تن اوراقم را
چهار موتور خسته
زرت و پرت کنان
میبرد به خانهی بخت
در منتها الیه زرافه
چشم باز میکنم و خود را در دهان غاز میبینم
لب میگشایم و از دهانم واق میشنوم
نور چراغقوه میشوم زیر پتو
و از ستون فقراتم ماری بیرون میخزد
که قبلن در خطوط مترو به فکرم خطور کرده بود
مشتم را باز میکنم
تا خودم را به نمایندهی محصولات ایران خودرو نشان بدهم
گلگیر چپم
خراشی دارد به پهنای شانهام
چراغ خطرهایم پریود شدهاند
مـثـانهام نشت میدهد
و در طحالم
روغن شناور است
باید شنا کنم
زیر سمِ اسب آبی
خودم را برسانم به رختی که در آن میخوابی
به جالباسی
اگر رو در روی من بایستید و بخواهید به چشمانم زل بزنید؛ با پوزخندی به استقبال شما میآیم که امتدادش به ما نشان میدهد هماینک رو به روی هم، پشت میزی کوچک در یک رستوران بین جادهای نشستهایم. دور ما آدمهای زیادی گرد آمدهاند؛ بیاینکه بدانند دور ِ ما جمع شدهاند. مشتم را روی میز میکوبم (نه آنقدر محکم که از جا بپرند، در آن حد که بیشتر به حضور ِ ما پی ببرند) و از شما میخواهم پوزه را در سوپی که مرا به آن مهمان کردهاید فرو ببرید. بگذارید کمی پوزهی قشنگتان در سوپ شنا کند. آنگاه در حالی که سوپ از چانهی شما میچکد، چشمانتان را پذیرا خواهم بود. در غیر این صورت به من زل نزنید! انگار لگد میزنید.
غلت میخورم و از جالباسی فرو میافتم
شاید کمی چروک
شاید بسی کثیف
زیر سمِ اسب آبی
شهید میشوم
جنازهام سهم ماشین لباسشویی است
اما در لگنی کهنه
در حالی که روی صندلی راحتی نشسته
خودش را باد میزند
گزارشگر بیبیسی برایش چای میآورد
و افکار عمومی در اعتراض به اعتصاب میکند
فیل خمیازه میکشد
و آقای راننده
در یک مصاحبهی تلویزیونی اعلام میکند:
مقصرِ اصلی انحراف به چپ ِ جالباسی و خوابآلودگی اسب آبی است
با پشهای که در صدایم پرواز میکند
آواز میخوانم
آوازم را موتوری چهار سیلندر
زرت و پرت کنان
بدرقه میکند
و من در طحال شیرجه میزنم
با شنای پروانه
خودم را میرسانم به انتهای باغ
و یک جالباسی جایزه میگیرم