ترجمه: بابک سلیمی زاده
طرح ریزی های خودآئینی و دگرآئینی
شیلر در انتهای پانزدهمین نامه ی خود در باب تربیت استتیکیِ انسانیک پارادوکس را پیش می کشد و وعده و نویدی را مطرح می کند. او عنوان می کند که «آدمی تنها هنگامی کاملاً انسان است که بازی می کند.» و ما را مجاب میکند که این پارادوکس مستعدِ «بوجود آوردنِ عمارتِ هنرِ زیبا و هنرِ همچنان دشوار زندگی ست.» می توانیم این استدلال را به این صورت فرمول بندیِ دوباره کنیم: یک تجربه ی حسّیِ ویژه وجود دارد ـ امر استتیکی ـ که همزمان وعده ی جهانِ تازه ای از هنر و نیزحیاتی تازه برای افراد و اجتماع را مطرح می کند. به شیوه های مختلفی می شود به این گزاره و این نوید پرداخت. می توان گفت که نشان دهنده ییک «توهماستتیکی[۱]» به منزله ی یک تمهید است که صرفاً به سرپوش گذاشتن بر این واقعیت خدمت می کند که حکم استتیکی توسط سلطه ی طبقاتی شکل گرفته است. به نظر من این سودمندترین رویکرد به این مسئله محسوب نمی شود. می توانیم بطور عکس، بگوئیم که این گزاره و این وعده کاملاً درست بوده است، و ما واقعیتِ این «هنرِ زندگی» و این «بازی» را بیش از هر چیز در تلاش های تمامیت خواهانه[۲] در تبدیل اجتماع به اثر هنری همچون در زندگیِ استتیکی شده ی هر روزه ی یک جامعه ی لیبرال و سرگرمی های تجاری اش تجربه می کنیم. شاید مسخره به نظر برسد، اما من معتقدم این نگرشی شایسته تر است. نکته در اینجاست که نه این حکم و نه این وعده هیچکدام بیهوده و بی نتیجه نبوده اند. مسئله اینجا نه «اعتبار» یک اندیشمند بل اثربخشیِ یک طرح است ـ طرحی که اَشکال تجربه ی ما را دوباره قاب بندی می کند. […] دریافت متن کامل مقاله