هدف مقاله ی زیر توضیح اهداف ما در انتخاب موضوع پرونده های آینده و شرح نقطه نگاهی است که به این موضوعات و مسائل پیرامون آن داریم. در عین حال این «درآمد» به منزله ی دعوتی است از تمام کسانی که با ایده ی این پرونده ها احساس اشتراک و همراهی دارند و مایلند به هر شکلی در این طرح شرکت نمایند. (mindmotor[at]gmail[dot]com)
مقدمه
۱
اجازه می خواهم در ابتدا این درس بزرگ مارکس را بیاد آورم که نظریه در بستر یک مبارزه تکوین می یابد. این گزاره ی به ظاهر ساده را چگونه می توان فهمید؟ دست کم در مورد خود مارکس، «تحول فکری مارکس جوان» که آلتوسر توضیح می دهد به خوبی گویای این نکته است که تفکر وی عبارت از یک «فرایند» بوده است. گذار از «انسان» ازخودبیگانه به شکل گیری پرولتاریا به مثابه سوژه، گذار از نقد فوئرباخی به هگل در دستنوشته ها تا تحلیل صورت بندی های اجتماعی در سرمایه و گروندریسه، اینها تنها چند نمونه از پیش روی فرایند تفکر او به سطوحی بالاتر در پیوند با سیلان های اجتماعی و بستر مبارزه طبقاتی است. این گذارها هیچکدام در کتابخانه اتفاق نیافتاده، در وسط خیابان نیز به وی الهام نشده است. بل مرز میان ایندو را درنوردیده و پیوند سیلان های میل اجتماعی با سیلان تفکر را قابل طرح کرده است. فیلسوفان مارکسیست با طرحِ «سه منبع» صرفاً به این نکته بسنده نمی کنند که ریشه ی عروج تفکر وی در فلسفه ی آلمانی، اقتصاد سیاسی انگلیسی، و سوسیالیزم فرانسوی خلاصه شده است. بل به خوبی متذکر شده اند که این سه عنصرِ تئوریک به یک زمینه ی عملی، به تاریخ مادی، سیاسی، و اجتماعی قابل ارجاع می باشند. این تحول بزرگ در فلسفه که توسط وی بنیان گذاشته شد قابل بازگشت نیست، بلکه خود همواره بازگشته است و کسانی را که گمان می کردند اکنون می توان به چیز دیگری پرداخت و گذشته را پشت سرگذاشت، بیش از پیش به خود مشغول کرده است. نگریستن به مارکسیسم همچون یک فرایند نظری (و نه مجموعه ای از احکام صلب) همواره این تفکر را از درغلتیدن به ورطه ی جزمیات متافیزیکی نجات داده است؛ و به نظر می رسد امروز نیز این پرسش دشوار پیش روی ماست که این «فرایند» را چگونه می توان فهمید، و سیلان های تفکر با سیلان میل اجتماعی چه پیوندی دارد؟
۲
تاریخ صد سال اخیر ایران نشان داده است که هر امر نو (پیشرفت، تجدد) که در چارچوب این جامعه نوید داده می شود پیشاپیش کهنه و منسوخ است. دوگانه ی سنت و تجدد، در بطن اندیشه هایی که در دوران تکوین سرمایه دارای در ایران بروز کردند، به شکل گیری آگاهی ناخشنودی انجامیده است که احساس دردناکی از شقاق را در ترکیب سنت و تجدد با خود حمل می کند. او محکوم به بازگشت ادواری به «سنت» خویش است. درست در لحظه ای که می پندارد به کامیابی و آرامشِ حاصل از ترکیب و وحدتِ این دو دست یافته است، بی درنگ و دوباره در می یابد که امر نو خود پیشاپیش کهنه است. از یکی به دیگری رانده می شود و سرخورده از این باختِ کامل شست پای مجسمه ی کهن را لیس می زند.
این دوگانگی در قالب آگاهی ناخشنود، پیشِ چشم اندیشه به تخته سنگی بزرگ بدل می شود که راز این باختِ کامل در دو جانب آن نوشته شده است. هر بار باید به جدّ و جهد آن را به سوی دیگر چرخاند تا دوباره همان آشکار شود: «کسی راز مرا داند، که از این رو به آن رویم بگرداند». در این گنگیِ فجیع که از فرطِ گفتن دیگر قادر به گفتن نیست، در شبی که شطّی علیل می نماید، تاریخ چه می تواند باشد جز عرصه ی سلطه ی غیرعقلانی قدرت های کوری که در بهترین حالت در «روح قومی» یا «انسان های بزرگ» تجسم می یابند.(تاریخ و آگاهی طبقاتی، ۱۵۷) چه این روح قومی در قالب مفهوم بتواره ی «استبداد» رخ نماید، چه «انحطاطی» باشد که این روح بر اثر پاره ای قدرتهای کور بدان دچار گشته است.
مسئله این است که آیا چپ می تواند در این «کُشتی گرفتن با تخته سنگ» شریک باشد، در خواب عمل کند و در بیداری بخوابد؟ بخصوص اکنون، که وقتِ شب زنده داری است.
اما چپ در چه بستری می تواند بیاندیشد؟ در این زمانه که روزگار سروریِ غوغاست، شاید نتوان چندان امیدوار بود. ولی این سخن سارتر هم حقیقت دارد که «برای دست به کار شدن نیازی به امید نیست.» در برهه هایی که نیروهای اجتماعی دچار نوعی بازآرایی می شوند، بازاندیشی در مورد دیالکتیک نظریه و عمل می تواند به چپ در مورد فهم موقعیت خود در مسیر تاریخ کمک کند، نیروهایش را بازتعریف نماید، و به ابداع فرمهای تازه ای برای تفکر خویش بپردازد که در نسبتی تنگاتنگ با تجربه ی زیسته ی امروزش باشند. این دشوارترین وظیفه ای است که در زمانه ی حاضر برای چپ وجود دارد. «سیاستِ روز» قصد دارد صورت بندی های مبتذل خود را بر مفهوم پردازیِ اندیشه تحمیل کند ـ شاید هم کرده است؛ اما ما به این معتقدیم که جغد مینروای «سیاست» وقتی بال می گشاید که شامگاهِ سیاستِ روز فرا رسیده باشد […] دریافت نسخهی پیدیاف