به بهانه ی نمایشگاه هادی علیجانی در گالری آران
هادی علیجانی از آن جمله هنرمندانی ست که به واقع بسیاری از مناسبات اجتماعیِ رایج را بر نمیتابد. امّا امروزه این هنجارگریزی در جوامعِ هنری موردِ استثناء و غریبی نیست. با توجه به مشروعیّت یافتنِ بسیاری از رفتارهای ولنگارانه در عرصهی هنرهای تجسمی می توان گفت که اکنون نقش آن رفتارهای نابههنجارِ پیشین تغییر یافته و به هنجارهایی پذیرفتنی مبدّل شده اند.
سالها پیش دیدرو وجود دو گونهی شخصیّت انسانی را پیش کشید.«یکی انسانِ ساختگی که در جامعه جای دارد و خود را با کردارِ جامعه سازگار می کند و در پیِ جلب رضایت آن است[…]ودیگری انسانی که غریزهای پرخاشجو ، گستاخ دارد و در دروناش نیروی ظلمانیِ جنایت نهفته است.»[1]در سالهای اخیر و در میان گفتمان جامعهی هنریِ امروز، که روح عصیانگر بیشتر مشروعیّت جُسته و تسلّط و اعتباریافته است، این انسان پرخاشگر و گستاخ به نوعی به همان انسانِ ساختگیای که در جامعه جای دارد تبدیل شده است و می کوشد که با هنجارگریزیِ هرچه تمامتر خود را بیشتر در دل جامعهی هنریِ امروز جا کند.در حقیقت در این میان هنجارگریزی خود به هنجاری اجتماعی بدل شده است.به زبان دیگر می توان گفت که هنرمند با تخطّیگری و سرپیچیِ هرچه بیشتر می خواهد تا رضایت این روحِ مسلّط را بیشتر جلب کند.پس این روحیهی ولنگار و هنجارشکن به ابزاری کارآمد و آلامُد تبدیل شده است.امروزه که دیگر شکاف میان وانموده((simulate و واقعیّت پر شده و این دو هرچه بیشتر در هم تنیده شده اند، این ویژگیهایِ ذاتی(یعنی روح عصیانگر)جای خود را به نمایش و وانمودِ به این عصیانگری داده اند. در چنین وضعیّتی، معمولاً در بهترین حالت هنجارشکنیای خاصّ به درونِ ناخودآگاه افراد تزریق می شود و این فردگرایی را از میان بر میدارد تا نمایش فردگرایی را جایگزین سازد.در واقع نوعی هنجارگریزیِ ماشینی به جای فردیّتِ هنرمند مینشیند.
هادی علیجانی از آن هنرمندانی نیست که به شکلی آگاهانه به دنبال فردیتشان می گردند.از آن هاست که خودانگیخته فردیّتشان را تولید می کنند.پس از آن دسته هم که آگاهانه به دنبال بهرهوریِ فردیت های تثبیت شدهی دیگریاند هم نیست.با کندوکاوی نه چندان ژرف در آثار و شخصیّت علیجانی پی میبریم که این روحیّهی رام ناشدنی حاصل حسابگریِ پراگماتیک_مانند بسیاری_ نیست؛بلکه نیروی بالقوّهایست که عامل به وجود آمدن خاطرات و تفکّرات تصویریِ اوست. در واقع این روحیّهی غریزیِ رویگردان از هنجارهای اجتماعیست که سرچشمهی تخیّل علیجانی را فعّال میسازد.
هادی علیجانی مسائل و دغدغههای اجتماعی و روزمرّهاش را بیپرده و خالصانه در آثارش لحاظ میکند و در پروسهی نقاشی کردن متأثر از اتّفاقاتی است که در زندگیِ روزمرّهاش رخ میدهند.اتّفاقاتی که در زندگیِ روزمرّهیِ او وجود دارند حسّاسیّتهایی بسیار ویژهاند که فهمشان برای کسانی که از نزدیک با ویژگیهای روحیِ او آشنا نیستند آسان نیست. اینها همان حسّاسیّتهاییاند که در آثار علیجانی نقطهی شروع می شوند تا به بازآفرینیِ دغدغههای لحظه به لحظهاش در زندگی بپردازد.در نتیجه فاصلهی بین نقاشیهای علیجانی و زندگیاش آنقدر باریک می شود تا در نهایت تشخیصاش دشوار مینماید؛ و مرز میان هنر و زندگیاش را سیّال و مبهم میسازد.گاهی هنر را زندگی می کند و اغلب زندگیاش را در هنرش جای میدهد.در چنین شرایطی ست که فهم اثر هنری در گرو فهم زندگیِ هنرمند میشود و کنار نهادن مؤلّف ما را تا حدّ قابل ملاحظهای از زمینهی context)) اثر دور میکند.هر چند میتوان با کلیدی واسازانه ( (deconstractional و از طریق تغییر کانتکست معنایی جدید تولید کرد ، امّا هنری که علیجانی پیش رویِ مخاطب میگذارد، بیش از پیش خود را به دنیای خالقاش وابسته کرده است و موضوعات نقاشیهایش در رابطهشان با زندگیِ اوست که معنادار میشوند. سقوط هواپیمایِ مسافربری، خودکشیِ عکاس مشهور، تصادفی هولناک، همگی برشهاییاند از مسائلِ اجتماعیای که نقاش با آنها درگیر است و اینها از رهگذر شناخت شخصیّت علیجانی معنایی دوباره میگیرند. زمانی که مسابقات جام جهانیِ فوتبال در حال پیگیریست مسئلهی علیجانی هم همان است و نقاشیاش بازآفرینیِ عکسیست از یک تیم فوتبال؛همراه با اطلاعاتی نظیر تعداد گلهای زده و پاس گلها. زباننگارهای هم که برای این منظور به کار میگیرد فارگلیسیست تا از جهتی یادآور بیقیدی و راحتیِ اجرای نقاشی باشد و از جهتی یادآورِ اساماسهایی که نقاش هر روزه با آنها سروکار دارد. آثار علیجانی با نادیده گرفتن مرز میانِ هنر و زندگی ست که ایجاد می شوند وبه واسطهی همین امتزاج است که بریدنِ تکّههایی برجسته از خیالات و تصوّراتِ روزمرّهی علیجانی و چسباندنشان در یک زمینهی معناییِ جدید امکانپذیر میشود این خود به خود آرایشِ عناصر متضاد را فراهم میسازد و فراورندهی نظمیست از پسِ تضادگونگیاش. این ویژگی شاید تا حدّی یادآور همان چیزی باشد که باختین از مفهومِ کارنوالیزیشن مراد میکرد؛ البتّه پراکندگیِ این موضوعات در بستری ناخودآگاهانه است که پذیرفتنی می نماید ومعمولاً _و نه همیشه_ به محض آنکه صورتهای عقلانی به خود گیرد و یا آگاهی به آن وارد آید این انسجام _در پس پراکندگی_ را از دست می دهد و یا تصنعی از آب در میآید؛درست مثل فرد مستی که انواع کنشهای آشفتهی رفتاری را از خود بروز میدهد بدون آنکه ناپذیرفتنی بنماید، امّا به محض آنکه مستی از سرش پرید اگر باز آن رفتار را آگاهانه تکرار کند تصنعی میشود.انگار که آن مستی و مدهوشی مانند پوششی نقاط ناخوشایند آن حالات و رفتار را در بر گرفته بود و حال آگاهی بی ترکیبی و نابهنجاریِ رفتار را برجسته جلوه میدهد.
نقاشی علیجانی با همهی پراکندگیاش از نظمی برخوردار است که ریشه در بداهگی و شیوهی اجرای ناخودآگاهانهی او دارد و هر آنچه که او میکِشد با همهی بی ربطیاش در شرایط معناییِ ولنگارِ او قرار می گیرد تا پذیرفتنی بنماید.
[1] .آیزایا برلین، ریشه های رمانتیسم، ترجمهی عبدالله کوثری ،نشر ماهی،تهران ،1385،ص95