ترجمه: بابک سلیمی زاده
این که به سیاست و استتیک تحت مفهوم عدم اجماع(dissensus) بیاندیشیم، به چه معنی ست؟ بی شک عدم اجماع مفهومی نیست که صرفاً به چیستی سیاست و استیک(aesthetics) بپردازد. این مفهوم صحنه ای نظری را نیز مهیا می سازد که بر آن می توان به خودِ سیاست و استتیک و نوع رابطه ای که ابژه های آنها را بهم پیوند می زند اندیشید. در انتزاعی ترین سطح، عدم اجماع به معنای تفاوتی میان حس و حس (sense) است: تفاوتی میان امر یکسان، یکسانیِ امر متضاد. اگر فرض کنیم که سیاست شکلی از عدم اجماع است، این امر بدان معناست که نمی توان آن را از ذات هیچ گونه اجتماعی استنتاج کرد. چه این کار را به طرز ایجابی و از طریق بکارگیری یک دارایی عمومی همچون زبان ارتباطی (ارسطو) انجام دهید، و چه به طرز سلبی و بر حسب واکنشی به غریزه ای مخرّب که یک انسان را رودرروی انسان دیگر قرار می دهد (هابز). سیاست از آن رو وجود دارد که امر مشترک به تفکیک در آمده است. این جدایی و تفکیک حاکی از تفاوت سطوح نیست. تقابل میان حس و حس تقابل میان امر محسوس و امر فهم پذیر نیست. عدم اجماعِ سیاسی نمود یا شکلی نیست که جلوه ای از یک فرایند اجتماعی یا اقتصادیِ پنهان باشد. بنابر مفهوم پردازی مارکسیستی، نبرد طبقاتی واقعیتِ بالفعلِ سیاست است، نه علتِ پنهانِ آن. […] دانلود متن کامل مقاله