دسته بندی
یادداشتهای زندان، بخش 1 تا 7 / بابک سلیمی زاده
در صورت تمایل، میتوانید نسخهی پیدیاف آنچه تا کنون در وبلاگ «یادداشتهای زندان» منتشر شده است را در این لینک دریافت کنید. www.prisonnotes.wordpress.com
عشق چه میگوید؟ / بابک سلیمی زاده
اگر گربهام آنارش موجودی باشد که تصور من از عشق را طی سالیان جسمیت داده و برایم عینیت بخشیده، مواجهه با دندان ناپدیدشدهاش برایم ملالتهای بسیاری را فراهم کرده است. درحالیکه یک دنداناش توسط شخص یا اشخاص نامعلومی کنده شده است، از هر گونه دسترسی به مرجعی جهت پیگیری این موضوع محرومام […]
معرفی وبلاگ «یادداشتهای زندان» / بابک سلیمی زاده
وبلاگ «یادداشتهای زندان» را میتوانید در این لینک دنبال کنید. یادداشت آغازین این وبلاگ جهت انتشار یادداشتهای زندان اینجانب ساخته شده است. غرض از «نوشتن» یادداشت عبارت از شرح وضعیت و تامل و تعمق در وضعیتی است که آن را زندان مینامیم و نوشتار موجب فهم آن، رابطه و گفتگو با خویشتن، تحلیل […]
چند و اند بُرش و ربعی با یک داس جیبی / آوات پوری
تقدیم به دوازده سالگی مونا حیدری که خیال میکرد کشتن، بازیِ بزرگترهاست روزی که بیست و نه ساله شدم داستانی نوشتم تنها با یک دست، ریاکار و شعاری و پر ادعا برای زنی که میخواست از ناف به پایینش را باج بدهد به استخبارات قومی کیرها، تا دمی تنها با یک نیمتنهی علیا […]
آیین پیوت نزد تاراهوماراییها / آنتونن آرتو
ترجمه: رضا سیروان چنان که پیشتر گفتهام، کاهنان توتوگوری بودند که راه سیگوری را بر من گشودند، همانطور که چند روز پیش تر از آن استاد همهی چیزها راه توتوگوری را بر من گشوده بود. استاد همهی چیزها کسی است که بر روابط بیرونی میان آدمها فرمان میراند: دوستی، ترحم، خیرات، وفاداری، پارسایی، […]
صُفوف / محمد مهدی نجفی
رژه پیشاپیشِ دستهی ما، دو شیپورزن با جامهای آراسته، در شیپورهای بزرگشان میدمیدند. یک طبال در میانشان، یک قدم عقبتر، در هیبت مردی بلندقامت با ریشهایی انبوه و نامرتب، طبل مینواخت. شیههی شیپور پاها را بالا میکشید، و غرش طبل بر زمینشان میکوفت. ما از میان گردوغبار همچون ارواحی اتوکشیده، آدمآهنیوار پیش […]
زمینپارهها / سنوور باپوری
یا (برای تمامی مرزهایی که از باد پیاده میشوند و به هیچ رودخانهی دم روستایی به اشتباه نمیپیچند) دلتنگی خاطره ای است که مرور سیرش نمیکند. از دلتنگی نیست که زبانت بند آمده. فاصله در “از کی و از چی؟” معنا میگیرد. وقتی طوری بیتعلقی که تصوری از جایی و کسی برای نزدیکشدن […]
ک کلاهیِ کاغذ زیاد مصرفکن / سحر حاجیلویی
این داستان تقدیم است به سین و آی با کلاه در شهر متمدن «ناراحت»[1] کاغذ از پرمصرفترین اقلام مصرفیست. چند هزار سال و چندی پیش، آخرین کاغذها هم از آخرین درختهای شهر ساخته شدند. و صنعت کاغذ و چوب و چاپ و چاپگر و چوببُر و چوببَر و بارِ چوب و چه و […]