، اما مهم است که از آنجا آغاز کنیم و بعد به عقب بازگردیم. این کار حتی اگر یک مطالبه ی سیاسی به معنای دقیق کلمه نباشد، یک «تجربه ی فکری» ارزشمند است.
بریگاد۲: مقاله میشل دنینگ با عنوان «زندگی بدون دستمزد» نشان میدهد که چطور سه چهارم اقتصاد جهانی خارج از حیطه ی کار مزدی شکل گرفته است. «اقتصاد» فقط در چارچوب اقتصادهای رسمی تولید نمیشود، بلکه خارج از آن نیز مانند کار خانگی یا کارهای پراکنده برای امرار معاش خلق میشود. به این ترتیب، دنینگ استدلال میکند که قمار استراتژیک و مفهومی سنگینی مرتکب میشوید وقتی حول فیگور مرد قرن نوزدهمی یعنی کارگر صنعتی سازماندهی میکنید، و در بریتانیا همیشه چنین میلی وجود داشته است.
جو: در یک جامعه ی عاری از دستمزد چطور میتوانید «کارهای ناخوشایند» را انجام دهید؟
نینا: به لحاظ تاریخی سوال شما کاملاً درست است. تصورات اوایل قرن بیستمی درباره ی کار و نسبت آن با تکنولوژی توقع کمابیش معقولی ایجاد کرده بود که میتوان کارها را به وسیله ی تکنولوژی انجام داد. مردم مجبور نخواهند بود کارهایی را انجام دهند که به شکل سنتی بی ارزشتر تلقی میشود و معمولاً با دستمزد کمتر به مهاجران و زنان سپرده میشود. سیلویا فدریچی میگوید یکی از محدودیتهای مکانیزاسیون و تکنولوژی این است که نمی تواند مراقبت و تیمارداری را برون سپاری کند؛ یک ربوت نمیتواند مثل یک انسان از شما تیمارداری کند. پس یک پیشنهاد درست میتواند این باشد: ما باید با تیمارکاری[۹] شروع کنیم و آن را به باارزشترین چیز در دنیا تبدیل کنیم، نه اینکه به لحاظ اقتصادی و منزلت اجتماعی آن را در پایین ترین سطح جای دهیم.
بریگاد۱: ما همچنین یک کارگروه در رابطه با شرکتی سازی هنر[۱۰] داریم، هر چند کارگروه ها کاملاً منفک از همدیگر نیستند. گالری وایتچَپل[۱۱] از سامانتا کمرون (همسر دیوید کمرون نخست وزیر) و معاون نخستوزیر نیک کلِگ[۱۲] درخواست کرد که گنجینه ی آثار هنری دولتی را نمایشگاه گردانی کنند و منتخبی از آن را برای بازدید عموم فراهم کنند. این درخواست همزمان با طرحهای کاهش هزینه در بخش هنر صورت گرفت. بنابراین ما لباس زنان رختشو را پوشیدیم و در مقابل گالری وایتچپل مشغول رختشویی شدیم و بروشورهایی درباره ی پولشویی توزیع کردیم.
جو: یاد کار میرِل لادرمن در سال ۱۹۶۹ با نام «هنر تعمیر و نگهداری» افتادم که در آن کف یکی از گالری های نیویورک را می سابید تا نشان دهد اشکال مختلف کار چگونه ارزیابی میشوند و جنسیتی میگردند؛ و همینطور گروه هنری-اکتیویستی فمینیست دختران چریک که معمولا گالری هایی را که میزبانشان هستند نقد میکنند.
بریگاد۲: بله، بسیاری از ما هنرمند هستیم و معمولاً برای پروژه های هنری مرتبط به یکی از نهادها دعوت میشویم. به نود درصد آنها جواب منفی میدهیم، اما برخی اوقات پروژه را میپذیریم و طبیعتاً میزان درگیر شدنمان با آن نهاد را به پرسش میکشیم. مسلماً همکاری ما مشکلساز میشود، چون مسائلی که برای ما مهم هستند ساختارهای همان نهادها را به پرسش میگیرند، در حالی که آنها از ما میخواهند چیز رادیکالی درون همان چارچوب تولید کنیم. ما تا کنون نتوانسته ایم راه حلی برای این معضل پیدا کنیم. مدام شیوه هایی را تجربه میکنیم که بتوانیم همزمان درون و بیرون از این نهادها بمانیم، اما کار بسیار دشواری است. برای همین هم این کارگروه مشخصاً روی استراتژی های مداخله جویانه و بازی های قدرت متمرکز میشود.
نینا: باید این کار را با تمام نهادهای فرهنگی انجام داد. ردیابی اینکه پول کجاست و به کجا میرود ضرورت اساسی دارد. ما همچنین باید میان کسانی که شرایط و توانایی نه گفتن دارند و آنهایی که چنین امتیازی ندارند تفاوت قائل شویم. اگر شما یک هنرمند جوان و ساعی هستید و پیشنهادی از یک نهاد میگیرید که هم به لحاظ اخلاقی هم به لحاظ مالی مشکوک است (و اگر با خودمان صادق باشیم تمامشان اینگونه هستند)، موقعیت شما با یک هنرمند جاافتاده بسیار متفاوت خواهد بود. این موضوع همچنین به پذیرفتن پول در ازای کاری که می کنید برمیگردد؛ من گاهی مقالاتی را به مجلات تازه تاسیس به صورت رایگان میدهم، اما باید این مسائل را مورد به مورد بررسی کنید. تفاوت عمده ای هست میان کار رایگان برای شرکتی که میتواند پول شما را بدهد اما نمیخواهد، و کار رایگان برای شرکتی که توانایی پرداخت به شما را ندارد.
بریگاد۱: آخرین کارگروه ما همبستگی نام دارد. ما نمیخواهیم یک گروه تک بعدی باشیم که از منافع خودش دفاع میکند. برای همین تلاش میکنیم با گروه های دیگر همکاری کنیم، مانند انجمن کارگران آمریکای لاتینی که به کمک هم جزواتی برای مقابله با اداره مهاجرت بریتانیا تهیه کردیم که الان به شکل مستقل توزیع میشود و به زبانهای گوناگون ترجمه شده است. ما همچنین عضو ائتلاف بین المللی برای کارآموزی عادلانه هستیم، و با کمپینهای نظافتچیان و تحریم کار اجباری نیز همکاری میکنیم.
نینا: یکی از مهمترین کارهای شما این است که نشان میدهید این مسائل پراکنده در رابطه با کار در واقع به هم مرتبط هستند. به نظر شما چطور میتوان آن را به موضوع مسکن مرتبط کرد؟ آمار و ارقام کاملاً گویا هستند که اجاره و خرید خانه چقدر گران است و هیچ پروژهی خانهسازی دولتی نیز وجود ندارد. کار رایگان و زنده ماندن برای افرادِ هر چه بیشتری به یک معادله ی ناممکن بدل شده است.
بریگاد۲: یکی از دلایلی که ما به واژهی «بیثباتی» توجه نشان دادیم همین موضوع بود ــ ما احساس کردیم به این ترتیب میتوانیم مسائل عمومی تری را در حوزه ی کار، مسکن و شرایط عمومی زیست در بر بگیریم. تعدادی از افراد ما در کمپین های مسکن هم فعال هستند. یکی از مزایای فضای اکتیویستی خانهی مشترک همین است؛ ما میتوانیم با سایر فعالان جابهجا شویم، مثلاً هفته ی گذشته یکی از گروه تاوِر هَملتز[۱۳] در جلسهی ما شرکت کرد. ما آگاهیم که شیوه ی قدیمی مردم برای بقا دیگر امکانپذیر نیست: مثلاً احتمال اینکه بتوانیم یک فضای مشورتی تهیه کنیم بسیار اندک است. آن شیوه هایی که مردم میتوانستند با هزینهی بسیار اندک زندگی خودشان را سر و سامان بدهند دیگر وجود ندارد.
جو: این موضوع همچنین به افزایش هزینه های زندگی هم مربوط میشود، مثل هزینه ی خوراک و انرژی.
نینا: تناقض ایدئولوژیک هولناک در همینجاست: زنده ماندن برای همهی ما به یک معضل خیلی بغرنج تبدیل شده، به ویژه اگر بخواهیم از طریق کار خلاقه و زندگی فرهنگی زنده بمانیم، اما در عین حال دقیقاً همین شیوه ی زندگی است که همه جا تبلیغ و تحسین میشود. فتیشِ کول بریتانیا[۱۴] در دهه ۱۹۹۰ میگفت که ما کشوری پساصنعتی هستیم و تمرکز را بر روی موسیقی پاپ، فرهنگ، و مد قرار می داد، و همه را دعوت میکرد که به لندن بیایند و درس بخوانند چون جای آدمهای باحال و عشقی است. اما تمام کانالهایی که تجربهی این سبکِ زندگی را برای فرد ممکن میکردند در حال محو شدن هستند، مگر آنکه واقعاً پولدار باشید.
بریگاد۲: در آن زمان قشر فرهنگی کمتر طبقهی متوسطی بود، چون واقعاً برای همهجور آدم ممکن بود که به آن بپیوندد. اما در عین حال احساس فراگیر تحقیر هم وجود داشت. گویی بهطور همزمان هم دعوتی به این قشر صورت میگرفت و هم فرصتهای آن هر چه بیشتر غربال میشد.
جو: به نظر شما کمپینهای شما چه تاثیری داشته است؟
بریگاد۱: آشکارترین تاثیر آن بر روی کارآموزها بوده است. چون موضوع خیلی مشخصی است و آدمها میتوانند دستاورد مشخص داشته باشند. بحث و جدل سر این موضوع بهشدت افزایش یافته است. تا جایی که شورای هنر سال گذشته راهنمایی برای کارآموزان منتشر کرد.
جو: امروز کارآموزان در رادار رسانههای تودهای و فراگیر قرار دارند، در حالیکه پنج سال پیش چنین وضعی وجود نداشت. کمپینهای مردمی مثل شما، یا کمپین آگاهی انترنها، یا کتابهایی مثل ملت کارآموز توجه زیادی را جلب کردهاند و حالا حکومت مجبور شده محدودیتهایی وضع کند و سیاستمداران هم از کارآموزی با حقوق دفاع میکنند.
بریگاد۲: کارآموزی رایگان بدون شک دارد به یک تابو بدل میشود: شاید زمان ببرد، اما تغییر اتفاق افتاده است. حالا مجلس برایش محدودیتهای مالیاتی وضع کرده که خبر خوبی است. دیگر کسی نمیتواند رسماً از طریق دانشگاهها آگهی کارآموز رایگان بدهد، هر چند هنوز هم به صورت زیر میزی این اتفاق میافتد. زمانی که ما فعالیتمان را آغاز کردیم، دوران نیو لِیبر[۱۵] [راه سوم تونی بلر] بود باید خیلی مراقب میبودیم که چطور در مورد آن حرف میزنیم. اما امروز آدمها با اعتمادبهنفس بیشتری میگویند که کارآموزیِ رایگان بد و غلط است. ضمن اینکه رکودْ طبقهی متوسط را هم بینصیب نگذاشته: ناگهان والدینِ دانشجویان هنر و علوم انسانی به درک جدیدی از این مساله رسیدهاند. حالا از کارآموزان میشنویم که آنها باید توی دفتر بنشینند و حتی هزینهی ایاب و ذهاب هم دریافت نمیکنند، در حالی که دارند سفارش یک شامپانی دو هزار پوندی میدهند. آنها ناگهان با تجربهی حاد و شدید طبقه مواجه شدهاند.
جو: به نظر شما این تجربه میتواند به همبستگی طبقهی متوسط کارآموز با افراد درگیر کار اجباری منجر شود؟
بریگاد۲: در گروه ما این اتفاق افتاده است. اما کمپین آگاهی انترنها حاضر نشد برای کمپین مشترک تحریم کار اجباری که در خیابان آکسفورد برگزار کردیم به ما بپیوندد، زیرا میخواستند تکموضوعی باقی بمانند. با این حال سوال جالبی است: تفاوت میان کار رایگان در فروشگاههای زنجیرهای پاونْدلند[۱۶] و کارآموزی بدون دستمزد چیست؟
نینا: به نظرم مشخص کردن شباهتها هم مهم است. گرایش عمومی کارفرماها که میخواهند هیچ دستمزدی پرداخت نکنند نگرانکننده است. منطق آنها خیلی ساده است: به عنوان یک کارفرما یا ابرشرکت، چرا نباید بخواهید مردم برای شما مجانی کار کنند؟ چطور میتوانیم ارزش ربوده شده را به کارگران بازگردانیم و ببینیم کار چقدر متفاوت خواهد شد؟ در پروژهای که الان در دست دارم به مشکلات مفهومی برخوردهام، اینکه چطور میتوان این مطالبات انتقالی و جاری را به مسائل بزرگتر و ساختاری ترجمه کرد؟ بدیهی است وقتی هیچ افقی از پایان کار مزدی در شرایط حاضر وجود ندارد، باید برای تضمین دستمزدی در ازای کار مبارزه کنیم که بتواند پاسخگوی حداقلهای معیشتی و مسکن باشد. اما موضوع همچنین به مسائلی فراتر از میزان دستمزد برمیگردد. گاهی نمیدانم چطور مطالبات آرمانگرایانهی ضد کار را به شکلی پیوند دهم که به لحاظ سیاسی کارآمد باشد.
بریگاد۲: کمپینهای جدیدی که حول موضوع کار شکل گرفته برای خیلی از آدمها اولین تجربهی سازماندهی جمعی است. یک استحالهی خیلی عمیق در این فرایند اتفاق میافتد. زمانی که مجبور میشوند اعتبار شما را افزایش دهند، یا شرکت کارفرما متقاعد میشود که هزینهی نهار شما را برای یک هفته پرداخت کند، شاید دستاوردهای کوچکی باشد اما میتواند تفاوت عمدهای برای فرد ایجاد کند. فعالان معمولا به این نتیجه میرسند که اگر بهصورت جمعی فعالیت کنند، واقعاً میتوانند تغییر ایجاد کنند، میتوانند خواستههای بیشتری داشته باشند.
نینا: کمپینهای مزد کافی برای امرار معاش که کوچک بودهاند و سازماندهی محکمی داشتهاند در نتیجه گرفتن از مطالباتشان از همه موفقتر بودهاند. آنها توانستهاند رؤسا را به همکاری وادارند و از این قبیل چیزها. فعالیت آنها آشکارا جواب میدهد.
جو: ضمن اینکه اکثر سیاستمداران این روزها میخواهند خودشان را کنار این کمپینها قرار دهند، حتی اگر قصد ندارند مطالبهی آنها را دنبال کنند.
بریگاد۲: دقیقاً. این مسائل برگ برندهی آنها به حساب میآیند.
نینا: این موضوع به بحثهای متناقضی برمیگردد که دربارهی ایدئولوژی اخلاقی کار توی سر مردم فرو میکنند. من در دههی نود بزرگ شدم و آن زمان همه میگفتند که زن و مرد برابرند، هر کسی میتواند هر جایی که خواست کار کند، و هیچ کس به خاطر جنسیتاش عقب نمیماند. اما هیچکس معنای واقعیِ استخدامشدن را به پرسش نمیکشید. از طرف دیگر میگفتند دیگر شغلی برای تمام عمر وجود ندارد و باید یاد بگیرید منعطف باشید. تنها چیزی که هیچکس حق نداشت بگوید این بود که نمیخواهد کار کند. برای نسل پدران ما، کار همه چیز بود؛ آنها چهل سال بیوقفه کار میکردند. وقتی مادرم بعد از بیست سال کارش را از دست داد، به شدت افسرده و حتی متمایل به خودکشی شد، چون تمام هویتاش را با کارگر بودن تعریف کرده بود. ما جداً باید ببینیم چرا این تصویر از کار چنین نفوذی روی مردم دارد. سوای جنبهی ابزاری آن برای زنده ماندن، ایدئولوژی میگوید اگر کار نکنید، به اندازهی کسی که کار میکند آدم نیستید.
بریگاد۲: آیا این ایدئولوژی روی شما هم تاثیر گذاشته؟
نینا: فکر میکنم بله. من خیلی کار میکنم و این ایده مدام اذیتم میکند.
جو: ما داریم از نسبت میان جنسیت و گذار از کار فوردیستی به کار پستفوردیستی [و منعطف] صحبت میکنیم. امروز پاسخ یک انگلیسی به اینکه «تو که هستی؟» شامل شرح وظایفاش در محیط کار میشود، چون کار منبع اصلی هویت و درک ما از خودمان را تشکیل میدهد. انبوهی از فعالیتهای فمینیستی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در جهت گشودن افق گستردهتری از آنچه میتوانیم باشیم قرار داشت، به ویژه به واسطهی کاری که انجام میدهیم. اما بسیاری از مطالبات فمینیستی آن دو دهه که حول سیاست هویتی و ارتقای شرایط کار (مثلاً دسترسپذیری آن برای زنان) شکل میگرفت، توسط سرمایهداریِ پستفوردیستی مصادره شده و در قالب ایدئولوژیِ به شدت استثمارگرانهی کارآفرینی به ما برگردانده شده.
بریگاد۲: اهمیت فزایندهی فعالیت خُرد-سیاسی در همینجا نهفته است. شما باید مراقب باشید که امیال مردم را دست کم نگیرید. اگر کسی میخواهد هنرمند باشد، پس هنوز میل رمانتیک و خارقالعادهای به خلاقیت و بیان خود دارد. یک جور دوراهی درونی وجود دارد که چارچوب اجتماعی بر امیال شما تحمیل میکند؛ اما مساله اینجاست که چه میشد اگر امیالمان را جدی میگرفتیم، به جای اینکه از آنها احساس گناه کنیم، یا فکر کنیم همیشه باید در خدمت شرکتی قرار گیرد؟
جو: از یک سو، این فرهنگِ کاری افراد بیشتری را مجبور کرده که ساعتهای طولانیتر کار کنند، و از سوی دیگر، بسیاری از آدمها نمیتوانند هیچ کاری پیدا کنند. با این مساله چه کار کنیم؟ یک پاسخ خیلی بدیهی آن میتواند این باشد: چرا کارها را بیش از پیش میان خودمان به گردش در نیاوریم؟
نینا: سوالهای جدی در زمینهی ارتباط بازارهای جهانی با فرصتهای برابر وجود دارد. از یک طرف دستراستیهای بازار آزاد هستند، که اجازه دادهاند بازار دیکته کند که کار به کدام سمت برود. و خودش نتیجهی این ایده است که به نفع سرمایه است اگر کار به آسانی حرکت کند. و از طرف دیگر حکومتی داریم که همه جا شعار میدهد «به خانهتان برگردید» و به رویکردهای ضدمهاجرتی دامن میزند.
ما دربارهی کلیشهی کارگر صنعتی صحبت کردیم، که در زمینهی بریتانیا همان مرد سفیدپوست است. در عین حال، بخش عمدهای از این کشور به دست مردمان غیرسفیدپوست ساخته شده است. موجهای مهاجرت معمولاً در حوزههای مشخصی از کار صورت گرفته است، مشخصاً صنایع حمل و نقل که شامل ساخت و ساز جادهها و متروی لندن میشود. پایینترین قشر مردم که کارهای نظافتی میکنند، همانهایی هستند که ساعت چهار و نیم صبح سوار اتوبوسها میشوند. شهردار لندن استفاده از اتوبوسها را تسهیل کرد تا آنهایی که از پس هزینهی مترو برنمیآیند، همانهایی که خیلی دور از شهر زندگی میکنند اما صبحها قبل از کارمندان باید به دفتر برسند و آنجا را تمیز کنند به موقع سر کار حاضر شوند. غالب این افراد مهاجرهای غیرسفیدپوست هستند. بخشی از ایدئولوژی ضد مهاجران میخواهد تصویر کارگر بریتانیا را به مرد سفیدپوست برگرداند، هر چند مدتها است چنین چیزی واقعیت ندارد. شاید بهترین راه پاسخ به آنها همان شعار حامی مهاجران در فرانسه است که میگوید هر کسی اینجا کار میکند اهل همینجا است.
جو: برای من این تناقض زمانی ملموس میشود که مقالات رسانه ها را درباره ی کاهش نرخ تولد میخوانم و هراس آنها که در آینده کسی برای مراقبت از سالمندان نخواهد بود. بعد کنار همین مقالات، یادداشتهای دیگری هستند که از «معضلات» مهاجرت صحبت میکنند. و گاهی هم یک مقاله از بحران افزایش جمعیت در سطح جهانی و اینکه سیاره ی ما ظرفیت این همه بدن را ندارد! اما این روایتهای پراکنده هرگز به هم متصل نمیشوند. هیچ اشاره ای که چطور یکی از آنها میتواند به دیگری کمک کند صورت نمیگیرد؛ اینکه معضل کاهش نرخ تولد در بخشی از جهان میتواند با گشودن مرزها برطرف شود.
جو: آیا در شرایط فعلی عنصر مترقی در فعالیت های اتحادیه ای مشاهده میکنید؟
نینا: این تصویر که آنها حسابشان را از حزب کار جدا کنند میتواند جذاب باشد. مشکلات بی پایانی در رابطه با بوروکراسی اتحادیه وجود دارد. من با دو نفر از آنها مصاحبه کرده ام[۱۷] و متوجه شدم که تناسبی میان زبان مبارزه جویانهی آنها و آنچه در عمل به دست میآورند وجود ندارد. البته به نظرم راهپیمایی کنگره ی اتحادیه ها (TUC) شگفت انگیز بود، همینطور برخی فعالیتهای دیگر مانند ایده ی تشکیل اتحادیه ی بیکاران با یک پوند در هفته. هر چند آنها خیلی موفق نبودند، اما حداقل تلاش کردند از تصور کارگران استخدامیِ تمام وقت در اتحادیه ها فاصله بگیرند، چون واقعیت برای بسیاری از مردم چنین امکانی را فراهم نمیکند. ما باید ببینیم چه کسی بیرون گذاشته میشود. مثلاً خیلی خطرناک است اگر از درآمد پایه ی تضمین شده صحبت کنیم در حالی که نمیدانیم چه کسانی از این طرح بیرون گذاشته میشوند. آیا درآمد پایه فقط برای آنهایی تضمین میشود که پاسپورت دارند؟ نمیخواهم بیش از حد از اتحادیه ها انتقاد کنم، اما باید از خودمان بپرسیم که معنای این عضویت اندک در اتحادیه ها چیست. اتحادیه ها هنوز هم خیلی مهم هستند، اما نه آن نیروی قدرتمندی که زمانی بودند. به نظرم اتحادیه ی پاپ-آپ (علیه کار برون سپاری) در دانشگاه ساسِکس خیلی جالب بود، و بخشی از این جذابیت به خاطر تقابل و تنشی بود که با اتحادیه های موجود ایجاد کرد.
جو: مشکلی که درباره ی دشواری اتحاد میان کارگران موقتی و نمونهکاری پراکنده در بخشهای مختلف مطرح کردید خیلی بهجا است. کارل روپر[۱۸] از کنگرهی اتحادیهها به من گفت که یکی از جالبترین مدل ها «تساوی حقوق» بود که به اتحادیه ی بازیگران تعلق داشت. آنها همیشه با آدمهایی سر و کار داشتند که یک مدت کار میکردند و بعد بیکار میشدند و جایگاه حرفه ای شان همیشه بی ثبات بوده ــــ و اتحادیه ی آنها در مواجهه با این معضل بسیار تجربی و موفق عمل کرده است.
بریگاد۲: ما درباره ی چالش های سازماندهی بحث کرده ایم ــ به ویژه در کار مشترک با ایکس تاک و اتحادیه ی کارگران جنسی ــ و تلاش کرده ایم اشکال بدیلی برای گردهم آمدن پیشنهاد کنیم. مثلاً چه بسا میتینگ به عنوان شکلی برای گردهم آمدن بهترین شیوه نباشد. یکی از دوستانم در انجمن مهاجران محلهی کویینز[۱۹] در نیویورک فعالیت میکرد. آنها یک باشگاه بعد از مدرسه دارند که تمام مادران آنجا میآیند تا بچه هایشان را بردارند. بعد از آن هم برای صرف غذا دور هم جمع میشوند، که هرگز بیشتر از یک ساعت طول نمیکشد چون اکثر آدمها باید به خانه برگردند. این کارها برای شرکت در جلسات انگیزه ایجاد میکند. اتحادیه ی کارگران جنسی کلاس زبان برگزار میکرد، که ابزاری شد برای سازماندهی چون این کلاسها در فاحشه خانه، یعنی محل کارشان، برگزار میشد. دنینگ هم از اتحادیه های خوداشتغالی در هند صحبت میکند که از مردمی متشکل شده که در خیابان کار میکنند. این اتحادیه ها سازماندهی قائم به نفس، و الگوی تعاونی دارند و برای مثال چانه زنی بر سر هزینه ها را تسهیل میکنند. پس الگوهای متعددی برای سازماندهی وجود دارد که میتوانند از تجربه ی یکدیگر استفاده کنند.
بریگاد۱: ما ایمیلهای زیادی برای درخواست کمک درباره ی مشکلات محیط کار دریافت میکنیم. نخستین سوال ما از آنها این است که آیا اتحادیه ای هست که بتوانند عضو آن شوند. چون به رغم همه ی مشکلاتی که صحبت شد، اگر عضو اتحادیه باشید، به هر حال کسی پیدا میشود که دوشادوش شما مبارزه کند.
بریگاد۲: هنوز هم مشکلات چانهزنی از بالا و فشار از پائین در فعالیت اتحادیه ها وجود دارد. تا حدودی به این دلیل که آنها به بیان کارهایی که باید انجام شود اکتفا میکنند. یک مشکل اساسی دیگر هم وجود دارد: اگر با پیشفرض هویتِ کارگر [تمام وقت] شروع کنید، از همان آغاز نیمی از مخاطبتان را از دست میدهید.
جو: باز به بحث جنسیت و کار میرسیم، وقتی خانم شریل سندبرگ مدیر عملیاتی فیسبوک در کتابش با نام «درون خمیدن»[۲۰] …
بریگاد۲: «درون خمیدن» عنوان کتاب دقیقا یعنی چه؟
جو: سندبرگ میگوید زنان باید فرهنگ شرکتی را در آغوش بگیرند، یا هر طور شده خودشان را به درون آن بکشند تا موفق شوند، شاید هم به این خاطر که شرکتها بتوانند از مسئولیت های اجتماعی خود بیرون خمیده شوند! البته یک گفتار دست راستی متفاوت هم وجود دارد که میگوید حضور در محیط کار برای زنانی که بچه دارند دشوار است، و بهتر است زنان مثل دهه ی ۱۹۸۰ «همه چیز را با هم» نخواهند، بلکه به خودشان استراحتی بدهند و به کار پاره وقت مشغول شوند، و همان چیزی شوند که ربکا آشر «والد پایه»[۲۱] مینامد.
نینا: این ایدئولوژی در دوران رکود به کار میآید، زمانی که می خواهند ساعت کار کمتری به آدمها بدهند.
بریگاد۲: این پندار فرض بیشرمانه ای دربارهی معنای موفقیت ارائه میدهد. اینکه زنان خود به خود به کار پاره وقت متمایل میشوند، و هیچ میل دیگری هم در زندگیشان ندارند، گویی زنان به محیط کار هیچ وابستگی ندارند و نیروی کار منعطف به حساب میآیند.
جو: البته نقد همه جانبه ی انعطاف پذیری به عنوان ابزاری از فرهنگ شرکتی خودش جای بحث دارد. بی شک نقد درستی است؛ اما گاهی چپ ها چنین نقدی را با نوستالژی ضمنی برای فرهنگ فوردیستی همراه میکنند، که با توجه به جایگاه زنان در میانه ی قرن بیستم به نظرم خیلی مشکل ساز است. چرا به جای آن انعظاف پذیری را به درون گفتار چپ بازنگردانیم؟ به نظرم این برنامه ی بهتری است. مثلاً کار والدین باید منعطف باشد چون بچه هایشان خیلی وقتها مریض میشوند، اما چپها حتی بابت چنین خواسته ای من را مورد انتقاد قرار میدهند.
بریگاد۱: به نظرم نکته ی اصلی اینجاست: انعظافپذیری برای چه کسی؟ باید با دقت بین این دو شکل انعطافپذیری تمایز قائل شویم. آیا محیط کار است که میخواهد شما منعطف باشید، یا نیازهای شماست که تقاضای انعطاف دارد؟
نینا: دانشگاه روهمپتون[۲۲] کمپینی برای تعدیل نیرو به راه انداخته بود، و آدمها میتوانستند داوطلبانه تقاضای تعدیل کنند. این کمپین «آینده های منعطف» نام داشت. انگار میگفت: «در یکی از این آینده ها شما به کارتان ادامه میدهید و به قدر کفایت پول در میآورید که زنده بمانید، در آینده ی دیگر، از اینها خبری نیست». سخنوری و جعلِ واژه ی آن واقعاً تحسین برانگیز بود. در مورد سرپرستی کودکان، هنوز هم به شکل ضمنی زنان علاوه بر کار کردن، مسئولیت «والد پایه» را نیز به عهده دارند. در این سناریو نقش فرد یا والدِ دیگر کمرنگتر میشود. و این مساله به قدر کافی سیاسی نشده؛ برعکس، از دهه ی ۱۹۷۰ بُعد سیاسی این مساله محو شده است. بازتولید (توالد) به یک گزینه ی خصوصی بدل شده است که نمیتوانید به صورت عمومی درباره ی آن صحبت کنید، و فقط به تصمیم شخصی شما مربوط میشود. یعنی در کل به یک مساله ی فردیِ درون خانواده تبدیل شده و دیگر به پرسش های عمومی تر اجتماعی ربطی ندارد.
جو: این مطلب در تنزل ضمنی جایگاه فرهنگیِ مهدکودک ها و سایر سیستم های اجتماعیِ مراقبت از کودکان کاملاً مشهود است. گلِندا وال[۲۳] در پژوهش آکادمیک خود به خوبی نشان داده که در سی سال گذشته رسانههای آمریکا تصویر نامطلوب و حتی خطرناکی از مهدکودکها و خدمات اجتماعی نگهداری کودکان ارائه کرده اند. درست متضاد تصویری که از قشرهای بالایی طبقه متوسط و خانواده های صاحبکار داده میشود ــ یعنی تصویر رهایی بخش و مطلوب خدمات خصوصی مراقبت از کودکان و پرستاران بچه. این تصویرسازی درست نقطهی مقابل مطالبه ی عمومی دههی ۱۹۷۰ برای مراقبت جمعی از کودکان قرار میگیرد.
نینا: مراقبت از کودکان برای حزب پلنگ سیاه[۲۴] اهمیت فراوانی داشت. یکی از دلایل اصلی حمله به آنها این بود که آنها در کار اجتماعیِ خود «صبحانه رایگان» هم میدادند. غذا تهیه میکردند، باشگاهِ صبحانه ی قبل از مدرسه تدارک می دیدند و از این قبیل کارها؛ در واقع تصویری از جهان اجتماعی و مشارکتی خلق کردند که در آن آدمها از یکدیگر مراقبت میکنند. من چیزی درباره ی تخریب مهدکودکها نشنیده بودم، اما به نظر میرسد بخشی از حمله ی همه جانبه برای تعطیلیِ هر چیزی باشد که جنبه ای اجتماعی و جمعی دارد (درست همانطور که حمله به پلنگهای سیاه چنین بود).
بریگاد۲: این بحثها لاجرم به واقعیات نابرابری در حوزه ی استخدام منتهی میشوند. اگر یک زوج دگرجنسگرا باشید، احتمال قریب به یقین مرد درآمد بیشتری خواهد داشت، بنابراین چشم پوشی از آن برای نگهداری بچه ها فداکاری بیشتری می طلبد. راههای گوناگونی برای مقابله با مراقبتِ برابر وجود دارد. در همان دوره ی شش ماهه [مرخصی پس از زایمان] زن به عنوان «والد پایه» تثبیت میشود، و به سختی میتوان بعد از آن شرایط را تغییر داد. و قانون تحت عنوان «حمایت» این رویه را اجرایی میکند. چطور میتوان نام آن را انعطافپذیری گذاشت؟ مادر شش ماه مرخصی میگیرد (بهتر است بگوییم در این شش ماه به استخدام شغل سنتی خود در میآید)، در حالیکه پدر دو هفته مرخصی دارد و بعد از آن به همان نانآوری تبدیل میشود که ساعت شش بعد از ظهر به خانه میآید. به همین راحتی میتوان به کلیشه های مناسبات جنسیتی وارد شد. این کلیشه توسط کار تحمیل میگردد: سیاستها و ارزشگذاریهای کار.
جو: آیا میتوان با تمرکز بر «بازتولید اجتماعی» به آن پاسخ داد؟
بریگاد۲: بله، اما به سختی میتوان حول این مفهوم سازماندهی کرد چون هیچکس دقیقاً نمیداند معنای آن چیست ــ همه فکر میکنند ماجرا فقط به تولید کودکان مربوط میشود.
نینا: برگردیم به اول بحثمان، داشتیم میگفتیم ارزشگذاریِ مراقبت یا تیمارکاری به چه معنا است، که همان بازتولید در عامترین معنای کلمه است. این امور به واسطه ی کار مزدی به حاشیه رانده شده اند و کم ارزش جلوه داده میشوند. ما باید شیوه ای طراحی کنیم که نقطه ی شروع فکرهایمان را همینجا قرار دهیم. ما باید ارزش [ربوده شده ی] این امور را به آنها بازگردانیم.
بریگاد۲: اما ارزشگذاری آن به چه معناست؟ یعنی برای تیمارکاران دستمزد قائل شویم؟ همین الان هم در ونزوئلا به زنان خانه دار حقوق میدهند.
نینا: من هفته ی گذشته به دیدار سلما جیمز در نیویورک رفتم، و قانون اساسی ونزوئلا را بر روی دیوار آنها دیدم. پدیده ی بسیار مهمی است. کمپین «دستمزد برای کار خانگی» آنها موضعی به شدت ضد کار داشت. و اکثر فمینیستهای چپِ بریتانیا آن را خیلی بد فهمیده اند (که به نظرم تا حدودی عمدی بوده)، انگار جنبش زنان طبقه متوسطی است که میخواهند برای شستن ظرفها پول بگیرند. در حالیکه مسالهی ارزش و معنای کار را به شدت سیاسی میکرد و ابزاری بود برای تخریب تمام عمارت موجود در مناسبات کار. یکی از راههای تخریب آن بررسی اموری است که باید واجد ارزش باشند اما در شرایط فعلی بیارزش تلقی میشوند.
[۱] Zero hours contract قراردادی که کارفرما موظف به هیچ حداقل زمان کاری نیست و تنها در صورت نیاز کارگر را به کار فرامیخواند
[۲] Greymarket زمانی که اختلاف قیمت برای یک محصول در دو بازار وجود دارد، و عدهای محصول را در بازار ارزانتر می خرند تا آن را به بازار خودشان با قیمت بالاتر صادر کنند.
[۳] Feminization of labour هم به معنای فراگیری شرایط متزلزل اشتغال زنان به هر دو جنس وتمام اشکال کار، و هم به معنای فاصله گیری از خصلتهای مردانهی تولید فوردیستی و انعطافپذیری و غیرتخخصی شدن کار است.
[۴] Precarity به شرایط متزلزل مادی، اقتصادی، و روانی حاصل از کار منعطف و بدون قرارداد و فاقد امنیت شغلی اطلاق میشود. به افرادی که در این وضعیت به سر میبرند Precariat گفته میشود که ترکیب پرولتاریا با precarious است.
[۵] Carrotworkers’ collective : منظور از هویج وعدههایی است که نهادها و کارفرماها میدهند تا شرایط بیثبات کاری را حفظ کنند. این نماد در اکثر تجمعات این گروه استفاده میشود.
[۶] affect
[۷] transitional
[۸] Kathi Weeks, The Problem With Work. Duke University Press, 2011
[۹] Care work
[۱۰] Corporatization of arts
[۱۱] Whitechapel Gallery
[۱۲] Samantha Cameron and Nick Clegg
[۱۳] Tower Hamlets Housing Action
[۱۴] Cool Britannia
[۱۵] New Labour
[۱۶] Poundland
[۱۷] Len McCluskey and Mark Serwotka
[۱۸] Carl Roper
[۱۹] Queens
[۲۰] Lean in
[۲۱] Foundation parent
[۲۲] Roehampton
[۲۳] Glenda Wall
[۲۴] Black Panthers Party